رمان دانشجوی شیطون بلا

رمان دانشجوی شیطون بلا پارت 1

4.2
(146)

 

امروز اولین روز رفتنم به دانشگاه بود و به شدت استرس داشتم ، هیچ کس رو توی لندن نداشتم و تک و تنها نمیدونستم چیکار کنم !

هرچند پدر من رو مستقل بار آورده بود ولی همیشه عقایدش رو به من تحمیل میکرد !

آخه مگه دانشگاهای کشور خودمون چشه که من رو به اجبار فرستاده اینجا ،کلافه شروع کردم به لباس پوشیدن یه تاپ مشکی پوشیدم که تضاد جالبی با بدن سفیدم ایجاد کرده بود و بدنم از بس سفید و صاف بود اینجوری توی دید همه میفتاد همیشه سعی میکردم لباس باز مشکی یا رنگایی که باعث جلب توجه میشن رو بپوشم و همه از هیکل بی نقصم تعریف کنن یه جورایی خوشم میومد…

شلوار لی آبی رنگی ، که کمرش مدل داشت و کمر باریکم رو قشنگ نشون میداد رو همراه با کت ستش پوشیدم و با برداشتن کیفم و سویچ ماشین از خونه خارج شدم و به طرف دانشگاه روندم
امیدوار بودم همه چی خوب پیش بره
به مقصد که رسیدیم با دیدن دانشگاه پزشکی با لذت خیره زیباییش شدم بعد از پارک کردن ماشین نگاهی به ساعت مچیم انداختم که با دیدن ساعت چشمام گرد شد وااای دیر شد ! با عجله کیفم رو برداشتم و بدون اینکه نگاهی به اطراف بکنم دنبال کلاسم گشتم

با دیدن شماره کلاس نفسم رو با فشار بیرون فرستادم و موهام رو کنار زدم و بدون اینکه در بزنم وارد شدم !

ولی با دیدن کلاس پر از دانشجو که با کنجکاوی خیره من بودن برای یه لحظه ماتم برد ولی زود به خودم اومدم و در رو بستم ،خواستم برم بشینم که با صدای تمسخر آمیز کسی سرجام خشکم زد ولی سعی کردم بروز ندم که استرس دارم

_احیانا چیزی یادتون نرفته لیدی؟

به عقب برگشتم که با دیدن پسر جووونی که بی شباهت به مانکن ها نبود و عجیب جذاب بود شیطون نگاهم رو به اطراف چرخوندم و درحالی که لبام رو جلو میدادم گفتم:

_نه چی؟

با این حرفم کلاس از خنده ترکید که انگار عصبی شده باشه نیشخندی بهم زد و با قدم های بلند خودش رو بهم رسوند و رو به روم ایستاد

نگاهی به چشمام انداخت و با غرور خاصی پوزخندی بهم زد و گفت:

_اینجا تویله نیست خانوووم که سرتو انداختی پایین و بدون اجازه داخل شدی

اووووه شت این استاد بود؟ پس چرا اینقدر ناز و خوشکله!!

این حرفو به فارسی بلند گفتم که نمیدونم توهم ذهن من بود ، یا واقعا استاد خندید

با دست اشاره کرد بشینم ولی قبلش گفت فامیلتون؟

_نورا هستم، نورا احمدی

سری برام تکون داد که با لوندی خاصی که از بچگی جزیی از وجودم بود موهای پریشون دورم رو کنار زدم و با قدم های ناموزون که باسن و کمرم رو بیشتر توی دید قرار میداد به طرف ته کلاس رفتم.

میدیدم که چطور پسرای کلاس زُم باسن و کمر من شدن و این موضوع باعث میشد غرور وجودم رو بگیره که پسرا با یه ناز من چطوری کم میارن و چشماشون دنبال منه !

کنار دختر ریز میزه ای که به شدت بانمک بود نشستم که چشمم خورد به استاد هنوزم خیره من بود و پلکم نمیزد
ریز ریز خندیدم و زیر لب زمزمه کردم:

_اووووف نگو توام خیره هیکلم بودی شیطون!

این یه واقعیت بود که همه از بچگی توی گوشم فرو کرده بودن که هیچ کس نمیتونه هیکل من رو ببینه و بتونه نگاه ازم بگیره و منم از بس شیطون و بازیگوش بودم از اذیت کردن پسرا لذت میبردم.

با دیدن خندم اخماش توی هم رفتن و با قدم های عصبی به طرف میزش رفت.

وقتی موضوع بحث امروز رو گفت با چشمای گشاد شده خیرش شدم آخه بحث درباره پرده بک..ارت و رابطه جن..سی هم شد بحث!

راحت توضیح میداد و با تصویرهای مختلفی که روی پروژکتور نمایش میداد توضیح هاش رو تکمیل میکرد

عکس های زن و مردای نیمه برهنه روی هم باعث شده بود با تعجب بیشتری خیره دهن استاد بشم !

واااه اینا حیا ندارن اینا چیه! یارو رسما داره فیلم س..ک…س میزاره

استاد که سرگرم توضیح دادن بود برای یه لحظه چشمش به من خورد که نمیدونم توی نگاهم چی دید که اول با تعجب خیرم شد ولی کم کم لبخند شیطونی روی لبش نقش بست و با لحن بدجنسی به من اشاره کرد

_بیا اینجا توضیح بده ببینم چی یاد گرفتید؟ انگار خیلی خوب حواستون به همه چی بوده

_یا امام زاده بیژن ! این چی میگه؟؟ من برم چی رو توضیح بدم بگم زن و مرد چطور روی هم …. استغفرالله

 

همه دانشجوها به طرف من برگشتن ، آب دهنم رو با ترس قورت دادم و با نگاهی به بچه ها ،با لکنت لب زدم:

_حتما باید بیام؟ نمیشه ، اون چیز بدا رو من توضیح ندم

با این حرفم کلاس از خنده ترکید واه اینا چشونه کجای حرف من خنده داشت که اینا میخندن؟

استاد عصبی خیرم شد و با لحن دستوری گفت:

_گفتم بیا اینجا و درس رو توضیح بده

نه این ول کن نیست تا من رو به گناه نکشونه دست برنمیداره

دندونام روی هم سابیدم و با حرص بلند شدم و به طرفش رفتم و کنارش ایستادم

انگار داره بازی مهیجی نگاه میکنه با دستش اشاره ای به پروژکتور کرد و با پوزخند لب زد:

_توضیح بده برای همکلاسیهات

به پشت سرم برگشتم که با دیدن تصویر های روی پروژکتور ، بلند وااای خدا مرگم بده ای گفتم و با دست چشمام رو پوشوندم

ایندفعه صدای خنده جمع بالاتر گرفت!
من مونده بودم اینا که نمیفهمن من به فارسی چی میگم چرا هی میخندن ؟
آخه وقتی حرصی و عصبی میشم یادم میره اینا خارجین ، باز من بلند بلند با خودم فارسی حرف میزنم

نکنه به خُل و چِل بازیام میخندن !
اره دیگه این چیزا برای اینا عادیه من تنها مثل منگولا چشمام رو بستم

لای انگشتام رو آروم باز کردم که چشمم خورد به استادی که از ته دل قهقه میزد!

دست پاچه سعی کردم صاف بایستم که کم مونده بود نقش زمین شم ، لبخند مسخره ای به بچه هایی که با حیرت نگاهم میکردن زدم که باز خندشون بالا گرفت

استاد دستی به پشت لبش کشید و با خنده ای که به سختی کنترلش میکرد گفت:

_نمیخواد توضیح بدی برو بشین

از خدا خواسته دوپا داشتم دوپای دیگه قرض گرفتم و باز سرجام نشستم

دختره که از اول پیشم نشسته بود با صورتی از خنده سرخ شده به طرفم برگشت و دستش رو به سمتم دراز کرد و با لهجه غلیظی به انگلیسی گفت:

_خوشبختم جولیا هستم

دستش رو به گرمی فشار دادم که با خنده ادامه داد:

_تا حالا اینقدر نخندیده بودم خوب براش توضیح میدادی دیگه

اخه مگه میشه برم اونجا جلوی اون همه مرد درباره چیز خانوما حرف بزنم حیای اینا کجا رفته درباره چیز زنا حرف بزنم یعنی دارم خودم رو براشون تشریح میکنم ولی بیخیال این خارجکی که چیزی نمیفهمه

بیخیال سری براش تکون دادم که بحث رو ادامه نداد

ولی تا اخر کلاس این استاد رابطه جنسی رو توضیح داد و من سرخ و سفید شدم
هر از گاهی نگاهش به من میفتاد از خنده قرمز میشد

اخه بگو الاغ مگه صورت من خنده داره؟؟

کم مونده بود یکی از دخترای کلاس رو ببره وسط کلاس و بره توی کارش ، زنده بحث رو باهاش تشریح کنه!

بحث مضخرفش که با خنده پسرا تموم شد ، بلند شدم و کیفمو روی دوشم انداختم و خواستم از کلاس خارج بشم که یکی از پسرای کلاس روبه روم ایستاد و با حالت چندشی نگاهی بهم انداخت و نزدیک تر شد

_تازه واردی؟ خیلی اندام س..ک…سی و هات.ی داری دختر! جووون میده برای….

بقیه حرفش بین خنده دوستاش گم شد بی اهمیت از گوشه چشم نگاهی به صورت بیش از اندازه سفید و موهای بور و اون چشمای ابی بی روحش انداختم و با تمسخر لب زدم
_برو کنار بچه !

خواستم از کنارش بگذرم که عصبی دستم رو گرفت و فشار داد

_از تو خوشم اومده دختر ، خیلی…

لبش رو گاز گرفت و نگاه چندشی به هیکلم انداخت که بدنم لرزید ولی به روی خودم نیاوردم و سعی کردم محکم باشم

 

بدون توجه به نگاه هیزشون که اندامم رو رصد میکردن از کنارشون گذشتم
و برای یک لحظه که سرم رو بالا گرفتم با دیدن استاد که با چشمای ریز شده خیره ما بود حرصم گرفت و با غیظ رو ازش برگردوندم.

همش تقصیر این عوضیه که این پسرا اینطور هار شده بودن از بس این مرتیکه براشون فیلم نیمه س..ک..سی گذاشته بود

همینطوری با خودم غُر میزدم که با برخورد با چیزی ، صورتم از درد جمع شد

جولیا چشم غره ای بهم رفت

_منو که آدم به این بزرگی باشم نمیبنی واقعا؟؟

دستی توی موهام کشیدم و با حواس پرتی نگاهی بهش انداختم:

_ببخشید مقصر این پسرای چندش کلاس بودن با حرفای بیخودشون حواسم رو پرت کردن

بهم نزدیک شد و با مهربونی دستش رو به سمتم گرفت ، دستش رو گرفتم که دنبال خودش کشوندم

_کدوم پسرا؟

چینی به بینیم دادم و با چندش گفتم:
_همونی که اونجاس داره نگاهمون میکنه

به سمت جایی که اشاره کردم نگاهی انداخت ، و به سرعت به طرفم چرخید و با بُهت آروم زمزمه کرد:

_نگو اون پسر جانِ بوده که بهت حرفی زده؟؟

سوالی براش سر تکون دادم که بهم نزدیکم شد و آروم گفت:

_باورم نمیشه

پووف کلافه ای کشیدم و سوالی پرسیدم:

_چی رو باورت نمیشه؟

داخل رستوران دانشگاه شدیم و درحالی که به گوشه رستوران اشاره میکرد با تعجب سرش رو تکون داد و گفت:

_اون یکی از پولدارترین پسرای دانشگاس و دنبال دخترای مثل خودشه همیشه و با اونا میگرده ، کمتر دیدم چشمش دختری رو بگیره و بهش توجه نشون بده

روی صندلی نشستم و دستی برای گارسون تکون دادم و بی اهمیت لب زدم:

_آخه اون زشت بدترکیب تعجب چی داره ؟

با این حرفم جولیا با چشمای گشاد شده از تعجب چند دقیقه خیرم شد و یکدفعه بلند شروع کرد به خندیدن ، اینم یه چیزیش میشد هااا همش میخنده

به گارسونی که با تعجب به جولیا نگاه میکرد دو قهوه با کیک سفارش دادم و دستم رو زیر چونه ام زدم و با تعجب خیره خنده های جولیا شدم

هر دفعه که چشمش به من میفتاد خنده اش شدت میگرفت ، میون خنده بریده بریده گفت:

_اگ..ه بدو..نه…بهش..چ..ی گفتی خودش رو می..کُشه

چشمام رو ریز کردم و با تعجب خیره دهنش شدم که دستش رو جلوی دهنش گرفت و سرفه ای کرد

وقتی دید باز چشمش ازش برنمیدارم ادامه داد

_آخه میدونی؟ اون با لباسای مارک داری که میپوشه ادعای مانکن بودن و خوشتیپی رو داره

چشمام رو بامزه گرد کردم و با لحن چندشی گفتم:

_خوشتیپ اونم اون؟؟ مانکن؟؟؟؟

باز خندش گرفت ولی به زور جلوی خودش رو گرفت و با حالت نازی لباش رو غنچه کرد و گفت:

_خیلی خوشحالم با تو آشنا شدم خیلی بامزه ای

قهوه ای که جلوم گذاشته شد رو برداشتم و مزه مزه اش کردم و درحالی که زبونی روی لب هام میکشیدم گفتم:

_مرسی عزیزم منم همینطور

بعد از اینکه قهوه ها رو خوردیم بلند شدیم تا سر کلاس بعدی بریم .

سرکلاس نشسته بودیم که با چیزی که یکدفعه به فکرم رسید به طرف جولیا برگشتم و با کنجکاوی پرسیدم:

_راستی اون استاد خوشتیپه اسمش چی بود؟

جولیا درحالی که سرش پایین بود و توی کیفش دنبال چیزی میگشت بی تفاوت گفت:

_امیرعلی رضایی

چی؟؟ اسمش ایرانیه؟ وااای یعنی هرچی بهش گفتم همه رو فهمیده !!

چیا که بهش نگفتم، خاااک توی سرت نورا

پس بگو چرا هرچی میگفتم میخندید وااای آبروم پیشش رفته بود

آب دهنم رو قورت دادم و با بُهت لب زدم:

_ایرانیه آره؟؟

جولیا یه طوری برگشت و نگام کرد که از سوال خودم پشیمون شدم ، خوب دختر خنگ میخوای کجایی باشه با این اسم و فامیلی تابلویی که داره.

دندونام رو از حرص روی هم سابیدم ، چقد گند زده بودم بهش گفتم چقد ناز و خوشکلی !

با این فکر عصبی با کف دست محکم به پیشونیم کوبیدم که جولیا با چشمای گرد شده خیرم شد

_چرا خودتو میزنی؟

حالا چی به این بگم ، روی هم رفته یه چیزایی براش توضیح دادم که باز شروع کرد مثل دیوونه ها خندیدن!

دستامو زیر چونه ام زدم و کلافه نگاهی به جولیای که از خنده سرخ شده بود انداختم.
اینم انگار من براش شده بودم جُک و طنز که راه به راه فقط میخنده

سرم رو روی میز گذاشتم و کلافه نالیدم:

_چند وقته توی این دانشگاس؟

_فکر کنم چند سالی میشه ، با اینکه سنی نداره ولی جزو بهترین هاس ، تازه عضو هیئت علمی دانشگاه هم هست

با فکر به گندایی که زدم سرم درد گرفته بود و همش پیش خودم فکر میکردم الان درباره من چی فکر میکنه
البته اینم بگم که من از بچگی عادت دارم به خرابکاری کردن.

ولی خداییش خیلی جذاب بود وقتی یاد هیکلش میفتادم ، ته دلم قیلی ویری میرفت اولین بار بود که با دیدن پسری اینطوری از خود بی خود میشم

درسته شیطنت های داشتم ولی همیشه پسرا به من کشش داشتن و دنبالم میفتادن ولی من تا حالا خوشم از کسی نیومده بود

ولی این کثافت واقعا خوشکل و جذاب بود

وقتی کلاس هام تموم شد جولیا رو به خوابگاه دانشجویی رسوندم تا یاد بگیرم خونه اش کجاس و دوستی اینجا داشته باشم و تنها نمونم

به خونه که رسیدم و برای اینکه خستگی از تنم دربیاد دوش کوتاهی گرفتم ولی این استاد از جلوی چشمام برای یه ثانیه هم کنار نمیرفت

روی تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم که باز اون هیکلش توی ذهنم نقش بست
پوووف کلافه ای کشیدم و روی تخت نشستم این چه فکرایی که من میکنم

بیخیال باش نورا …

بلند شدم و لباس های پوشیده ای تنم کردم باید میرفتم توی شهر کمی خرید میکردم یخچال تقریبا خالی بود

وکیل بابا این خونه رو دیزاین شده تحویلم داد بود ، ولی پیر کچل نکرده بود حداقل یخچال رو برام پُر کنه

حالا باید با شکم گرسنه بیرون میرفتم و خرید میکردم

 

نمیدونم توی شهری که همه چیزش برام غریب بود چقدر گشتم ولی وقتی به خودم اومدم که خسته و کوفته ام !

تموم خریدهایی که کرده بودم رو توی ماشین انداختم و با بلند شدن صدای شکمم ، یادم افتاد که از صبح تفریبا چیزی نخوردم و به شدت گرسنه ام!

در اولین رستورانی که سر راهم بود ماشین رو پارک کردم و با لوندی سویچ ماشین رو سمت نگهبان گرفتم تا برام پارکش کنه و خودم داخل رستوران شدم

میدونستم لباسام برای همچین رستوران لوکسی زیادی رسمیه ولی برای من مهم پُر کردن شکمم بود

بدون اینکه به اطراف نگاه کنم سر میزی نشستم که با گرفته شدن لیستی جلوی صورتم سرم رو بالا گرفتم و با دیدن گارسونی که خوش امد گویی میکرد و ازم میخواست غذایی انتخاب کنم بی تفاوت بدون اینکه تکونی بخورم آروم لب زدم

_بهترین غذای امشب یا همون غذای مخصوص سرآشپزتون رو برام بیار

چشمی گفت و با عجله ازم دور شد .

با حس سنگینی نگاهی سرم رو چرخوندم که با دیدن شخصی که دو میز اون طرف تر کنار دختر لوند و جذابی نشسته بود چشمام از تعجب گشاد شدن

خیره نگاهم میکرد که با دیدن نگاه متعجبم پورخندی بهم زد و صورتش رو برگردوند

عصبی دستم رو مشت کردم !

و زود نگاهم رو ازشون گرفتم ، ولی عجیب دوست داشتم بار دیگه نگاهی به اون دختر بندازم و ببینم انتخاب این استاد مغرورمون چیه؟

بعد از اینکه غذام تموم شد هرچی خواستم بیرون برم نمیشد و یه چیزی باعث میشد بخوام کمی فضولی کنم

دستشویی رفتن بهانه خوبی بود هم از کنار میز اونا رد میشدم و هم میتونستم کمی فضولی کنم

نگاهی به استاد که سرش پایین بود و مشغول خوردن بود ، انداختم و بلند شدم و با قدم های آروم نزدیکشون شدم

‌ولی چشمم که به دختره خورد بی اراده مات زیبایش شدم موهای بلوندش که بلندیشون تا کمرش بود چشمای درشت ابی و درکل جذاب بود و دل نشین !

همینطوری خیره نگاهش میکردم که با فرو رفتن چیزی توی شکمم اخ بلندی گفتم و صورتم از درد جمع شد

درحالی که شکمم رو با دست فشار میدادم چشمام بسته ام رو روب هم فشار میدادم ،که با صدای استاد دقیق کنار گوشم از خجالت آب دهنم رو قورت دادم

_خوب انگار یه موش کوچولو گرفتم

چشمام رو باز کردم که با دیدن میزی که من احمق ندیده بودمش و با شکم باهاش برخورد کرده بود عرق سردی روی تنم نشست !

سرم رو آروم بلند کردم که با دیدن استاد که دقیق و با پوزخندی گوشه لبش خیره نگاهم میکرد لبخند مسخره ای زدم و دست پاچه گفتم:

_این میز از کجا سبز شد

دهن باز کرد که جوابم رو بده که با پیچیده شدن دست همون دختره دور بازوش و با ناز صدا کردنش نگاهش رو به سختی از من گرفت

_امیرعلی این خانوم میشناسی؟ چیزی شده؟

استاد نگاهی به من انداخت و پوزخند صدا داری زد و گفت:

_نه عزیزم ایشون چشماشون ضعیفه و نمیتونست جلوی پاشو ببینه و میخواستن زمین بخورن اومدم کمکش کنم

چی گفت ؟ مرتیکه بُز به من میگه کور

دختره شروع کرد به خندیدن از تمسخر و خندیدنش از خشم نفس نفس میزدم
و مطمعن بودم دماغم قرمز شده
از بچگی وقتی عصبی میشدم دماغم ناجور قرمز میشد !

از اینکه دستم مینداخت و تحقیرم میکرد اشک توی چشمام جمع شد

نگاهش توی صورتم چرخید و رنگ نگاهش تغییر کرد و خواست چیزی بگه ولی دختره درحالی که با خنده دست امیرعلی رو نوازش میکرد با ناز گفت:

_بریم دیگه عشقم

دستش رو کشید و استادی که مبهوت خیره صورت من بود رو تقریبا دنبال خودش برد

از حرص و عصبانیت نمیدونستم چیکار کنم ، دستام رو مشت کردم و درحالی که از پشت خیره رفتنشون بودم از پشت دندون های کلید شده ام غریدم

_بهم میرسیم استاد ، کاری میکنم خودت بیای به دست و پام بیفتی
اگه رام و عاشق خودم نکنمت نورا نیستم

نفهمیدم چطور تا خونه رانندگی کردم ،عصبی بودم تا حالا هیچ کسی نتونسته بود من رو تا این حد تحقیر کنه

مــــن!!

نورا تک دختر رییس بزرگترین کارخونه دار داروسازی ایران ،کسی که توی ایران درباره دارو حرف اول رو میزنه
همیشه پسرا دنبال من بودن و من با شوخی و شیطنت سربه سرشون میزاشتم ولی این استاد امشب کلا از خط قرمزای من گذشت

دوست دارم یه طورایی باهاش باشم واای نورا دختر خنگ چی میگی؟
با این حرفایی که امشب بهت زد باز داری چی میبافی برای خودت !

ندیدی چه دختر خوشکلی کنارش بود
ولی دست خودم نبود وقتی یاد اون هیکلش میفتم دوست دارم مال من باشه
اولین باره همچین حسی به کسی دارم

خیلی هیکلش س..ک..سی و جذابه
باید هر طوری شده مال من باشه

یعنی من میتونم به طرف خودم بکشونمش؟

این فکرای بی خودی که توی سرم چرخ میخورد کلافه ام کرده بود ، انگار دیووونه شده بودم

بعد از اینکه ماشین رو پارک کردم تموم وسیله های که خریده بودم رو به سختی تا داخل خونه کشوندم و در رو بستم

بعد از اینکه خونه رو مرتب کردم فکر امشب و حرفایی که بهم زد باعث میشد توی کارم مصمم تر بشم

باید برم توی نخ استاد آره !

هیچ کس نمیتونه جلوی من و طنازی هام مقاومت کنه

خسته و کوفته توی تختم دراز کشیدم و اینقدر به این موضوع فکر کردم که تقریبا بیهوش شدم

با صدای آلارم گوشی ، لای پلکام رو به سختی باز کردم و سعی کردم صداش رو خفه کنم که با یادآوری اینکه امروز دو کلاس مهم دارم مثل جن زده ها یک مرتبه روی تخت نشستم و کلافه چشمام رو با کف دست مالیدم.

بلند شدم و بعد از اینکه دست و صورتم رو شستم و مسواک زدم سراغ کمد لباسام رفتم و دستم به سمت پیرهن ساده ای رفت که وسط راه با یادآوری استاد پشیمون شدم و تموم لباسای شیکم رو بیرون کشیدم و روی تخت انداختم

امروز باید خوشکل و جذاب باشم تا نتونه چشم ازم برداره و خودش به سمتم کشیده بشه

اونوقت تلافی اون حرف دیشب رو سرش درمیاوردم
لباس دکلته ای قرمز رنگی که بلندیش تا سر زانوم بود و خیلی توی تنم قشنگ بود رو از بین لباسا بیرون کشیدم و پوشیدم

با دیدن خودم توی آیینه سوتی از لذت برای خودم زدم
عالی شده بودم ، موهامم با سشوار حالت دادم و آرایش قشنگی روی صورتم نشوندم

چون لباس کاملا باز بود و تقریبا بیشتر بدنم توی دید بود و با این هیکلی هم که من دارم مطمعنم کل پسرای دانشگاه زُم و خیره هیکل من میشن

بوسی برای خودم توی آیینه فرستادم و سوار ماشین شدم و با سرعت به سمت دانشگاه روندم

پیش به سوی دیووونه کردن استاد !
اینو بلند گفتم و صدای آهنگ رو بالا بردم

به دانشگاه رسیدم و بعد از اینکه ماشین رو پارک کردم با قدم هایی آروم به طرف کلاس حرکت کردم

میدیدم که پسرا چطور میخ من شدن از جلوی هرکدوم میگذشتم نگاهی از بالا تا پایین بهم مینداختن

ولی من فقط نگاه یک نفرو میخواستم که بالاخره هم به دستش میارم

 

داخل کلاس که شدم جولیا با دیدنم سوت بلندی زد که توجه همه به سمتم جلب شد

_چه خوشکل شدی !

درحالی که کنارش مینشستم چشم غره ای بهش رفتم

_از اول بودم

خنده ریزی کرد و شروع کرد به حرف زدن ولی من همه حواسم پیش استادی بود که وارد کلاس شد و جدی پشت میز نشست

نگاه خیرم رو ازش نمیگرفتم ، که سرش رو بلند کرد و با دیدنم چند ثانیه ماتم شد ولی وقتی به خودش اومد پوزخندی بهم زد و روشو برگردوند

از حرص دستم رو مشت کردم ، فرو رفتن ناخون هام کف دستم و سوزشش هیچ کدوم از عصبانیتم کم نکرد.

تا آخر کلاس حتی نیم نگاهی هم به من ننداخت و با غرور و جدیت درس میداد
اصلا باورم نمیشد اون همون استاد دیروزیه که از خنده قهقه میزد

نمیدونم چرا این آدم اینقدر برای من مهم شده بود ، تقصیر خود احمقم بود که دو روز نیست دیدمش اینطور خودم رو جلوش کوچیک کردم و سعی میکنم توجهش رو جلب کنم!

سعی کردم دیگه نسبت بهش بی توجه باشم و نگاش نکنم ، خیلی از این بهتر برای من هست

وقتی کلاس تموم شد همه بیرون رفتن و من بی توجه داشتم وسایلم رو جمع میکردم که با ایستادن کسی بالای سرم ، و پیچیدن عطر تلخی که عجیب به دلم نشسته بود

سرم رو بالا گرفتم که با دیدن استاد که دست به سینه با اخمای درهم خیره نگاهم میکرد ، دست پاچه شدم و کتاب از دستم افتاد

خم شدم که کتاب رو بردارم که با نشستن پاش روی کتاب ، اخمام توی هم رفت و سعی کردم کتاب رو از زیر پاش بیرون بکشم ولی بی فایده بود

بلند شدم و رو به روش ایستادم و حق به جانب ابرویی بالا انداختم و به فارسی بلند گفتم:

_احیانا کاری دارید استاد؟

یک قدم جلو اومد و دقیق مماس تنم ایستاد و با حس بدنش خواستم عقب برم که نزاشت و یکدفعه دستاش دور کمرم پیچید

دلیل این رفتاراش رو نمیفهمیدم
نه از دیروز خنده و تحقیرش و نه از امروز که پوزخند میزد و حالا هم که بهم چسبیده

با چشمای گشاد شده دستام روی سینه اش قرار گرفت و سعی کردن پسش بزنم ازین میترسیدنم که یکی از بچه ها ما رو تو این وضعیت ببینه و چه چیزایی که دربارم میگه با صدای لرزون لب زدم

_چرا اینطور میکنید؟؟

نگاهش رو توی صورتم چرخوند و روی لبهام مکث کرد و درحالی که نگاه ازشون نمیگرفت با لحن خشنی گفت:

_بار آخرت باشه که مثل دیشب توی کارهای من دخالت میکنی خانوم کوچولو وگرنه؟؟

منتظر خیره دهنش بودم که انگشتش روی صورتم نشست و درحالی که خط های فرضی میکشید نفسش رو توی صورتم فوت کرد

_طور دیگه ای باهات برخورد میکنم

بهم برخورده بود عصبی خیره چشمای جذاب و صد البته مرموزش شدم و آروم لب زدم

_من بیکار نیستم که تو کار کسی دخالت کنم

روی صورتم خم شد و نوک انگشتش روی لبم نشست من بی جنبه از این همه نزدیکی نفسم توی سینه حبس شد

درحالی که آروم انگشتش رو تکون میداد و نگاه از لبام نمیگرفت نیشخند صدا داری زد و درست کناد گوشم گفت:

_پس اونی که دیشب توی رستوران فضولی من رو میکرد کی بود؟

هه ! اینو باش فکر میکنه من تغیبش کردم و از قصد خواستم آمار اینو بگیرم
دستش رو به شدت پس زدم و با حرص غریدم:

_آدم مهمی نیستی که بخوام دنبالت باشم برو کنار بزار باد بیاد.

خواستم از کنارش بگذرم که با یه حرکت به دیوار کلاس کوبیدم و با حرص خاصی خیرم شد و گفت

_باشه خودت خواستی

گیج و منگ از حرکات عجیب و غریبش بودم که لباش روی لبام نشست

چشمام از این گشادتر نمیشد ، به دیوار چسبیده بودم و با تعجب خیره چشمای بسته اش شدم که با عطش خاصی لبام رو میبوسید !

انگار توی این دنیا نبودم و هوا برای تنفسم کم بود ، نفس کشیدن یادم رفته بود که با حس دستاش روی برج*س*تگی های بدنم به خودم اومدم و سعی کردم پسش بزنم .

با گاز کوچیکی که از لبم گرفت ازم جدا شد و نگاهی بهم انداخت و با تحقیر گفت:

_یه بار به روت خندیدم پر رو شدی ،دور و بر من نپلک بچه وگرنه بد میبینی!

به عقب هولم داد و ازم جدا شد ، با قدم های بلند بیرون رفت

کمرم به دیوار کوبیده شد و دردی بدی توی تنم پیچید.

من موندم و ذهنی آشفته این چرا اینجور کرد؟

یعنی واقعا فکر کرده من از قصد دیشب توی اون رستوران بودم

عصبی چنگی به موهام زدم و کشیدمشون !
با بد کسی در افتادی استاد ببین چه بلایی سرت میارم ! آدم خودشیفته عوضی

 

لبام از بوسش میسوخت وحشی ! به چه جراتی به خودش اجازه داده بود من رو ببوسه

تموم طول روز رو خودخوری کردم و حرص زیاد بهم فشار آورده بود،
حس میکردم نفسم بالا نمیاد ، هیچ کس توی زندگیم تاحالا من رو اینقدر تحقیر نکرده بود.

نمیدونستم چطوری باید حال این آدم مغرور و خودشیفته رو بگیرم که بشینه سرجاش !
بفهمه نباید با من دربیفته
توی حیاط دانشگاه توی فکر و خیال های خودم غرق بودم که با نشستن جولیا کنارم نفس عمیقی کشیدم که لیوان قهوه رو جلوم گرفت و سوالی پرسید:

_چی شده ؟ صبح که خیلی خوشحال بودی الان چرا دمغی؟

قهوه رو از دستش گرفتم و بی میل کمی ازش خوردم به طرف جولیا برگشتم که چیزی بهش بگم ولی با دیدن استاد که دخترهای دانشگاه دورش رو گرفته بودن با خنده باهاشون صحبت میکرد
عصبی و کلافه نفسم رو با فشار بیرون فرستادم.

نمیدونم چقدر با خشم و کینه خیره اش بودم که توی اون همه شلوغی متوجه نگاهم شد و نگاهمون قفل هم شد

ولی زود به خودش اومد و نگاه ازم گرفت و به طرف ماشینش رفت

جولیا رد نگاهم رو دنبال کرد و با دیدن استاد آهی از حسرت کشید

_ببین چقدر خوشتیپه لعنتی اووووف هیکل س..ک..سیشو بگو

به طرفش برگشتم و چشم غره ای بهش رفتم که با لب و لوچه آویزون لب زد

_خوب چیه مگه دورغ میگم ، ببین تموم دخترای دانشگاه دنبالشن!

و با دست اشاره ای به دخترای که تا الان دور استاد بودن کرد

کلافه موهام رو از دور گردنم کنار زدم و با بدجنسی نگاهی به استادی که حالا سوار ماشینش شده بود کردم و گفتم:

_اصلا هم خوشتیپ نیست با آمپول و دارو خودش رو به این شکل درآورده وگرنه هیکل و قیافه نداره

با این حرفم جولیا با چشم های گرد شده خیرم شد و دهنش از تعجب باز موند ولی من بی توجه به حالتش ، ته مونده قهوه ام رو توی سطل زباله انداختم و درحالی که کیفم رو چنگ میزدم خطاب بهش گفتم

_اگه میخوای بری خونه پاشو برسونمت

از کنارش که هنوز مات و مبهوت بود گذشتم و با قدم های آروم به طرف ماشین رفتم

میدونستم همه این حرفایی که زدم یک درصدشم واقعیت ندارن چون هر آدم عادی هم نگاه هیکلش مینداخت راحت میفهمید با ورزش این هیکل رو ساخته و براش زحمت کشیده ولی دست خودم نبود ، از حرص نمیدونستم چی میگم!

سعی داشتم با این حرفا خودم رو خالی کنم تا از عصبانیتم کم شه.

اولین بار بود که کسی هم از من بالاتر بود و هم محلی به من نمیزاشت و اصلا تحویلم نمیگرفت .

بیشتر برای همین از دورن میسوختم ، چون طوری با من رفتار میکرد انگار وجود خارجی ندارم و آدم نیستم.

سوار ماشین شدم و درست کنار پای جولیایی که معلوم نبود توی چه فکر و خیالی غرقه ، نگه داشتم که از ترس بالا پرید و با دیدنم با غیض به طرف ماشین اومد و سوار شد در رو محکم بهم کوبید

چپ چپ نگاش کردم که با غیض گفت:

_چیه هاا ترسوندیم ، قلبم داره تو دهنم میزنه طلبکارم هستی؟

دستشو روی قلبش گذاشت و از ترس نفس نفس میزد ، با سرعت ماشین رو به حرکت درآوردم و در حالی که نیم نگاهی سمتش مینداختم با خنده بریده بریده گفتم:

_داشتی به چی فکر میکردی اینقدر توی فکر بودی شیطون ؟

صورتش رو ازم برگردوند و با ناز گفت:

_تو که نزاشتی حتی خیالش هم برام بمونه داشتم به یه چیز خوب فکر میکردم

آهنگی زدم و درحالی که نگاهم به رو به روم بود با تیزبینی گفتم:

_چیزی ؟؟ یا کسی؟

با صدای زنگ موبایلم که از داخل کیفم که صندلی پشتی افتاده بود میومد.
از جولیا خواستم گوشیم رو برام بیاره

خودش رو عقب کشید و با برداشتن گوشی اون رو به سمتم گرفت
با دیدن شماره بابا با ذوق خندیدم ولی قبل از اینکه دستم به سمت وصل تماس بره ، تماس قطع شد.

درحال رانندگی بودم و با وجود اینکه دلم براشون تنگ شده بود گوشی رو کنارم انداختم و بیخیال تماس گرفتن شدم !

با صدای کنجکاو جولیا به خودم اومدم که سوالی پرسید:

_کی بود؟

عینک دودیو روی موهام زدم و درحالی که حواسم به جاده بود آروم زمزمه کردم:

_بابام بود ،قطع شد رفتم خونه زنگ میزنم

بعد از رسوندن جولیا با وجود اصرارهای زیادش که پیشش بمونم قبول نکردم و خودم رو به خونه رسوندم ، دلم گواهی بد میداد و قلبم ناآروم بود .

دلیل این ناآرومی رو نمیفهمیدم

با یادآوری بابا تقریبا به طرف تلفن حجوم بردم و شمارش رو گرفتم با هر بوقی که میزد و برنمیداشت استرسم بیشتر میشد

دیگه از جواب دادنش ناامید شده بودم که صدای کلافه و ناراحت بابا به گوشم رسید با استرس لب زدم

_بابا

نزاشت چیزی بگم ، حرفم رو قطع کرد و ناراحت لب زد:

_بدبخت شدیم نورا

 

پاهام بی حس شدن و به زور خودم رو به طرف مبل کشوندم و روش نشستم.
صدای بلند ضربان قلبم گوشام رو کر کرده بود قلبم گواهی بد میداد
میترسیدم اتفاق بدی افتاده باشه

گوشی رو توی دستای لرزونم گرفتم و با استرس لب زدم:

_ چی شده؟ مامان؟ داداش حالشون خوبه؟

بابا با مکثی طولانی آروم زمزمه کرد

_خوبن نگران نباش

نفسم رو با فشار بیرون فرستادم و دستمو روی قلبم که به شدت میکوبید گذاشتم ،چطور توقع داشت نگران نباشم پس چه اتفاقی افتاده بود که بابا تا این حد پریشون بود.

آب دهنم رو قورت دادم و بعد از مکثی طولانی سوالی پرسیدم:

_چی شده بابا ، کم کم داری میترسونیم

بابا با صدای غمگین که دلم رو به درد میاورد بریده بریده گفت:

_باید برگردی … بر..گرد ایران..د..خترم

از تعجب چشمام گشاد شدن یعنی چی برگردم؟ چی شده
بابا که خودش به زور من رو اینجا فرستاده بود حالا چی شده که از من میخواد برگردم

ترس کل وجودم رو فرا گرفت ،آروم و قرار نداشتم با دلهره از روی مبل بلند شدم و درحالی که طول خونه رو بالا پایین میکردم با ترس نالیدم:

_چی شده بابا ، چرا برگردم آخه !

چیزی نگفت که گوشی رو از گوشم جدا کردم کلافه و عصبی چنگی به موهای پریشونم زدم .

چرا چیزی نمیگه با حرص گوشی رو به گوشم چسبوندم

_چرا چیزی نمیگی بابا حرفی بزن چی شده؟؟؟

نفسش رو صدا دار بیرون فرستاد و با صدایی که انگار از ته چاه بیرون میومد گفت:

_برشکست شدم دخترم

سر جام خشکم زد و ناباور به روبه رو خیره شدم ، یعنی چی ؟ برشکست شده
مگه همچین چیزی اصلا میشد نه امکان نداره ! بابای من یکی از پولدارترین آدمای تهران برشکست بشه؟؟

ناباور لب زدم:

_داری شوخی میکنی ؟؟

بابا آهی از حسرت کشید

_کاشکی بدبختیم شوخی و دروغ بود

هیستریک شروع کردم به خندیدن ، صدای بابا به گوشم میرسید که همش صدام میکرد ولی من توی شوک حرفش بی اختیار همش میخندیدم

اینقدر خندیدم که اشک از گوشه چشمام سرازیر شد ، از شدت خنده پام به مبل گیر کرد و با پشت به زمین افتادم ولی بدون اینکه از دردش صورتم توی هم بره ، به خندیدنم ادامه میدادم

نمیدونم چقدر خندیدم که با داد بابا به خودم اومدم

_نوووورا بســــــه دخترم بســــــه

با بلند شدن صدای هق هق گریه اش انگار تازه فهمیده بودم چه بلایی سرمون اومده و واقعیته !

تا حالا ندیده بودم بابا گریه کنه جز زمان مرگ بابا جون ، که واقعا داغون شد

بغض به گلوم چنگ انداخت و هرکاری میکردم نفسم بالا نمیومد آب دهنم رو به زور قورت دادم و با صدای لرزون گفتم:

_آخه چط…ور مگه می..شه بابا

صدای ناراحتش باعث شد قلبم به درد بیاد

_قضیه اش مفصله دخترم فقط اینو بدون بدجور از رفیقم رو دست خوردم.

توی خودم جمع شدم و با صورتی که حالا از غم و ناراحتی بابام از اشک خیس بود ‌با بغض لب زدم:

_حالا میخوای چیکار کنی بابا

سکوت کرد و هیچ حرفی نزد ، با نگرانی چند بار اسمش رو صدا زدم که صدای ضعیفش توی گوشی پیچید

_فعلا هیچی ، تا یه خاکی توی سرم بریزم برای این زنگ زدم که بگم برگردی نمیخوام توی کشور غریب بی پول بمونی

لبم رو با استرس گاز گرفتم ، چطوری برگردم و درسم رو ول کنم آخه مگه میشه !

ناراحت بودم و نمیتونستم درست تصمیم بگیرم ، ذهنم کشش نداشت که برای آینده ی از دست رفته ام فکر کنم.

برای اینکه خیال بابا رو راحت کنم درحالی که سرمو روی زانوهام میگذاشتم بی حال گفتم:

_باشه بابا هرچی شما بگید

بعد از اینکه با ناراحتی خدافظی کردیم گوشی رو کنار خودم پرت کردم و سرم رو بین دستام گرفتم.

حالا باید چیکار میکردم ، من به نداری و فقر عادت نداشتم !
حالا توی کشود غریب بی پول میخواستم چیکار کنم

مغزم داشت از فکرای زیادی که توش میچرخید میترکید

نمیدونم چقدر گوشه پذیرایی توی اون وضعیت موندم و فکر کردم که وقتی به خودم اومدم هوا تاریک شده بود و صدای شکمم دراومده بود.
بی حس و حال بلند شدم و به سمت یخچال رفتم و نگاهی داخلش انداختم، دستم به سمت میوه ها رفت که با یادآوری بلایی که سرمون اومده بود دستم وسط راه خشک شد و اشکای لعنتی باز توی چشمام حلقه زدن.
سرم رو بالا گرفتم و نفس عمیقی کشیدم تا از ریزش اشکام جلوگیری کنم ، ولی بی فایده بود و اشکام تموم صورتم رو خیس کردن ، در یخچال رو بستم و همونطوری که بهش تکیه میدادم روی زمین سُر خوردم و نشستم ، دلم از گرسنگی درد میکرد ولی اینقدر کامم تلخ بود که دستم به خوردن نمیرفت نمیدونم چقد به وضعیت بدی که توش گرفتارم فکر کردم که همونجا خوابم برد ،با صدای بلند زنگ گوشی سعی کردم لای پلکای بهم چسبیدم رو باز کنم ولی بی فایده بود و باز روی هم میفتادن وقتی سرم به شدت درد میکرد و حالم بد بود پلکام سنگین میشدن و چشمام باز نمیشدن دستمو تکیه زمین کردم به سختی بلند شدم، کورمال کورمال خودم رو به اتاق رسوندم و سعی کردم گوشی رو پیدا کنم
با لمسش توی دستم ،آروم دکمه تماس رو زدم که صدای شاد جولیا توی گوشی پیچید
_الووو خوشکله ؟؟
از لحن شادش پوزخندی گوشه لبم نشست و همونطور که به دیوار تکیه میدادم لبای لرزونم رو تکون دادم
_جانم عزیزم
صدای نفس عمیقی که کشید رو شنیدم و پشت بعدش با جیغ اسمم رو صدا کرد و گفت:
_چرا اینطور بی حال جوابم رو دادی تگرانت شدم ؟
لب پایینم رو با زبون خیس کردم و درحالی که چشمام رو روی هم فشار میدادم لب زدم:
_خوبم!
پووف کلافه ای کشید و انگار چیزی یادش اومده باشه با تعجب گفت:
_راستی تو چرا سر کلاس نیومدی؟ میدونی ساعت چنده
با یادآوری کلاس چشمام گرد شدن و با تعجب نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم و با دیدن عقربه هایی که تقریبا ٢ ظهر رو نشون میدادن کلافه با کف دست به پیشونیم کوبیدم چرا من اینقدر خوابیدم ؟ ولی با یادآوری شب بدی که داشتم ناراحت چنگی به موهام زدم
_خواب موندم
خنده ریزی کرد و با خوشحالی انگار چیزی رو کشف کرده باشه ولوم صداش رو پایین آورد و آروم گفت:
_این استاده هست ؟ ایرانی بود ؟ وقتی وارد کلاس شد نگاهش رو توی کلاس چرخوند مطمعنم دنبال کسی میگشت چون تا آخر کلاس چشمش به در بود تا اون بیاد انگار منتظر بود
اخمام توی هم کشیدم و سوالی پرسیدم
_خوب؟؟
چند دقیقه سکوت کرد انگار جای خلوتی رفته باشه چون سرو صدای پیشش کمتر شد و اینبار کلافه گفت:
_تو چرا اینقدر خنگی آخه دختر ! مطمعنم دنبال تو میگشت
خشکم زد ، این چی میگه؟ هر چند از اینکه جولیا همچین حرفی زده بود یه حس خوب توی دلم نشسته بود ولی بازم دلیلی نداشت استاد نگران من باشه
اونم کی ؟؟ کسی که من رو تهدید کرد
و مطمعنم به خونم تشنه اس
بی تفاوت بلند شدم و درحالی که به سمت حمام میرفتم تا با دوش گرفتن از این کسلی و حال بد دربیام ، گوشی رو توی دستام فشار دادم و به جولیایی که مدام پشت هم صدام میکرد آروم گفتم:
_بیخیال جولیا اون سایه منم با تیر میزنه
جولیا پووف کلافه ای کشید و با غیض گفت :
_تو چته امروز ؟ حس میکنم حالت خوب نیست
گوشی رو کنار وان روی پخش زدم و شروع کردم به در آوردن لباسام
_آره حالم بده
صدای نگرانش توی حمام پیچید
_چرا عزیزم؟
چیزی نگفتم و در واقع انقدر دلم پُر بود و ناراحت بودم که با یادآوری حرفای بابا بغض به گلوم میچسبید و نمیتونستم حرف بزنم ،توی وان نشستم و گذاشتم پر شه که جولیا باز کلافه اسمم رو بلند صدا زد ،لبای لرزونم رو تکون دادم و سعی کردم صدام نلرزه ولی بی فایده بود
_هیچی نمیخوام تو رو هم درگیر مشکلات خودم کنم
چند ثانیه سکوت همه جا رو فرا گرفت و جز صدای قطره های آب هیچ صدایی به گوشم نمیرسید با فکر به اینکه گوشی قطع شده سرم رو توی آبی که حالا تقریبا تا شونه هام بالا اومده بود فرو بردم
که صدای محکم و جدی جولیا من رو به خودم آورد
_الان میام اونجا ، فقط جایی نری تا بیام
دستی به صورت خیسم کشیدم و چشمام روی هم فشار دادم ، چقدر دل جولیا خوش بود کجا رو داشتم که با این حال بدم برم ،بعد از دوش کوتاهی که گرفتم ،حوله دور خودم پیچیدم و بیرون رفتم ،حوله رو روی موهام میکشیدم که با بلند شدن صدای اف اف به طرفش رفتم و با دیدن جولیا قفل رو زدم و به طرف آشپزخونه رفتم ،آب پرتغال رو توی لیوان ریختم که جولیا با سرو صدا داخل شد و از همون در ورودی شروع کرد به جیغ جیغ کردن
_سلااام من اومدم
بلند صداش کردم
_بیا اینجا توی آشپزخونه ام
داخل شد و با دیدنم با هیزی از سرتا پا نگاهی بهم انداخت
_وااااای عشقم چقدر س..س..کی شدی
میون اون همه ناراحتی خندم گرفت و سری به نشونه تاسف براش تکون دادم

🍂
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 146

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

‫5 دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا