رمانرمان همسر دوم من

رمان همسر دوم من

3.4
(20)

با سیلی که بابا به گوشم زد به خودم اومدم.

با تعجب نگاهش کردم. با تعجب شاید هم ناباوری…

دستم رو روی گوش سرخ شده ام گذاشتم. قطرات اشک مثل سیل

روی صورتم هجوم اوردند.با صدایی لرزون گفتم:

_بابا…اما…م…من نمیخوام…زن آر…آرشام بشم.
بابا با عصبانیت فریاد زد:

_دهنت رو ببند دختره احمق. به چه حقی روی حرف پدربزرگت حرف میزنی

و مسخره بازی در میاری؟

با گریه و هق هق زنان گفتم:

_بابا توروخدا تو درکم کن. تو یه کاری کن. من نمیتونم با آرشام زندگی کنم. خواهش میکنم؛ ک…

و با سیلی بعدی بابام حرفم نا تموم موند. شوری خون حالم رو بهم زد. چند بار عوق زدم که بالاخره بابا ولم کرد و از اتاق بیرون رفت.

آروم آروم به سمت کنج دیوار حرکت کردم. لرز شدید پاهام باعث شد، موقع راه رفتن تلو تلو بخورم.

دستم رو روی گلوم گذاشتم تا راه نفسم باز بشه. مثل همیشه از پنجره به آسمون

که مثل بخت من تیره بود خیره شدم و با خدا دردول کردم.

.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا : 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

‫6 دیدگاه ها

  1. سلام شب شما خوش
    من رمان( استاد خاص من )رو میخواستم از کانال شما نیست؟
    رمان در مورد استاد و دانشجو میخواستم البته غیر از استاد مغرورمن و ادامه رمان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا