رمان سقوط یک فرشته
رمان سقوط یک فرشته
نویسنده : هنری وود
خلاصه رمان:
🔸 دختری به اسم ایزابل با پدرش که یکی از اشراف زادگان انگلستانه زندگی میکنه پدر ایزابل فردی خوش گذرون و بی خیاله تا اینکه به خاطر همین کاراهاش تمام دارایی هاش رو به باد میده. پس ازین این ماجرا
📚 ژانر: درام، عاشقانه، اربابی
………..حقوق بود .لرد ویلیام واین ماونت سه ورن را به یکبارگی ترک گفت وجای خودرا به می خوارگی وعیاشی داد.
اتلاف این ثروت بی پایان در یک یا دوروز صورت پذیر نبود.سال ها به طول انجامید وثروت اوبتدریج تلف می شد ودر سن چهل ونه سالگی که مقارن با آغاز داستان شگفت انگیز ما است این شخص در کنار پرتگاه ومخوف فقر قرار گرفت.
هنگامی که به فکر ایام گذشته فرو می رفت جز موجبات افسوس وندامت نمی دید.آینده اورا تاریکی ابهام فرا گرفته بود ودر این طلمت به دیدین چیزی موفق نمی شد.
زن متوفایش در تمام دوران زناشویی خطاها وسبکسری های اورا با دیده ی اغماض می نگریست؛با عشق ومحبتی که مخصوص زنان صالح ونیکوکار است از وی توجه می نمود وهمه را به امید بهبودی می گذرانید.اوتمام هم خود را مصروف تربیت دختری که یگانه اولاد آنها بود میکرد وبالاخره روزگار آنقدر وی را امان نداد که مطابق دلخواه خود بینان زندگانی آینده این دختر زیبا را استوار سازد.هنگامی که دختر وارد سیزدهمین مرحله زندگانی گردید او بدرود حیات گفت ودخترک را بی یاور وپرستار گذاشت وخود در آرامگاه ابدی به خواب فرو رفت.لرد ماونت سه ورن از داشتن دختری آنقدر ها خوش وراضی نبود.همیشه آرزو می کرد که کاش پسری می داشت تا در روزگار پیری و افتادگی از او دستگیری کند.
ماونت سه ورن در اطاق کتابخانه خود روی صندلی راحت لمیده وغرق در افکار وآرزوهای محال وآمیخته با رنج و پشیمانی و ندامت بود .پیشخدمتی وارد شد وبه وی اطلاع داد که شخصی به نام آقای کارلایل به ملاقات او آمده است.
لرد از شنیدن نام او روی در هم کشید.این وکیل دعاوی بی سر وپا از او چه می خواست؟خواه ناخواه به او اجازه ورود داد.
پس از چند دقیقه کارلایل وارد شد او مردی بود بلند قامت،دارای صورتی جذاب،چهره ای باز وروشن،موهای سیاه ومجعد.مژگان های بلند وچشمانی میشی رنگ وگیرنده.از آن گونه صورت هایی داشت که زن ها با رغبت ومردها با تحسین به آن می نگرند .آثار صداقت ودرستکاری در قیافه اش پیدا بود.خوش قیافه نبود ولی قیافه اش توی ذوق نمی زد.
لرد از روی اکراه به او دستی داد واورا دعوت به نشستن کرد،مقصود وی را پرسید.
کارلایل صندلی خود را پیش کشید با صدایی آهسته گفت:
«امروز خبر عجیبی شنیدم گویا خیال فروش ایست لین را دارید؟آیا درست است؟»
سئوالی نابه هنگام بود که سوءظن در دل ماونت سه ورن تولید کرد.نظری تحقیر آمیز به کارلایل افکنده گفت:
«نمی دانم سروکار من با چگونه آدمی است.می توانم مطمئن باشم این پرسش را شخصی شرافتمند ودرستکار از من می کند؟می توانید به من اطمینان بدهید نیرنگی در کار نیست؟»
کارلایل از این حرف در شگفت مانده گفت:«هیچ نمی دانم چه می خواهید بگویید منظورخودتان را روشن کنید.»
لرد جواب داد:«منظور من واضح است طلبکارهای من دور مرا گرفته اند برای فریب دادن من نیرنگ ها به کار می برند.کار شما وکالت است چه می دانم؟شاید از طرف یکی از آنها آمده اید مرا فریب دهید؟»
نسبتی ناروا بود که به کارلایل می داد.او خود را از چنین کارهای شرم آوری مبرا می دانست،او وکیل دعاوی بود ولی جاسوس نبود وانتظار نداشت کسی چنین تصوری در باره او بکند.
لرد از او پرسید برای چه کسی می خواهید بخرید؟»
پارت های رمان https://goo.gl/6dmfma