رمان رمان هزار چم

پارت 8 رمان هزار چم

adminمرداد ۲۲, ۱۳۹۷

0 1,432 کمتر از یک دقیقه

به درخواست نویسنده همه پارت های رمان هزارچم برداشته شد

adminمرداد ۲۲, ۱۳۹۷

0 1,432 کمتر از یک دقیقه

admin

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

تازه
پرخواننده
نظرها

رمان استاد مغرور من
مهر ۲۰, ۱۳۹۷
رمان عروس استاد فصل دوم استاد مغرورمن
آذر ۶, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان معشوقه اجباری ارباب
مرداد ۲۱, ۱۳۹۷
رمان معشوقه‌ی فراری استاد
مرداد ۱۷, ۱۳۹۸
رمان حرارت تنت
شهریور ۳۰, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا پارت 1
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من پارت 1
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷
رمان گرداب
اسفند ۲۰, ۱۳۹۷
رمان عروس استاد پارت ۳۵
فروردین ۵, ۱۳۹۸

هلن
فوق العاده بود، ولی یه لحظه ترسیدم از مرگ ستاره. دسته نویسند...
Vidi
عالی فقط اگه زحمتی نیست میشه پارت های گل گازاگیلا رو هم بزار...
نیلوفر
عالی باهاش زندگی کردم...
نیلوفر
چقدر این رمان به دلم می شینه هیچ رمانی آنقدر منو درگیر خودش...
نیلوفر
مردم براش چقددددر قشنگ...
نیلوفر
فقط میخوام گریه کنم...
نیلوفر
من فقط از شوق گریه چقددددر لطیف...
نیلوفر
چقددددر لطیف...
ناشناس
سلام آیا ۴فصل رمان با رضایت نویسنده منتشر شده؟لطفا جواب بدین...
ناشناس
سلام آیا این ۴فصل رمان با رضایت نویسنده منتشر شده؟لطفا جواب...

رمان شوکا پارت 30 خرداد ۱۰, ۱۴۰۲
رمان شوکا پارت³⁰👰🏻‍♀️💅🏻📸 چون لباس دومادی عر‌وس خانم تابلو شد نیما سمتم اومد و گفت _کارتم رو دزد برد ویفر رو بالا اوردم که با داد ادامه داد _یه ویفر 300,000 تومن خاله و پشت سرش مامان و لیلی شروع کردن قهقهه زدن اشاره ای به لباسش کردم و یه ویفر شکلاتی گذاشتم تو دهنم […]
mahoora 🖤
یکی بود؛یکی نبود!پارت یازده خرداد ۱۰, ۱۴۰۲
چند ثانیه خیره ی مامانم شدم،دوست داشتم باور نکنم،باور نکنم که مامانم داره منو به خاک سیاه می‌شونه! تکیه مو از دیوار گرفتم و با صدایی که انکار از ته چاه نجوا می شد پژواک کردم: _شوخی می کنی، نه؟ بی تفاوت مشغول ادویه ریختن تو غذاش شد -من با تو شوخی دارم؟ نیشخندی زدم […]
Hasti Haghighat.n
رمان بوی گندم پارت ۴۷ خرداد ۱۰, ۱۴۰۲
********* میبینم صورتمو تو آینه با لبی خسته میپرسم از خودم‌‌ ‌‌‌ این غریبه کیه از من چی میخواد اون به من یا من به اون خیره شدم باورم نمیشه هر چی میبینم چشامو یه لحظه رو هم میذارم به خودم میگم که این صورتکه میتونم از صورتم ورش دارم میکشم دستمو روی صورتم هر […]
لیلا مرادی
༻پـــــریـــآ پارت 13༻ خرداد ۱۰, ۱۴۰۲
بازومو از دستش در اوردم و رو بهش گفتم:تو به چه حقی بهم دست زدی مرتیکه ی خر سام که انگار از گوشاش دود بیرون میزد! با چشمهای ب خون نشسته با پشت دست خابوند تو دهنم… باورم نمیشد که بهم سیلی زده بود… با بهت و ناباوری بهش خیره شده بودم‌‌‌… منی که تا، […]
roya hedayatiii
رمان طلا(ققنوس) پارت_ چهارم خرداد ۹, ۱۴۰۲
پارت _چهارم با خنده گفت : اره به توی نیم وجبی حسادت میکنم عمت چپ می‌ره ،راست میاد میگه دوردونم الان چیکار می‌کنه غذا خورده ، قهوش یادش نره ،ایوای لباس رو اتو کرده باشه انقدی که به تو توجه داره به من و خونه توجه ندارع والا شرمنده گفتم :ببخشید داداش باعث شدم ناراحت […]
maviş jsr
رمان شوکا پارت 29👰🏻‍♀️ خرداد ۹, ۱۴۰۲
رمان شوکا پارت²⁹🛍👰🏻‍♀️🩺 کمی پلکام رو باز کردم اما باز از خستگی روی هم افتاد صدای خاله شبنم اومد که بالا سرم ذکر و صلوات میخوند و میگفت _الهی خدا بگم چیکارت نکنه آخه نباید این ماشین رو قبل سفر یه سر میبردی تعمیرگاه _آخه مادر من چه میدونستم فیلتر هوا مشکل داره خصوصا تو […]
mahoora 🖤
رمان بوی گندم پارت ۴۶ خرداد ۹, ۱۴۰۲
از نگاهش یخ زد جوری که بازویش را ول کرد و یک قدم عقب رفت _چیه نگرانم شدی؟ نیش کلامش قلبش را به درد آورد _چی میگی اصلا معلوم بود کجا رفته بودی ؟ پوزخندی زد یک دستش را در جیبش کرد و سرش را متمایل به پایین کرد _باید به تو جواب پس بدم […]
لیلا مرادی
امیدی برای زندگی پارت هجدهم خرداد ۹, ۱۴۰۲
به قلم:..Sara…E.. _دفعه ی آخرت باشه سرتو میندازی پایین میای عمارت فهمیدی؟ از حرص دندان هایش را روی هم سایید و وقتی برگشت مانند خودش بلند داد زد: _به تو چه ربطی داره؟مگه من برای هرکاری که میکنم باید از تو اجازه بگیرم؟ گفتم که یه کاری دارم اونو انجام میدم بعدم گورمو گم میکنم […]
کیمیا صادقی
رمان مثل خون در رگ های من پارت ۹ خرداد ۹, ۱۴۰۲
رسیدم دم خونه ی هیراد گوشیو ورداشتم تا بهش زنگ بزنم بعد از دوتا بوق جواب داد هیراد_الو سلام رزا_سلام اقا پلیسه خندید رزا_بیا دم درمااا هیراد_عه اومدی؟ الان اماده میشم میام اصلا بیا بالا دیگه رزا_نه دیگه بالا نمیام اوکی منتظرتم گوشیو قطع کردم و کنار گذاشتمش سرمو روی فرمون گذاشتم…. چشمام رو بستم […]
Sahar mahdavi
یکی بود؛یکی نبود!پارت ده خرداد ۸, ۱۴۰۲
بغض نشسته تو گلوم و پس زدم و با صدای گرفته ای گفتم: _ببین من اندازهٔ گوسفندایی که تو پرورش دادی، چوپان پرورش دادم،خداروشکر داداشت یه چیز خوب یادم داد اونم این بود که به مرد جماعت نمیشه اعتماد کرد،پس به نفعته دور باشی از دلارا و زندگیش؛وگرنه مثل اجل میفتم رو زندگی تو و […]
Hasti Haghighat.n

admin

نوشته های مشابه

کانال تلگرامی رمان من

پارت 1 رمان پاورقی زندگی (جلد دوم )

رمان زهر تاوان پارت 1

رمان تب داغ هوس

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ