رمان طلا

رمان طلا پارت 38

5
(1)

 

 

هاتف:چرا نمیشه روی دوتا پات وایسا و برو بیرون

 

هاتف که دید خیلی معطل میکند سمتش رفت.منشی هم از ترس سریع وسایلش را جمع کرد و رفت.

 

هاتف در اتاق ریاست را باز کرد.

 

مردی پشت میز نشسته بود و سرش گرم حساب کتاب بود.سرش را بالا آورد و نگاهش به آن چهار نفر افتاد .

 

+میگم هاتف حدسمون اشتباه بود ،آقا شادی بچه خوشگل نیست انگار ،بیشتر شبیه گوریل انگوریه

 

شادمهر از جا بلند شو و آمد جلوی میز ایستاد،هیکل درشتی داشت و ریش های بلندش هم به خاطر سر کچلش خیلی جلب توجه میکرد.

 

شادمهر:فرمایش؟

 

داریوش گردنش را سمت هاتف چرخاند.

 

+هاتف؟

 

هاتف که با چشمانش داشت شادمهر را میبلعید جواب داد:

 

-جانم آقا

 

-داشمون به اضافه ی اینکه ماله مردم خوره بی ادبم هست

 

به سمت شادمهر یورش برد ، گردنش را گرفت و او را سمت میز برگرداند و صورتش را بار ها روی میز کوبید.

 

+شاید سوال برات پیش بیاد که من الان واسه چی دارم دهنتو صاف میکنم (صورتش را به میز کوبید)باید خدمتت عرض کنم که شما اینقدر پول مردمو خوردی و کسی ام نبوده که آدمت کنه هار شدی منم گفتم بیام یه درسی بهت بدم(باز صورتش را روی میز کوبید)

 

 

 

 

شادمهر بدون معطلی برگشت و یک مشت در بینی داریوش زد.اصغر و مصطفی سریع سمت شادمهر رفتند واو را گرفتند.

 

شادمهر:تو کی باشی که بخوای منو آدم کنی؟

 

داریوش خون دماغش را پاک کرد .دستش را بالا آورد و خونِ روی آن را بو کشید .

 

این کار باعث میشد خشمش بیشتر شود ،بوی خون به او انگیزه ی جنگیدن میداد.

 

+بزار بهت نشون بدم من کیم

 

تا جا داشت شادمهر را زد.هر وقت که خسته میشد جا عوض میکردند،یکبار هاتف از خجالت او در می آمد ،یکبار داریوش.

 

هاتف چک را از جیبش در آورد و به شادمهر نشان داد.

 

+این چکو قرار بود خیلی وقت پیش پاس کنی اما سوسمار بازی در اوردی و پولو ندادی،سه روز وقت داری باید پول تو حساب باشه شیر فهمه؟

 

شادمهر بی جان سرش را تکان داد.داریوش پسِ گردنش را گرفت و سرش را برد جلوی صورت شادمهر.

 

+حقوق کارگرا هم 3ماهه که ندادی،ولی این یکیو بهت وقت نمیدم باید فردا صبح حقوق این 3 ماهو به اضافه ی حقوق ماه بعدشونو بریزی حساب

 

-نمیشه

 

+چی؟

 

-فردا نمیشه

 

چندین مشت به سر و صورتش زدند.داریوش گوشش را نزدیک دهانش برد:

 

+نشنیدم

 

 

 

 

در حالی که خون را از دهنش به بیرون پرت میکرد ونفس نفس میزد جوابش را داد.

 

-باشه

 

+آفرین پسر خوب ، هاتف من از اولم می دونستم شادمهر جون پسر خوبیه ،الانم فهمیده که ما با کسی شوخی نداریم و اگه زیر قولش بزنه و باز سوسمار بازی در بیاره ما آدرس خونشو داریم ،بعد اگه خدایی نکرده بلایی سر خانوادش بیاد دیگه ما مقصر نیستیم

 

-گفتم باشه دیگه …پولو میدم

 

به اصغر و مصطفی اشاره کرد تا رهایش کنند،روی زمین افتاد از درد زیاد فریاد بلندی کشید.

+من بهت اعتماد میکنم و میرم فردا بچه ها میان یه سر میزنن که اگه حقوق کارگرارو نریخته باشی ما هم یه سر به خونت بزنیم،یادت باشه نخوای شاخ باز دربیاری…بچه ها جمع کنید بریم

 

از کارخانه بیرون آمدند ،موبایل هاتف زنگ خورد.

 

-بگو جواد…چی شده؟

 

رنگ از روی هاتف پرید با شنیدن خبری که جواد به او داد.

 

-از کجا؟

 

هاتف داد زد:

 

-اونوقت تو کدوم گوری بودی؟

 

داریوش با شنیدن اسم جواد و این داد و بیداد هاتف فهمید اتفاقی برای طلا افتاده ،سریع گوشی را از دست هاتف بیرون کشید.

 

+جوادچی شده؟

 

جواد هل شده نگاهی به طلا انداخت.

 

 

 

-س…سلام آقا

 

+سلام و زهرمار چی شده میگم

 

جواد بیشتر هل کرد ،گند زده بود و نمی دانست چگونه جمع کند.

 

احساس میکرد قلبش هر لحظه قرار است از بدنش خارج شود.

 

-آقا بخدا ما حواسمون بود یه لحظه رفتم دست شویی اومدم بیرون دیدم طلا خانوم افتاده کف اتاق

 

+وای جواد

 

پرید پشت فرمان ماشین و ماشین را روشن کرد ، هاتف هم کنارش نشست .اصغر و مصطفی هم با یک ماشین دیگر پشت سر آنها به را افتادند.

 

+یعنی چی افتاده کف اتاق؟الان خوبه؟جواد بلایی سرش اوردن؟کجاس ؟

 

-نه آقا خوبه الان اینجاس

 

+گوشیو بده بهش

 

تلفن را سمت طلا که روی تخت درمانگاه نشسته بود و اشک هایش می ریخت گرفت.

 

شرمنده نگاهش را به طلا دوخت.

 

-آقاس

 

طلا با دلی پر گوشی را از دستش گرفت.به خاطر بخیه هایی که گوشه ی لبش خورده بو نمی توانست دهانش را خوب باز کند.

 

+الو

 

صدای پر از بغض طلا انگار آبی بود روی آتشِ دلِ نگران داریوش.اما باشنیدن بغض صدایش انگار با سوزن های زیادی به قلبش ضربه میزدند.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا