رمان طلا

رمان طلا پارت 126

4.7
(3)

 

 

 

+ نه نباید این کارو می‌کردی

 

لاله گوشم را به دندان گرفت و با تمام قدرت فشار داد .

 

از درد قطره اشکی از گوشه‌ی چشمم افتاد.

 

دست سمت گوشم آوردم تا کاری کنم گوشم را رها کند.

 

– کندی گوشمو

 

دلم از حجم زیاد درد ضعف رفت گوشم را که رها کرد سعی کردم خودم را عقب بکشم تا دور شوم از او ، اما اجازه نداد.

 

تهدید وار جوری که صدایش در گوشم زنگ زد گفت.

 

+ به هیچ وجه از اون دیوث طرف‌داری نکن …به هیج وجه …نزار سگ بشم

 

با دلخوری در چشمانش خیره شدم.

 

– نیستی الان؟

 

نرم شدن نگاهش را حس کردم ،موهایم را از روی صورتم کنار زد .

 

+نچ…هنوز نیستم

 

– ولم کن می‌خوام برم

 

+ کجا

 

-تو اتاق

 

 

 

+تو بغل من بهتر نیست؟

 

منتظر جواب زل زده بود در صورتم.

 

موهایم را نوازش می‌کرد و باحوصله حرف می‌زد.

 

انگار که همه چیز آرام و خوب پیش می‌رود.

 

-الان نه

 

+ چرا الان نه

 

-الان ازت می‌ترسم

 

+تو تنها کسی هستی که هیچ‌وقت ،تو هیچ شرایطی نباید از من بترسه

 

دلم پرپر می‌شد برای نبض تند شده‌ی گردنش .

 

+دلیلشو می‌دونی؟

 

سر به نشانه‌ای نه بالا انداختم.

 

+ چون من مثل سگ پا سوخته عاشقتم ،حتی وقتی از عصبانیت سیمام قاطی می‌کنه و هیچ احدیو نمی شناسم وقتی صدات میاد تو گوشم مثه آب رو آتیشه ، صدات که تو گوشم می‌پیچه از جهنم پرت میشم تو بهشت تو تنها کسی هستی که موقع عصبانیتم بهش دست نمیزنم

 

صدایش کم‌کم بلند می‌شد .

 

 

 

 

+اون وقت اون حروم‌زاده ی مادر جنده برمی‌گرده می‌گه یه روزی تو هم مثل من می‌زنه ،تو عصبانیت به تو هم آسیب می‌زنه بهت رحم نمیکنه … می‌دونی با کسایی که دستشون به تو خورده بود چی‌کار کردم ؟

 

مات حرف زدنش بودم.

 

بی‌هوا سرم را تکان دادم.

 

صورتش را نزدیک صورتم آورد.

 

طبق معمول در آن سیاه‌چاله ها فرورفتم. نفس های داغش به پشت لبم می‌خورد.

 

بدون پلک زدن خیره اش بودم.

 

+ دستشونو از جا کندم… بلاهایی به سرشون آوردم که تا عمر دارن نزدیک ناموس نشن اگر یه روزی دست خودم روت بلند شه از همشون بی‌ناموس ترم

 

حرف های آرسن زیادی تأثیر گذاشته بود.

 

روی نوک پاهایم ایستادم و لب‌هایش را بوسیدم .

 

دست پشت سرم برد و شروع به بوسیدن کرد.

 

کام‌ِ تلخ‌تر از حد معمولش نشان از کام‌های زیادی بود که از سیگار گرفته بود .جدا شدیم .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا : 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

‫3 دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا