رمان عود
-
رمان عود
رمان عود|نوشته شیداشفق نه صدای “نه” ای که از گلویش خارج نشده خفه شده بود را هنوز هم میتوانست در…
بیشتر بخوانید » -
پارت آخر رمان عود
چشمت بی بلا..حالا بگو ببینم چی توی نخلستان آل سلیمان دیدی..از کجا خوشت آمد؟؟ صدای موسیقی زنده ای که نواخته…
بیشتر بخوانید » -
پارت 5 رمان عود
خلیل با تکان سر تایید کرد که وانیا گفت: اشکالی نداره، فقط چند سال تحمل کن..همین که پسرمون بالغ شد…
بیشتر بخوانید » -
پارت 4 رمان عود
هر دوی شان! چیزی که این سفر را از همه بیشتر لذت بخش میکرد پیشنهاد وانیا مبنی بر برگشت شان…
بیشتر بخوانید » -
پارت 3 رمان عود
چشمان وانیا برقی زد، شتر سواری دو نفره..! تا به آن روز تجربه اش نکرده بود…! اما زمانیکه سوار شدند…
بیشتر بخوانید » -
پارت 2 رمان عود
کنار او دراز کشید و سریعا و کاملا دربرش گرفت، با دست آزادش ملافه را بالا کشید و سرش را…
بیشتر بخوانید » -
پارت 1 رمان عود
رمان عود|نوشته شیداشفق نه صدای “نه” ای که از گلویش خارج نشده خفه شده بود را هنوز هم میتوانست در…
بیشتر بخوانید »