چند ثانیه بی حرف خیره ام شد و انگار دنبال راست و دروغ حرفام میگرده با کنجکاوی نگاهش رو توی صورتم چرخوند و بعد از چند ثانیه ازم فاصله گرفت و با لحنی که بوی تمسخر میداد گفت : _آهان پس باید بهت بگم مبارکت باشه از طرز نگاه …
ادامه مطلب »رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت ۷۷
با بدنی که از زور خشم میلرزید تا خواستم کارو یکسره کنم یکدفعه جا خالی داد و تیزی توی دستم روی میز فرو اومد دندونامو روی هم سابیدم و بی معطلی باز به سمتش حمله کردم که با یه حرکت مُچ دستام رو گرفت و به کابینت ها تکیه …
ادامه مطلب »رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت ۷۶
” نیما “ صورتش کبود کبود شده و تموم رگ های پیشونی و گردنش بیرون زده بودن تکونش دادم و با استرس اسمش رو صدا زدم _آینااااز چی شدی دختر ؟؟ معلوم بود شوکه شده و نمیتونه نفس بکشه برای اینکه به خودش بیارمش …
ادامه مطلب »رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت ۷۵
هق هق گریه اش اوج گرفت ، درحالیکه روی صندلی افتاده بود با سر و صورتی آشفته و بهم ریخته خون بود که از دهنش بیرون میزد و با چشمای اشکی بهم خیره مونده بود انگشت اشاره ام رو جلوی صورتش تکونی دادم و حرصی گفتم : _بار …
ادامه مطلب »رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت ۷۴
حدسم درست بود که نمیخواست باهاشون بره ، چون آیناز بعد از سوار کردن جورج تو ماشین چند دقیقه ای با راننده صحبت کرد که اونم سر آخر دستشو روی سینه اش به نشونه احترام گذاشت و سوار ماشین شد و رفت حالا فقط آینازی مونده بود که کیفشو …
ادامه مطلب »رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت ۷۳
به سمتم برگشت و با تعجب گفت : _چیه ؟؟ شونه ای بالا انداختم _هیچی معلوم بود باور نکرده سرش رو تکونی داد و با خنده زیرلب گفت : _نوبت ما هم میرسه شیطون !! دستی به موهام کشیدم و با گونه های سرخ شده از خجالت نگاهم …
ادامه مطلب »رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت ۷۲
بعد از مدت ها لبخند بزرگی کل صورتم رو در برگرفت _عالی شدم واقعا ممنونم !! چشمکی زد و با شیطنت گفت : _مبارکت باشه…خوشکل بودی خوشکلترم شدی !! بعد از پرداخت صورتحساب از آرایشگاه بیرون زدم و با روحیه شاداب و سرزنده پشت فرمون نشستم و به …
ادامه مطلب »رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت ۷۱
برای اینکه آرومش کنم با لحن آروم بخشی کنار گوشش لب زدم : _اندازه کل دنیا دوستت دارم میخواستم بهش اطمینان بدم که علاقه ام بهش الکی نیست و باورم کنه چون از حرفاش به این باور رسیده بودم که میترسه من تنهاش بزارم ولی چرا ؟؟ اینقدر …
ادامه مطلب »رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت ۷۰
همه داشتن ریز ریز میخندیدن و زیر چشمی نگاش میکردن ، عصبی نگاهش رو به اطراف چرخوند و یکدفعه انگار جنی شده باشه به سمتم حمله ور شد و از ته دل فریاد کشید : _خفه شوووو هرزه !! همین که دستش به سمت یقه پیرهنم اومد و …
ادامه مطلب »رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت ۶۹
_به چیزی که لایقش بود رسید ناباور پلکی زد _یعنی چی ؟؟ _صبح زود دادم گرفتنش و الانم توی بازداشتگاه تشریف داره _واقعا ؟؟ سری تکون دادم _آره بلند شدم و درحالیکه کنارش مینشستم میز صبحونه جلوش میزاشتم خطاب بهش گفتم : _غذات رو بخور تا ضعف نکنی …
ادامه مطلب »