رمان زهر چشم
-
رمان زهرچشم پارت ۵۱
علی که پاسخی نمیدهد، ماهک نفس عمیقی میکشد و افکار آزاردهندهی توی ذهنش را پس میزند. به گفتهی سینا مهارت…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۵۰
باید و نبایدهایش به دل دخترک مینشیند و اما او سختتر از هر کسی که میشناسد، حتی نگاه به سمتش…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۴۹
تماس را قطع میکند و دستانش را پشت گردنش، به هم قفل میکند. جملهی حاج محمد توی ذهنش چرخ میخورد……
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۴۸
5 میخواهم چیزی بگویم که صدای تقهای که به در میخورد، مانع میشود. مکس بالا و پایین میپرد و من…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۴۷
با کلافگی جوابم را میدهد… حتی از صدایش هم مشخص است هیچ میلی به حرف زدن با من ندارد. –…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۴۶
دانشگاه را میانِ ترم رها کرده و روزهای خسته کنندهام را توی خانه میگذرانم، زمانی که انگار متوقف شده است.…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۴۵
نفس عمیقی میکشم… چقدر سادهلوحانه فکر میکند کسی که مورد تعرض قرار گرفته من بودم… ماهلی خودکشی کرده بود… من…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۴۴
سینا که با عصبانیت نگاهم میکند، سری برایش تکان میدهم و عماد هم یک قربانی بود… او هم قربانی کارهای…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۴۳
نگاهم سمت حاج خانم که روی صندلی، در همان حالت نشسته به خواب رفته کشیده میشود و تا دقایقی پیش،…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت۴۲
نفس عمیقی میکشم… – معذرت میخوام… ولی اگه فرار میکردم هیچ وقت نمیتونستم خودم رو ببخشم. من این که درد…
بیشتر بخوانید »