رمان دیازپام
-
رمان دیازپام پارت 46
روزها می اومدن و می رفتن بدون اینکه متوجه بشم تنها چیزی که روز به روز قلبم و تهی می…
بیشتر بخوانید » -
رمان دیازپام پارت 45
قدمی سمت ماشین در حال سوختن برداشتم. پاهام توانائی سنگینی وزنم رو نداشت. با زانو روی خاک ها افتادم. قطره…
بیشتر بخوانید » -
رمان دیازپام پارت 44
یک هفته از شب مهمونی میگذره. یک هفته ای که برام مثل یکسال گذشت. فکر کردن به گذشته، به پدری…
بیشتر بخوانید » -
رمان دیازپام پارت 43
آماده به همراه آرشام از خونه بیرون اومدیم. آسمان همچنان ابری بود اما از بارون خبری نبود. هوا سوز بدی…
بیشتر بخوانید » -
رمان دیازپام پارت 42
-تنها کسی که این سالها کمکم کرد همین آرشام بوده. اونجا بود که فهمیدم جاساز کردن اون مواد کار دائیت…
بیشتر بخوانید » -
رمان دیازپام پارت 41
سمت عمارت راه افتاد. رو پاشنهپا برگشت سمتم. -نمیخوای بیای؟ قول میدم اینجا در امانی. -آدم دو بار از یه…
بیشتر بخوانید » -
رمان دیازپام پارت 40
-چی؟ -هی هاویر، چته؟ -اووف اسپاکو، اووف … -میگی چیکار کنم؟ این شغل منه. -آره اما اون آرین مار صفت…
بیشتر بخوانید » -
رمان دیازپام پارت 39
نیم ساعتی می شد توی راه بودیم. جاده خاکی رو رد کرد. جاده به دلیل خاکی و بیراهه بودن تاریک…
بیشتر بخوانید » -
رمان دیازپام پارت 38
جیرجیرک ها بود. نگاهم و به تاریکی شب دوختم. قطعاً اینجا خیلی راحت می تونستم فریاد بزنم … فریادی از…
بیشتر بخوانید » -
رمان دیازپام پارت 37
-الانم خستم و میخوام استراحت کنم. -فردا شب عمه خانوم همه رو دعوت کرده. -خب به من چه؟ احساس کردم…
بیشتر بخوانید »