رمان طلا
-
رمان طلا پارت 55
با درست کردن سوپ خودم را سرگرم کردم ،اما هرکاری کردم نتوانستم آن لبخند کذایی را که…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 54
از ترس خودم را عقب کشیدم که کمرم محکم به سینکظرفشویی چسبید. دستم را روی قلبم…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 53
بلند شد و آمد کنارم . -بفرما آبجی +داره دیر میشه آماده شو بریم بیمارستان …
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 52
دآره آخه تو ضد ضربه ای به خاطر همین چیزیت نمیشه حوله را روی زخمش فشار دادم…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 51
الو؟الو؟آبجی میشنوی صدامو با صدای لرزان جوابش را دادم .از جا بلند شدم روسری را سر کردم و کیفم…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 50
+کجا؟وایسین هنوز آوا:نه دیگه بسه الان حالم از قیافت بهم میخوره +هر وقت تونستین بیاین پیشم…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 47
-تو مدرسه از اون بچه خر خونا بودی؟از اونا که نمیزارن بقیه هم تقلب کنن بدو بدو میرن…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 46
تبر را از این دست به آن دست پرتاب میکرد.دست چپش را گرفت و گذاشت روی میز…
بیشتر بخوانید »