رمان قلب بی فروغ
رمان قلب بی فروغ
نویسنده:غزل اخوان
ژانر: #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه:
زمونه خواست که قلبم سنگی باشه
زمونه خوست که حرفام رنگی باشه
بجنگم با همه بد های عالم
بجنگم واسه قلبم,واسه حالم
بجنگم تا که سهمم رو بگیرم
ولی از این زمونه دیگه سیرم
ببین دستای من کوچیک و زخمه
میون صورتم از غم یه اخمه
واسه خوشبختی با دنیا میجنگم
میگیرم سهمم از دنیا,تو چنگم…
نه…نه….ولم کن …توروخدا…
با صورت خیس از عرق از خواب پریدم.اه باز این کابوس مسخره. گوشیم زنگ خورد.
_جانم تلما؟
_امشب میای خونمون؟
_نمیام.
_اذیت نکن.
_باشه ساعت 8اونجام.
_بای.
تلفن رو پرت کردم سمت تخت.این کابوس لعنتی تنهام نمیذاره. من پروام 24سالمه و تو یه خونه کوچیک و شیک زندگی میکنم. گوشیم دوباره زنگ خورد.به اسم اهورا نگاه کردم و زیرلب فحشی دادم و جواب دادم
_جان؟
_سلام امشب وقت داری بیام دنبالت؟
_برای چی؟؟
_مهمونی گرفتیم.
_نمیشه کار دارم.
_باشه پس.
_بای.
حاضر شدم تا برم چند تا لباس برای خودم بخرم…
جلوی پاساژ بزرگ و شیکی وایستادم.اروم اروم برای خودم قدم میزدم.چیزی توجهمو جلب نکرد.صدای خنده یه زن رو مخم بود.با دیدنش یخ کردم.دوست زن بابام بود.اگه منو میدید بدبخت میشدم.دویدم به سمت سرویس بهداشتی که دماغم محکم به یه جسم خورد و به عقب پرتاب شدم.
پارت های رمان https://goo.gl/GrPnyq
مزخرف تر از این رمان ندیدم و نخوندم