رمان دیانه
-
پارت آخر رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۹.۰۶.۱۸ ۲۳:۰۰] [In reply to دیـانہ (ویدیا)] #پارت_576 -هنوز وقتش نشده! اینطوری بودن رو دوست نداری؟ سرم و…
بیشتر بخوانید » -
پارت 27 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۴.۰۶.۱۸ ۰۱:۰۶] #پارت_551 -می تونیم دوست باشیم اما مادر و فرزند نه! پوزخندی زدم. -زمانی که باید مادری…
بیشتر بخوانید » -
پارت 26 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۴.۰۶.۱۸ ۰۰:۵۹] #پارت_526 -اصلاًنمیدونم کجا رفته اما اگر اون شب که فهمیدم متوجه میشدم اون معشوقه ی هامونه،…
بیشتر بخوانید » -
پارت 25 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۴.۰۶.۱۸ ۰۰:۵۳] #پارت_501 المیرا با حرص کیفش رو چنگ زد و با اون صدای پاشنه هاش که عجیب…
بیشتر بخوانید » -
پارت 24 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۴.۰۶.۱۸ ۰۰:۴۵] #پارت_476 مثل کسی که تو برهوت گیر کرده باشه و راه نجاتی پیدا کرده با ذوق…
بیشتر بخوانید » -
پارت 23 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۴.۰۶.۱۸ ۰۰:۴۱] #پارت_451 کت و شلوار رو پوشیدم و روسری ساتنی هم سرم کردم. دستی به صورتم کشیدم.…
بیشتر بخوانید » -
پارت 22 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۴.۰۶.۱۸ ۰۰:۳۳] #پارت_426 حوله رو توی دستش گذاشتم و خواستم از اتاق بیرون بیام که با صداش سر…
بیشتر بخوانید » -
پارت 21 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۴.۰۶.۱۸ ۰۰:۲۶] #پارت_401 آقا جون سری تکون داد. -از کی تا حالا انقدر مقید کار شدی؟! احمدرضا دیگه…
بیشتر بخوانید » -
پارت 20 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۴.۰۶.۱۸ ۰۰:۲۰] #پارت_376 -سلام امیر حافظ، خوبی؟ نوشین جون خوبه؟ امیر حافظ خندید. دست هاشو از هم باز…
بیشتر بخوانید » -
پارت 19 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۴.۰۶.۱۸ ۰۰:۱۵] #پارت_356 امروز با صدرا کلاس داشتم. وقتی یادم می اومد بخاطر اون توی بارون موندم، دوست…
بیشتر بخوانید »