رمان حرارت تنت

رمان حرارت تنت پارت 62

4.5
(14)

 

سودابه و مامان ماهی بیرون میرن … خب منم دوست داشتم تو افتتاحیه ی کافی شاپ دوست سودابه باشم … تلفن مرتب
زنگ میخوره و برنمی دارم … می دونم مسیحه … می دونم می خواد مطمئن بشه که خونه موندم … بدجنس میشم و
گوشی رو برنمی دارم …
نیم ساعت نگذشته که در ساختمون باز میشه … روی کاناپه نشستم و به تلویزیون خیره م که محکم درو میکوبه و از جا
می پرم … اخم آلود نگاش میکنم و نگاه اون صد برابر ترسناک تره …
ـ چرا جواب نمیدی ؟ …
لج میکنم : دوست نداشتم جواب بدم !
کیفش رو روی زمین پرت میکنه و نزدیکم میشه : یه بار دیگه همین زری رو که زدی بزن تا خودم از خجالتت در بیام…
ـ چیه ، باز منو میزنی ؟
تند جواب میده : لهت میکنم … نهان من اعصاب ندارم … خودتم میدونم ، کم رِژه برو رو مخ من ، خب ؟ … زنگ بزن
داداشت …
گوشی رو سمتم پرت میکنه …. روی کاناپه می افته و میگه : زود باش …
ـ دعوا میشه …
عصبی میگه : خر گاز گرفته منو ؟ … تو روی من چه حسابی باز کردی ؟ …. میگم بزنگ بگو بیاد سنگا رو وا بکنیم ..
می خوای تا کی حبس باشی تو خونه ؟
ـ خب بذار برم بیرون …
کالفه دستی بین موهاش می کِشه و میگه : نمیذارم …. بری و بیای صد بار زندگیم تا بیخ خِرم باال میاد … برداره ببره
تو رو چی ؟ …
آروم میگه : بزنگ گفتم …
بی حرکت بودنم رو که میبینه عربده میزنه : کری مگه ؟ ..

از جا می پرم و گوشی رو توی دستم میگیرم … یه دستم به گوشیه و با دست دیگه م گونه م رو پاک میکنم و شماره
میگیرم … بوق اول … بوق دوم ….
ـ مسیح !
صدای تورج و می دونه که این خط ، خطه مسیحه … میدونه که برداشته و اسم مسیح رو صدا میزنه … می مونم چی
بگم که مسیح گوشی رو ازم قاپ میزنه : الو …. آره ، مسیحم … می خوای تا کِی فرار کنی ؟ … کجا بیام ؟ .. تو آدرس
بده بهم …. ) عصبی می خنده ( جالبه … تو بِبَریش ؟ … زَنِ منو ببری ؟ مادر نزاییده …
به سمت من برمیگرده و منو نگاه میکنه و میگه : ما با هم خوب نیستیم ؟ … کی گفته ؟ خودش گفته بهت ؟ …
نگاه خیره ش روی من ثابت می مونه و می دونم تورج چیزایی بهش میگه که نباید بگه … می دونم از کتک خوردنای
قبل حرف میزنه و مسیح نمیدونه آسو اونقدری به اهورا نزدیک شده که وقتی از ما بپرسه اهورا از ریز رابطه مون بهش
بگه …
هر لحظه که می گذره آشفته تر میشه . لب باز میکنم و میگم : مسیح …
چشماش رو عصبی روی همدیگه میذاره … گوشی رو که قطع میکنه میگم : به خدا من نگفتم !
لبخند عصبی و پر تمسخری می زنه و میگه : تو نگفتی ولی می دونی اون راجع به چی حرف زده که میگی من نگفتم !
ـ بذار توضـ …
دستش رو کج روی دهنم میذاره و اونقدری عقب هُلَم میده که پشتم به دیوار می خوره … صورتش رو جلو میاره … چند
سانتی چشمام به چشمام خیره میشه و میگه : می خوای بری ؟!
فشار دستاش روی دهنم زیاده … بخوامم نمی تونم حرف بزنم و حرف نمی زنم … قطره اشکم که سُر می خوره روی
دستش می افته و گم میشه ! … محو میشه …
نگاش قطره اشک ریخته رو تا رسیدن به دستش تعقیب میکنه … پیشونیش رو به دیوار پشت سرم تکیه میده … نیمرخش
مماس با نیمرخمه …
دلم میگیره … انگاری هربار که می خواد همه چیز درست بشه خراب میشه .. حس میکنم خسته شده … دستش رو از
روی دهنم برمی داره …. در عوض کف دستش رو سمت دیگه ی سرم به دیوار تکیه میده و حصار درست کرده!

بیخ گوشم میگه : دارم به زور نگهت میدارم ؟ جواب میدم : دلم می خواد بمونم
دوست دارم ببرمت جایی که به جز خودم چشم کسی بهت نخوره … جایی که
! دست خدا هم بهت نرسه
… اشکای پشت سر همم میریزه و خیره به رو به رو میگم : من دوستت دارم
صدای پوزخندش رو میشنوم … دلم میگیره … اما چیزی نمیگم ! چیزی ندارم که
بگم … نمیدونم از آسو حرف بزنم یا نه … تورج اونو الی منگنه گذاشته … عزیزم
گفتنش به اهورا مصنوعی نبود و اگه اهورا خبر چین بودنش رو بفهمه چی ؟ … کالفه
از فکرای در هم و بَرهَمَم … خسته و بی تاب سرم رو خم میکنم … اونقدری خم
! میکنم که به آرنج مسیح که رو به روی منه پیشونیم رو تکیه میدم
! …آروم میگه : برو
تند سر بلند میکنم و به سمتش برمیگردم … نیمرخش رو به رومه چشماش هنوز
بشسته س … حس میکنم قلبم فشرده میشه … اونقدر که بازتابش روی ریختن
… اشکام تاثیر میذاره و من حتی پلک نمیزنم
!زمزمه میکنم : کـ … کجا برم ؟
… تکیه ی پیشونیش رو از دیوار میگیره و ازم فاصله میگیره
! ـ برو هر دَرََکی که برات جهنمه اینجا رو ، بهشت می کنه
تکیه به دیوار سُُر می خورم …. روی زمین می شینم و میگم : من … من نمی خوام
! جایی برم

پوفی میکِِشه و روی مبل میشینه … آروم نیست ، اما آروم حرف میزنه ، می خواد بگه
خیلی خونسرده و میگه : گفتم نری بیرون … داد زدم ، عربده کشیدم … گفتم بری
نمی ذاره برگردی … خونه رو به پا گذاشته … اینجا رو هم بلده … داداشت چی تو
سرشه ؟ .. شماره ی من ، شماره ی کسری رو داره … قراره رو در رو نمی ذاره …
… فراریه … وقتی من نیستم ، هست … دردش چیه ؟ … دردت چیه ؟
! دستام رو دور زانوهام حلقه میکنم : نمی تونم بذارمت برم
خیره نگام میکنه : میدونی دوستت دارم … می دونی فرق داری برام … می دونی
نازت رو همه رقمه میخرم … قول نمیدم عصبی نشم ، پرخاش نکنم … که
خوشبختت کنم … فقط قول میدم تا آخرش اندازه ی توانم تالش کنم … شاید بلد
نباشم زیادی تحویلت بگیرم … منتها اخم و گریه ت نیش میشه تو تنم … نمی بینی
؟ هق هقم تو سالن میپیچه و میگم : من نگفتم تو منو زدی … نگفتم چی گذشته
… بینمون
!ـ باد به گوشش رسونده ؟
! ـ آسو
مسیح اخم میکنه : خر فرض کردی منو ؟ تو حتی اندازه ی ده مین هم با آسو هم کالم
! نشدی
… ـ راهورا شده … هم کالم شده
… گنگ نگام میکنه که میگم : تو رو خرا … من بمیرم مسییح عصبی نشو
تشر می زنه : خفه شو … ینی چی تو بمیری ؟
ـ ینی رنگم می پره از اینکه بخوام چیزی رو بگم بهت … می ترسم از عصبی شدنت
… … از کوره در رفتنت … بیا منطقی و آروم بهش فکر کنیم
از جا بلند میشه و جلوی پام میشینه … بازوهام رو میگیره و اخمو میگه : این وسط
… هیچ جوره ربطه آسو به اهورا رو نمی فهمم و تو کَِتَِم نمیره
ـ خیلی وقته دوستن … از همون موقع که آسو اومده بود دنباله من … آسو حتام از
… اهورا پرسیده رابطه ی مارو
! فهمیده که منو تو از اولش عالقه نداشتیم به هم
مسیح تند بلند میشه و میگه : آسو … آره … خوده کثافتش جلوی کالنتری بال بال
می زد برای بیرون اومدنه اهورا
… من فکر میکردم دنباله تو اومده …
… ـ بال بال زده چون این وسط عاشقه اهورایی شده که نباید بشه
مسیح کالفه دستی بین موهاش میکشه و میگه : اهورا خیلی وقته که زیاد تو جمعه ما
. . نیست … از آوردنه آسو میترسه
سمت در میره که تند بلند میشم و دستش رو میگیرم … به سمتم برمیگرده : ول کن
! نهان … ول کن گفتم
! ـ تو رو خدا … تو رو جونه مامان ماهی … نرو مسیح … نرو . وایسا یه کم

 

 

پارت گذاری هر روز در کانال رمان من

🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا