رمان طلا

رمان طلا پارت 106

0
(0)

 

 

 

 

همه چیز برایم عجیب بود آوا هیچ حرف و حرکتی نزد که فرخ باز تاکید کرد.

 

-مگه نه آوا؟

 

این بار سرش را ب نشانه مثبت تکان داد

 

-خر گیر آوردی دزدیدیش بعد میگی باخواست خودش بوده؟ چرا برای خواست خودش باید بیاد اونجا؟

 

+بخاطر بچش

 

بغض آوا ترکید دست روی صورتش گرفت و زار زار گریه کرد.

 

نه دست و پایش را بسته بودند نه دهانش را.

 

مات و مبهوت مانده بودم از لب های نیمه بازم کلمه ای نا خود آگاه بیرون پرید.

 

-چی؟

 

+بخاطر بچش با پای خودش اومده چون میدونه چی به نفعشه

 

باز هم همان جمله مزخرفش را تکرار کرد.

 

در اتاق باز شد و یکی از پرسنل وارد شد.

 

+خانم دکتر مریضا منتظرن لطفا

 

به حدی اعصابم خورد شد که نفهمیدم چه کردم مهر روی میز را برداشتم و به سمتش پرتاب کردم و داد زدم .

 

-برو بیرون

 

 

 

 

 

وقتی دیدم پرتابم به هدف نخوردو باز هم تلاش کردم و دستگاهی که با آن گوش را معاینه میکردم (اسپیکولوم) به سمتش پرت کردم.

 

جواد سریع آمد .

 

+چی شده

 

کلافه شده بودم چرا به حرفم گوش نمی‌ دادند؟

 

لحظه ای نگاهم به گوشی افتاد فرخ با لذت به این بالا و پایین پریدن هایم نگاه میکرد با آن لبخند وقیحانه ای که کل صورتش را در بر گرفته بود .

 

چشمانم را که از زور باز نگه داشتن خشک شده بودند لحظه ای روی هم بستم و نفس عمیقی کشیدم.

 

-لطفا برید بیرون کار واجبی دارم

 

پرسنلی که مرا تا بحال اینگونه ندیده بود هضم این روی من برایش مشکل بود.

 

جواد سریع تر بخود آمد و او را هم با خود بیرون برد.

 

-دکتر ممکلتی مثلا مریضای بیچارت چی میکشن از دست تو

 

روی صندلی نشستم مایع داغی را پشت لبم احساس کردم دستم را بالا آوردم و لمس کردم خون بود.

 

از شدت فشار عصبی خون دماغ شده بودم.

 

+خدا بد نده چی شدی

 

 

 

تک تک کلمات را با یک تفریح خاصی بیان میکرد عشق میکرد از این حالم با دستمالی خون را پاک کردم.

 

-جریان بچه چیه؟ دوربین رو برگردون سمت آوا میخوام باهاش حرف بزنم

 

دوربین را لحظه ای سمت اویی چرخاند که هنوز داشت گریه میکرد.

 

-گریه نکن عزیز دلم میام دنبالت نمیزارم بمونی اونجا

 

هیچ نگفت و باز هم به گریه اش ادامه داد باز دوربین را به سمت خودش برگرداند.

 

+آی چه عاشقانه اما آوا نمیتونه جایی بره نه تا وقتی که نوه ی من توی شکمشه

 

سرم نبض میزد و دیگر تحمل این همه شوک پی در پی را در وجودم پیدا نمیکردم دستی به سرم کشیدم .

 

-مثل آدم زر بزن چی داری میگی

 

-بهزادو که میشناسی الحمدلله؟

 

بهزاد دوست پسر آوا بود دیگر؟ همان که قصد ازدواج باهم را داشتند و عاشق هم بودند.

 

بوی گنداب از ته این قضیه بلند میشد با دهانی که مثل چوب خشک شده بود گفتم.

 

-میشناسم

 

دوربین را باز هم برگرداند اما این بار روی پسری که از نزدیک ندیده بودم اما عکسش را چرا.

 

 

 

 

 

همان روزی که آوا با آب و تاب عکسی از خودش و بهزاد را نشانمان داد و کلی ذوق داشت برای دیدارشان.

 

خدایا چه اتفاقی داشت می افتاد؟

 

-معرفی میکنم بهزاد پسر عزیزم

 

قفل کردم چطور یک آدم میتوانست انقدر پست.

 

باشد چشمانم پر شدند به حال خودم و به حال آوا.

 

-شما دیگ چه جونور هایی هستید

 

قیافه اش را آویزان کرد

 

+حالا که معلوم شده تو بازی کی دستش پر تره یکم ادب رو رعایت کن چطوره؟

 

اشک هایم را پاک کردم و غریدم

 

-چی میخوای عوضی

 

+خودت میدونی

 

-آوا رو ول کن بره

 

+چیزی رو که میخوام بهم بده تا ولش کنم

 

منظورش آدرس انبار ها بود.

 

-بمیرمم اون آدرسارو بهت نمیدم

 

+اوکی خود دانی

 

داشت گوشی را قطع میکرد که پشیمان شد

 

 

 

 

 

+راستی یچیز دیگ فیلم سکس آوا تا بیست و چهار ساعت دیگه روی همه ی سایتا قرار میگیره به اضافه اون سی دی شو تو شهرشون پخش میکنم چطوره؟

 

نای هیچ کاری را نداشتم باز هم دماغم خون می آمد و اشک از چشمانم .

 

با آخرین توانم لب زدم .

 

-دروغ میگی

 

+میفرستم برات ی هفته نهایتا ده روز وقت داری آدرس رو بهم بگی وگرنه تمام این کارارو میکنم سر آوا جونتو برات میفرستم

 

تماس قطع شد

 

-نه نه قطع نکن فرخ لعنتی قطع نکن

 

سر روی میز گذاشتم و گریستم.

 

صدای همهمه و هیاهو از بیرون به گوش می آمد.

 

سرم داشت میترکید و آن همه سر و صدا بدترش کرده بود .

 

موبایل و کیفم را برداشتم و بیرون زدم وضعیتم افتضاح بود .

 

چشمان اشکی و صورت خونی ام و مردم گویا این وضع اصلا برایشان اهمیتی نداشت .

 

+چیکار داری میکنی

 

-پنج ساعته منتظریم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا : 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا