کی گفته من شیطونم

پارت 6 کی گفته من شیطونم

4.3
(6)
ارمان خیلی عصبانی بود ولی بذار بفهمه که همش بلده دعوا کنه …..
بفهمه که منم بلدم صدام رو ببرم بالا مثل خودش ….
کیفم رو با حرص از روی مبل برداشتم ……
روی پله ی اخر بودم که صدام کرد …..
– ساحل !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
صدا کردنش پر از حرف رو خواهش بود ……….
برگردم یا نه …..
اگه برگردم پرو میشه …..
فضولیم حسابی گل کرده بود که ببینم چی کارم داره …..
وللش …..
به راه خودم ادامه دادم ….
هنوز چند قدم نرفته بودم که مانتوم رو از پشت گرفت ….
– کر شدی نمیشنوی که دارم صدات میکنم …..
برگشتم خیلی بهم نزدیک بود …
چند قدم رفتم عقب الانه که بپرم صورتش رو بوس کنم ….
مریم راست میگفت وقتی عصبانی میشد خیلی خوشگل میشد ….
– چیه ؟؟؟؟؟ مگه نمیخواستی اعصاب من رو خورد کنی ….
یه جوری نگاهم کرد …..
مثلا میخواست بچه خر کنه …
– بیار برو مانتوت رو عوض کن بریم ان قدر هم منو حرص نده …
– دستت درد نکنه سه ساعته من رو نگه داشتی که این حرف بهم بزنی … نوچ عوض نمیکنم ….
دست هاشو مشت کرد …..
عصبانیت از سر و روش می بارید ….
– اخه تو ….. من به تو چی بگم …. چرا همش میخوام من رو عصبانی کنی …یه مانتو عوض کردن ان قدر دردسر نداره ….
نمیخواستم کوتاه بیام ……
– عوض نمیکنم الان هم خودم تنهایی میرم …..
– یعنی اصلا برای خودت مهم نیست که دیگران بهت نگاه کنند …..
– ببن اقا پسر تو کار های من لطفا دخالت نکن مگه الان یقه ی تو باز من بهت چیزی میگم ….. تو هم به لباس پوشیدن من کار نداشته باش …. خوبه خواهر نداری مگر نه بد بخت میشد ها ….
– تو مثل خواهر منی برای همینه که بهت این حرف ها رو میزنم …
پس دیگه عمرا برم عوض کنم …. من نمیدونم چرا این اقا ارمان فقط دوست داره داداش من باشه ….
– نمیخواد از این لطف ها برای من بکنی خان داداش ..
– بیا عوض کن بریم … ببین صبری خانم چه جوری داره از پایین نگاهت میکنه ..
سرم اروم بردم پایین صبری خانم مثل گربه سرش رو اورده بود تو نرده ها داشت گوش میکرد بیچاره حتما ترسیده ارمان دوباره من رو کتک بزنه ….
– میرم عوض میکنم الان ولی یه شرطی داره ….
چشم هاش گرد شد …..
– شرط …… چه شرطی ؟؟؟؟
– اینکه سوال های امتحانی رو بهم بدی ؟؟؟؟؟
الان میاد یه زیر گوشیه حسابی میزنه …..
دستش رو گذاشت روی صورتش ….
عجب رویی داشتم من ….
– اون وقت میشه بگی حق اون دانشجو هایی که نشستن درس خوندن چیه ….
راست میگفت ولی مثل همیشه ساحل کار خودش رو میکنه …..
بهترین شرط بود که براش گذاشتم ….
– خوب به من چه … تو سوال ها رو به من بگو من قول میدم به کسی نگم ….
یه ذره فکر کرده
– نه خیر سوال های امتحانی رو بهت نمیگم ولی با هات خوب کتاب و جزوه رو کار میکنم اون قدری که بتونی نمره ی خوبی بگیره …..
مثل بابایی که میخواست با جایزه و وعده ی دروغ بچه اش رو خر کنه ….
تا حالا از ارمان دروغی نشنیده بودم پس حتما راست میگه ، از اون که بخوای کلی وقت بذاری درس رو بخونی بهتره بود …..
– قبول میکنم ولی اگه زیر قولت زدی چی ؟
– نه نمیزنم مگه تا حالا از من دروغ شنیدی ….
– اکی من میرم لباس هامو عوض کنم …
– ساحل خانم دفعه ی اخره که برای چیز های کو چلو شرط میذاری ها … الان هم برو مانتوت رو عوض میکن هم ارایشت رو کم کن متوجه شدی ….
اره بابا بزرگ …
رفتم اتاق یه مانتوی سرمه ای دیگه پوشیدم که یه ذره از اون قبلی بلند تر بود ….
یه ذره از ارایش رو کم کرد نباید میزدم زیر حرفم ….
وقتی با ارمانم چه فایده ای داره بخوام جلب تو جه کنم …..
رفتم پایین ارمان نبود پس رفته تو ماشین …..
صبری خانم رو صدا کردم ….
– جانم ساحل جان ؟؟؟؟
– صبری خانم من دارم میرم با ارمان بیرون کاری ندارید ؟
– نه عزیزم برو به سلامت یه ذره هم دخترم رعایت کن خدایی موهات خیلی بیرون بود ….
ای صبری خانم که همش از اون ارمان طرفداری میکنی …
– چشم هر وقت نوه اتون اومد به موبایل من زنگ بزنید ها ….
– باشه عزیزم برو اقا ارمان خیلی وقت بیرونه ….
در حیاط رو محکم بستم …
سوار ماشین شدم ….
خوبه تاریکه مگر نه دوباره میخواد به ارایشم گیر بده ….
زل زده بود به صورتم …
– چیه خوشگل ندیدی ؟؟؟؟؟
– چرا دیدم نه بچه پرو ندیدم ….
خندیدم از خنده ی من ارمان هم خنده اش گرفت ….
ای جونم چه جوری میخنده ، جای مریم خالی که ارمان رو بخوره …..
یه فلش از تو کیف در اوردم زدم به ظبطش ….
اینور جاده منم , اونور جاده تویی
اون که غمگینه منم , اونی که شاده تویی
اینور جاده منم , که دوباره گم شدم
اونور جاده تویی, مثل تکرار خودم
من نگاهم به توا , تو نگاهت به کجاست؟
روبرو دو راهیه , بگو راهت به کجاست
واسه تو چه راحته که بدون من بری
حتی وقتی میدونی که خودت مقصری
واسه من سخته چقد باور فاصلمون
وقتی از حرفای هم سر میره حوصلمون
اینور جاده منم , اونور جاده تویی
اون که غمگینه منم , اونی که شاده تویی
دیگه حتی نمیخوام کم کنی فاصله رو
نگرانتم ولی نمیشه بگم نرو
تو داری میری ومن گیر این خاطره هام
داره باورم میشه که دیگه نیستی باهام
این ور جاده هنوز زیر سایه ی شبه
اونور جاده ولی همه چی مرتبه
من به تو نمیرسم خیلی از من جلویی
این ور جاده منم………اون ور جاده تویی
ای خدا یه کاری بکن من ارمان بهم برسیم …
یعنی ارمان متوجه شده که بهش علاقه مند شدم …..
هر چند اگه میخواست تا الان متوجه میشد ، بچم یه ذره خنگه …..
با اهنگ داشتم زیر لب میخوندم که موبایلش زنگ زد …..
ظبط رو یه ذره کم کرد ….
انگار داشت با یه خانم حرف میزد صداش رو میشنیدم ….
از فوضولی و حسودی داشتم می مردم چون خیلی با ادب و صمیمی داشت حرف میزد …
شیطونه میگه اون موبایل رو از دستش بگیرم بزنم محکم تو سرش …
تنها کاری که به فکر اومد این بود که ظبط رو زیاد کنم دوباره …
بلند شروع کردم به خوندن …..
قیافه اش خنده دار شده بود ….
– ببخشید خانم یه لحظه گوشی ….
یه اخم قشنگ کرد که دل و ایمانم رو برد …
– ساحل دارم حرف میزنم اون لامصب رو قطع کن زشته ….
– نمیخوام قطع کنم من این اهنگ رو دوست دارم ….
ترمز کرد ماشین رو زد کنار …
– خیلی بچه ای ساحل به خدا ….
از ماشین رفت بیرون یعنی فهمید که به خاطر حسودی این کا رو کردم ….
اقا ارمان با من لج کن دارم برات ….
اهنگ رو تا اخر زیاد کردم شیشه ها رو هم دادم پایین هر ماشینی که در میشد یه نگاهی میکرد ……
یه ماشین رد شد یه متلک خیلی زشتی بهم گفت اومدم جوابش رو بدم که گفتم ولش کن الان باز این اقا ارمان شروع میکنه به دعوا کردن ……
اهنگ بعدی یه ذره شاد بود شروع کردم به تکون دادن بدنم ….
به دور و ر نگاه کردم ارمان نبود معلوم نیست کدوم گوری رفت …….
همین طوری که داشتم میرقصیدم . بلند اهنگ رو میخوندم با دیدن چراغ های پلیس و گشت ارشاد زبونم لال شد …
مامور از ماشین اومد پایین ….
– خانم بیا پایین ببینم ….
نمیدونستم اهنگ رو کم کنم یا شالم رو بکشم جلو…..
خدایا غلط کردم اگه الان من رو با خودشون ببرن من چه غلطی کنم این ارمان بیشعور هم معلوم نیست کجاست ….
– خانم شما این جا با کجا اشتباه گرفتید؟؟؟؟؟ ….
شالم رو یه ذره کشیدم جلو ….
دست پاچه شدم بودم در حد تیم ملی …
– چیز ….. منظورتون چیه اقای پلیس …..
ماموره خنده اش گرفت بود ….
– خانم ماشین رو خاموش کنید همراه من بیاید ….
یا حسین مظلوم…..
– اقا به خدا این ماشین برای من نیست …. کجا میخوایید من رو ببرید … اقا اشتباه کردم دیگه الان اصلا ظبط رو کامل در میارم میدم به خودتون ببرید به جای من …..
سربازه که همراش بود از خنده ترکیده بود ولی به خاطر اون یکی ماموره همش سرش رو انداخته بود پایین ….
– خانم گفتم ماشین رو خاموش کنید باید همراه من بیاد ……
– اخه جناب سروان شما فکر کردید من دختر فراریم یا استغر الله دختر اون جوری …..
– خانم ما کی به شما این حرف ها رو زدیم شما باید الان ماشین رو خاموش کنید همرا ما بیاید ….
– پس اجازه بدید به صاحب به این ماشین زنگ بزنم بیاد …
– سریع تر ……
رفتم تو ماشین گوشیم رو از تو کیفم دراوردم به ارمان زنگ بزنم …..
حتما از دور ماشین پلیس رو دیده نیومده جلو ….
وای گوشیم هم که شارژ نداره ..
ای به خشکی شانس ……..
سرم رو از تو شیشه دراوردم بیرون …
– اقای پلیس میشه موبایلتون رو چند لحظه بهم بدید گوشیم شارژ نداره خاموش شده ….
– خانم بیا بیرون از ماشین نمیخواد به کسی زنگ بزنی ….
از ماشین اومدم بیرون ….
– اقا یعنی جدی جدی میخواید من رو ببرید با خودتون ….
– نه الان میریم پارتی با هم ……
هه هه هه خندیدم .. موش نخوردت …..
کیفم رو برداشتم که باهاشون برم صدایی از پشت سر گفت :
– مشکلی پیش اومده …
ای تو روحت ارمان الان باید بیای ……
رو کردم به ارمان گفتم :
– کدوم گوری رفتی هان …..
اصلا حواسم نبود که پلیس ها ایستاده بودن ….
– خانم این چه طرز حرف زدنده این اقا چه نسبتی با شما داره ؟؟؟؟؟؟
– جناب هم استادمه …. هم … پسر عمومه …. اکی ؟؟؟
ارمان اومد جلوتر طوری که اون ها نشنون گفت :
– میشه ببندی اون دهنتو چه غلطی کردی این ها دست برنمیدارن ….
بچه پرو به جایی که از من عذر خواهی کنه بی احترامی میکنه ……
– ببخشید جناب سروان این دختر عمو ی من یک ذره بازیگوشه شما ببخشیدیدش ……
پلیسه از ارمان خوشش اومده بود , این ارمان مهریه ی مار داره ….
– نمیشه اقای محترم ایشون این جا با جایی دیگه اشتباه گرفتند ان قدر اهنگ ماشین رو زیاد کرده بودن که ما فکر کردیم وسط بزرگراه عروسیه …
بلند زد زیر خنده …..
چه پلیس های باحالی بودن …..
– من از شما عذر خواهی میکنم لطف کنید این دفعه رو ببخشید …..
ماموره یه ذره فکر کرد یه نگاهی به سربازش کرد ……
– این دفعه رو میبخشم به خاطر شما ولی اگر دفعه ی بعد موردی چه من و چه همکارانم ببینند دیگه به هیچ عنوان کوتاه نمیام ……
با صدای بلندی گفتم :
– ما چاکریم دست شما درد نکنه …
یارو چشم هاش گرد شده بود , ارمان هم طبق معمول چپ چپ نگاهم کرد …
– ببخشید دست شما درد نکنه برادر …..
سوار ماشین شدم تا ارمان بیاد ….
همین که ماشین پلیس رفت ارمان اومد سوار شد ….
دستم رفت سمت ظبط که محکم زد تو دستم ….
– اوییی چته چرا میزنی …
– ساحل خجالت بکش تو مثلا تحصیل کرده هستی این کار ها چیه تو میکنی ….
– مگه چی کار کردم اخه ؟؟؟؟
– خیلی پرویی به خدا اگه من نرسیده بودم که برده بودنت ….
میخواستم ازش بپرسم کجا رفته بوده که گفتم ولش کن الان میگه به تو چه …
– کجا برم سر کار خانم ؟
– تشریف ببرید قربستون!!!!!!
– چی ؟
– هیچی بابا برو پاساژ …..
ادرس رو بهش دادم اونم مثل جت رانندگی کرد ….
سرگرم اسمس دادن به مهران بودم که ارمان گفت :
– پیاده شو رسیدیم ….
یه چیزی زیر لب میگفت که متوجه نشدم ….
ماشین رو پارک کرد دوتایی پیاده شدیم …..
با فاصله از من راه میرفت بیشعور انگار من یه مریضی دارم ….
وارد پاساژ شدم ….
– تو میخوای چیزی بگیری ؟
– اره میخوام کت و شلوار بگیرم ….
گفت کت و شلوار یاد اون موقعی افتادم که زیرش ادامس گذاشتم کت و شلوار نوش خراب شد ….
– نمیخواد زیاد فکر کنی مغزت تعجب میکنه ……
– خیلی پرویی بیا اول بریم من لباس هامو بخرم ….
رفتیم توی یه مغازه از پشت ویترین که دیدم لباس های شب قشنگی داشت ….
– اقا ببخشید چند تا مدل لباس رسمی و شیک میخواستم ….
انگار تازه من رو دید …
– سلام خانم خوش اومدید در خدمتم کدوم رو براتون بیارم ؟؟؟؟؟؟
– نمیدونم چند مدل قشنگ و جدید بیارید قیمتش اصلا مهم نیست ….
رفت از توی کمدش چند دست لباس لختی خوشگل اورد همه اشون خیلی خوشگل بودن نمیدونستم کدوم رو انتخاب کنم ….
– خانم فکر کنم چون پوستتون روشن این لباس سبز رو بردارید خیلی بهتون میاد …..
برگشتم ببینم ارمان چی میگه …
– کدوم به نظرت بهتره ؟؟
اروم گفت :
– تو که نظرت رو از اون ژیگوله پرسیدی نظر من دیگه به چه دردی میخوره …..
– ارمان لوس نشو دیگه بگو کدوم بهتره
– اه درست حرف بزن …. به نظر من هیچ کدوم مگه مراسم جشن بابات مختلط نیست ؟
– چرا با همن ….
– خوب پس به نظر من هیچ کدوم از این لباس ها به درد نمیخوره خیلی لختیه تو واقعا روت میشه این ها رو جلوی مرد ها بپوشی …..
اخلاق ارمان خیلی برام جالب بود با این که خودش تو خارج بزرگ شده بود ولی اصلا اعتقاد اون ها رو نداشت ……
حرفش درست بود
– باشه بریم یه جای دیگه راست میگی این ها خیلی باز و لختی هستند …..
یه خنده ی کوچلو اومد تو صورتش ….
حدود نیم ساعت تو پاساژ گشتیم ولی چیزی خوبی پیدا نکردیم ….
– ساحل ؟
حواسم به مغازه ی روسری فروشی بود …
برگشتم …
– بله ؟؟؟
– اون مغازه رو نگاه کن که اون لباس بنفش رو میگم قشنگه نه ؟؟؟
مسیر نگاهش رو دنبال کردم راست میگفت لباس خیلی خوشگلی بود …
– خوشگله ؟
– اره به نظر من خیلی خوشگله تازه زیاد یقه اش هم باز نیست …..
– باشه بریم ؟
رفتیم به طرف مغازه این دفعه فروشنده اش یه دختر جوون بود ….
هیش چه قدر زشته ان قدر ارایش کرده بود که ادم نمیتونست قیافه ی خودش رو تشخیص بده ….
اروم زیر گوش ارمان گفتم :
– جناب گشت ارشاد به این خانم تذکر بده ببین چه قیافه ایه …
خندید و رو کرد به دختره با جدیت گفت :
– خانم میشه اون لباس صورتیه که پشت ویترین رو ببینم ….
دختر ماتش برده بود به قیافه ی ارمان ……
با صدای بلندی گفتم :
– خانم … خانم …. اهای یا شمام ها مگه نشنیدی ….
ارمان ریز ریز میخندید
– چته خانم چرا شنیدم الان میارم …..
شیطونه میگه برم چشم هاش ار حدقه دربیارم ها دختر ی هیز……
لباس رو اورد خوشگل بود ولی زیاد به دلم نشست ….
– برو بپوش ببین خوبه ….
قبل از این که من برم تو اتاق پرو دختره گفت :
– ببخشید ولی این لباس خیلی گرونه ها اشکال نداره …….
قبل از این که ارمان حرفی بزنه خودم گفتم :
– نه اشکال نداره …
کیفم رو دادم به ارمان رفتم تو اتاق پرو …..
مانتو و لباس هامو در اوردم ….
پیرهن رو پوشیدم قدش تا روی زانوم بود
نه خوشگله …. اشتباه کردم گفتم خوشم نمیاد ….
ارمان از پشت در صدام کرد …
– پوشیدی خوبه ؟
– اره خوبه سایزشم اندازه است ….
دیگه صدایی نیومد سریع لباس رو دراوردم مانتوم رو پوشیدم …
تو اینه شالم رو سر کردم از اتاق پرو خارج شدم …
– اه چرا دراوردی میخواستم بیام بینم ….
– نه بابا مگه شما نامحرم نیستی ….
– بچه پرو ….
رو کردم به دختره گفتم :
– خانم چه قدر شد ؟
به ارمان اشاره کرد
– این اقای محترم حساب کردن …..
فدای اقای محترم من بشم ……………..
به ارمان نگاه کردم …
– برای چی حساب کردی ؟ کارتم پیشم بود ….
– بیا بریم ان قدر هم حرف نزن …..
عاشق این اخلاقش بودم اصلا بلد نبود ناز دختر ها رو بکشه ….
خیلی دوست داشتم بدونم ارمان قبلا چند تا دوست دختر داشته….
باید وقتی زن عمو اومد ازش بپرسم ….
– خانم حالا اجازه میدید بریم برای کت و شلوار من ….
– بله بفرمایید …
ارمان یه کت و شلوار طوسی خیلی خوش رنگ خرید ….
یه کت و شلواری که یه ذره از چشم هاش تیره تر بودن ….
یه بلیز طوسیه روشن هم خرید
الهی قربونت برم ان شالله کت و شلوار عروسیمون رو بخری …..
چی گفتم ارمان عمرا با من ازدواج کنه …
حداقل تو فکر خودم که می تونستم ارمان رو شوهر خودم فرض کنم …
سوار ماشین شدیم ….
– خوب دیگه کجا بریم ؟
– من که جای خاصی کار ندارم بریم خونه که صبری خانم نوه اش رو قراره بیاره ….
– اهان اره خوبه یادم انداختی بریم اول شام بخریم ….
– نه بریم خونه که صبری خانم شام درست کرده ….
با سرعت زیاد رفت به سوی خونه ….
سرم رو تکیه دادم به صندلی تا برسیم …….
نیم ساعته رسیدیم خونه ماشین رو تو پارکینگ پارک کرد من زود تر ارمان رفتم تو ..
از بیرون صدای گریه ی بچه می یومد الهی بین چه جوری داره گریه میکنه ..
در رو باز کردم رفتم تو ….
– سلام ….. اخی وای چه خوشگله صبری خانم برای چی بهم زنگ نزدید اخه ..
– قربونت برم میخواستم همین الان زنگ بزنم دخترم تازه اوردش …
– اه پس دخترتون کو ؟
– رفت سر کار عزیزم شیفتش بود امشب ستاره خانم مهمون ماست ..
میترسیدم بغلش کنم خیلی کوچلو بود …
بغلش کردم یه حس خیلی خوبی بهم دست از بچگی عاشق نوزاد و بچه ی کوچک بودم ..
ارمان از در اومد تو بچه رو بغلم دید ….
– سلام … صبری خانم برای چی نوه اتون رو دادید دست این ساحل الان بچه رو میندازه ..
خندید ….
– ارمان میزنمت ها برو میخوام به بچه شیر بدم ….
با شیطنت گفت :
– اه مگه تو شیر داری ؟ چه جالب نمیدونستم دختر های مجرد هم شیر دارن ..
لپام قرمز شد ..
– ارمان .. منظورم شیر خشک بود ..
– اهان پس بگو من فکر کردم خودت شیر داری .
دنبالش کردم ..
– ساحل جان دخترم … الان بچه رو میندازی ها ..
اصلا حواسم نبود که این فسقلی بغلمه ..
ستاره رو با خودم بردم تو اتاقم هنوز عقلش نمیرسید که بغل یه غریبه است……
بچه چه موجود قشنگ و باحالیه ها ….
گذاشتمش روی تختم شروع کردم به حرف زدن با هاش تا گریه نکنه ….
لباسم که تازه خریده بودم رو از تو کاورش دراوردم زدم به چوب لباسیه کمد …
یه بلیز شلوار راحتی پوشیدم ….
صبری خانم بهم سفارش کرده بود که نباید جلوی نامحرم لباس تنگ بپوشم منم حرفش رو گوش کردم هر چند اگه لباس تنگ هم بپوشم هیچی اثری به حال خودم و ارمان نداره ….
چون اصلا به نظر من ارمان هیچ احساسی نداره به من ….
که مثلا با بلیز تنگ تحریکش کنم ……
گریه ی بچه بلند شد ….
از روی تخت بلندش کردم گرفتم بغلم …
کاش به مامان بابام بگم یه نی نی برام بیارن به داداش خوشگل ….!!!!!!!!!!!!!!!!
از پله ها رفتم پایین ارمان داشت فیلم می دید ….
از صدای پای من برگشت اون هم لباس هاشو عوض کرده بود یه بلیز شلوار ورزشی تنش بود ….
– بپا بچه رو نندازی خانم کوچلو …..
اخم کرد خیلی بدم می یومد کسی بهم میگفت خانم کوچلو …..
– خانم کوچلو عمته !!!!!
– شرمنده ها عمه ی شما هم میشه پس بی احترامی نکن سر کار خانم ….
– حیف که بچه بغلمه مگر نه میدونستم چی کار کنم ….
جوابم رو نداد 5 دقیقه مهربون بود بقیه اش رو دعوا میکرد ….
نشستم روی مبل بچه رو گذاشتم تو بغلم ….
– گوگولی ….
بهم خندید چون لباش قرمز بود دلم میخواست به بوس کوچلو از لب هاش بکنم ….
صورتم رو بردم جلو اروم لبشو بوس کردم ….
سرم رو که بالا کردم دیدم ارمان چهار چشمی داره من رو نگاه میکنه ….
– ساحل بچه رو با کی اشتباه کردی که داری این طوری بوسش میکنی ….
غش غش خندید ….
نه به اخم چند دقیقه پیشش نه به خنده ی الانش ….
اصلا کار هاش نرمال نبود ….
بیشعور بی حیا خیلی بی ادب نشده ….
– ارمان خیلی بی ادبی ….
– اخی خجالت کشیدی من رو م اون طرفی میکنم به کارت ادامه بده ….
خوبه نوه ی صبری خانم دختر بود مگر نه بهم گیر میداد که چرا بوسش میکنی تو حتما به بچه نظری داری ……….
از جام بلند شدم رفتم تو اشپزخونه بی ادب الان چند دقیقه بشینیم میخواد حرف های دیگه هم بزنم …..
ستاره گریه میکردم یا گرسنه اش بود یا جاش رو خیس کرده بود ….
– صبری خانم چرا ستاره گریه میکنه ؟
– نمیدونم مادر فکر کنم گرسنه اش میخوای شیر خشکشو درست کنم …
– اره درست کنید بهش میدم ….
– باشه دست گلت درد نکنه الان شام رو اماده میکنم تو هم گرسنه ات نه ؟
– ای گفتید اره خیلی ….
صبری خانم مشغول شد ….
-الهی قربونت برم خاله گرسنه ات نه الان بهت به به میدم ….
صبری خانم شیشه رو داد دستم …
– چه جوری باید بهش بدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
– الهی قربونت برم یعنی بلد نیستی خوب باید بذاری دهنش دیگه ….
– دست شمادرد نکنه صبری خانم اون رو که خودم می دونم منظورم اینه که بخوابونمش یا همین ط.ری بهش بدم ….
– فرقی نمیکنه فقط مواظب باش نپره تو گلوش میخوام برم متکا بیارم بذاریش روش بهش بدی ….
– باشه این طوری بهتره ….
– پس مادر برو تو حال تا من بیارم این جا تو اشپزخونه یه ذره هواش بده ….
رفتم تو حال پشتم رو کردم به ارمان نشستم روی زمین ….
متکا رو گذاشت برام روی زمین ….
اروم سرش رو گذاشتم روی متکا شیشه ی شیر رو گذاشتم تو دهنش ….
خیلی با مزه میخورد مواظب بودم که نپره تو گلوش ….
چون اروم اروم میخورد یه ربع طول کشید تا شیشه تموم بشه ….خواستم بغلش کنم که ارمان از پشت صدام کرد یه متر پریدم از جیغ من بچه شروع کرد به گریه کردن ….
– مگه مرض داری چرا اینطوری صدام کرد …. نه خاله قربونت برم گریه نکنی ها …. 
صبری خانم سرش رو اورد از تو اشپزخونه بیرون …
– ساحل جان چی شد ؟
– هیچی از جیغ من ترسید …..
ارمان داشت اروم میخندید …..
– تو بلد نیستی به بچه شیر بدی چرا مسئولیت قبول میکنی ….
– چه ربطی داره نمیبینی شیرش تموم شده بود تو برای چی من رو این طوری صدام کردی که من جیغ بزنم …
بازم خندید با این کاراش حرص من ر در میاورد ….
– هه هه هه به خودت بخند ….
صبری خانم از تو اشپزخونه صدامون کرد برای شام …..
– بده به من ساکتش کنم ….
ستاره بدجور گریه میکرد ترسیدم دادمش به ارمان ….
خیلی سریع ارومش کرد برام جای تعجب داشت که چه جوری این طوری بچه رو اروم کرد انگار چند بار تجربه داشت ….
دوتایی رفتیم تو اشپزخونه ….
صبری خانم گفت :
– پسرم ستاره رو بده به من بخوابونمش شما شامتون رو بخورید …
-پس شما چی صبری خانم …
– من خوردم ارمان جان …..
شام کتلت درست کرد بود ….
خیار شور رو خورد کردم گذاشتم سر میز …..
صندلی رو کشیدم عقب نشستم روی صندلی ….
شروع کردم به لقمه کردن برای خودم ….
ارمان مثل دختر ها اروم اروم غذا میخورد میخواست قلمه درست کنه بخوره با ژست میخورد ….
خوبه این ارمان دختر نشد ….
مگر نه دختر ترشیده میشد ….
سرم پایین پایین بود که ارمان گفت :
– ساحل برای امتحان خوب بخون ها ….
وای اصلا یادم نبود که این هفته امتحان هام شروع میشه ….
با اعتماد به نفس قشنگ گفتم :
– تو که قراره به من سوال ها رو بدی دیگه برای چی باید بخونم ….
ابرو هاش رو داد بالا ….
– کی گفته من قرار همچین کاری بکنم ….
دلم میخواست سرش رو از تنش جدا کنم پسره ی دروغگو خوبه به من قول داد…….
بعد از یک ساعت بحث کردن با ارمان بلاخره قبول کرد که شب قبل از امتحان با هام کار کنه ….
چون صبری خانم نبود ظرف ها رو شستم ، خشک کردم گذاشتم توی کابینت …..
ارمان داشت با لب تابش بازی میکرد …..
عجب رویی داره میبنه من از اون موقعه دارم ظرف میشورم اون وقت اقا داره بازی میکنه ….
دست هام خشک کردم اومدم با حرص نشستم روی مبل رو به روی اقا ارمان ….
ماهواره داشت یه اهنگ قشنگ پخش میکرد کنترل رو برداشتم تا اخر زیاد کردم …..
منم شروع کردم به خوندن ….
ارمان سرش رو اورد بالا ….
– چیه چرا اینطوری نگاه میکنی منو…. حتما الان باز ماشین گشت میاد ….
جلوی خنده اش رو گرفت …..
– کمش کن بابا الان بچه بیدار میشه …
وای اصلا حواسم به ستاره نبود …..
سریع کمش کردم ولی دیگه کار از کار گذشته بود …چون صدای گریه اش می یومد ….
وای خاک بر سرم ببین چه جوری داره گریه میکنه سریع رفتم بالا ….
صبری خانم داشت ساکتش میکرد ….
– ببخشید ترو خدا اصلا یادم نبود که ستاره این جاست …
– اشکال نداره دخترم فقط من قرص خواب خوردم خوابم گرفته میتونی بچه رو ساکت کنی …..
– اره میتونم شما برید بخوابید …….
بچه رو بغل کردم بردم پایین ، صبری خانم هم برگشت تو اتاقش تا بخوابه……..
ستاره همین طوری داشت جیغ میزد از اون جیغ هایی که گوش ادم کرد میشه
– عزیزم اروم چرا اخه گریه میکنی ….
ارمان خندید
– اهنگ رو زیاد کردی اون وقت توقع داری بچه نترسه ….
از اون چشم غره های قشنگ بهش انداختم ….
سه بار خونه رو بالا پایین کردم ولی ستاره اروم نشد ….
– اه سرم گیچ رفت بیا بشین ….
– تو چه کار به کار من داری مگه نمبینی داره گریه میکنه ….
– به نظرت از اون موقع ساکت شد که تو هی راه میری ….
– استاد شما تشریف ببرید بخوابید فردا کلاس دارید ان قدر هم تو کار های من دخالت نکنید …….
– باشه خود دانی ما که رفتیم شبتون بخیر دانشجوی عزیز…..
ستاره دهنش رو تکون میداد فکر کنم شیرش رو میخواست رفتم تو اشپزخونه از روی میز شیشه شیرش رو اوردم دادم بهش ….
ده دقیقه اروم بود دوباره شروع کرد به جیغ زدن ….
ماشالله به این صبری خانم که اصلا متوجه گریه ی نوه اش نمیشه …
ساعت نزدیک های 2 شب بود ولی ستاره هنوز داشت گریه میکرد ….
از تو ساکت لباساش رو دراوردم ….
شاید گرمشه یه لباس خنک تر تنش کردم ….
نه خیرا این انگار دوست نداره ساکت بشه ماهواره رو روشن کردم ….
– ستاره جونم میخوای برات فیلم +18 سال بذارم ساکت بشی ….
انگار هر چی حرف میزدم بد تر میکرد ….
یه متکا گذاشتم روی پام نشستم جلوی تلویزیون ….
ستاره رو اروم گذاشتم روی متکا ….. پام رو تکون دادم ….
اصلا به هیچ کاری قانع نبود …
کم کم داشت اعصابم خورد میشد ….
وای این مامان ها چی کار میکنند تا صبح پس ….
یعنی برم صبری خانم رو بیدار کنم یا ارمان رو ….
از مامان شنیده بودم که اگه صبری خانم نصفه شب از خواب بیدار بشه دیگه خوابش نمیبره ….
پس پیش به سوی ارمان ….
رفتم بالا پشت در اتاقش ایستادم یعنی بیداره ……
در بزنم یا نه ؟؟؟
ساحل ایکیو اگه خواب باشه که بیدار نمیشه ….
سرم رو انداختم پایین خدا اگه لختم بود من نگاه نمیکنم …..
درش رو اروم باز کرد همه جا تاریک بود دستم رو اروم گذاشتم جلوی دهن ستاره چون اگه جیع میزد ارمان می ترسید ….
چراغ رو روش رو کردم………
خوب خدا رو شکر که لباس تنشه مگر نه من عذاب و جدان میگرفتم که چرا بدون در اومدم تو اتاقش ….
دستم رو از جلوی دهنش برداشتم …
بلند شروع کرد به گریه کردن ….
ارمان چشم هاش باز کرد …
یه ذره دور و ر رو نگاه کرد فکر کرد داره خواب می بینه ….
– چه خبره این جا …
چشم هاش پف کرده بود شده بود مثل این کره ای ها ….
– بلند شو ببینم من خوابم میاد بیا این بچه رو بگیر ….
چشم هاشو بیشتر باز کرد
– ساحل بابا بذار بخوابم فردا کلاس دارم …
رفتم جلو پتو رو از روی تختش انداختم زمین ستاره رو گذاشتم کنارش ….
– استاد لطفا بهش شیر بدید ساکت بشه ….
غش غش خندیدم ….
عصبانی از جاش بلند شد….
ستاره خندید الهی قربونش برم اینم فهمید ارمان خل و چله ….
– ارمان روی تخت بپر بذار ستاره بخنده ساکت بشه شیر که نمیتونی بدی اندامت بهم میخوره ….
از چشم های پف کرده ی سبزش اتیش میزد بیرون …..
– ساحل گمشو بیرون تا با کتک ننداختمت ….
– اه ارمان ببین دوباره شروع به گریه کردن بپر دیگه ….
– مگه من میمونم بپرم بالا پایین …. بردارش ببر پایین حتما جاش رو خیس کرده ….
وای یعنی خراب کاری کرده ….
– ارمان به مرگ خودم من بلد نیستم جاش رو عوض کنم بیا یه صوابی کن بذار بچه ساکت بشه …..
یه ذره فکر کرد انگار دلش سوخت ….
-من میرم دستشویی تو برو وسایل هاش بیار ….
با خوش حالی گفتم :
– چشم قربان ….
از لای در وسایل هاشو دادم داخل ….
بعد از چند دقیقه ارمان با مو های ژولیده اومد بیرون ….
– بفرمایید تحویل بگیر جاش رو عوض کردم فقط فکر کنم صبری خانم بهش برنج و قرمه سبزی داده بود اخی بچم خیلی …..
– اه حالم رو بهم زدی دیگه بقیه اش رو نگو ….
با لحن خاصی گفتم :
– ارمان …..
– چیه چی میخوای که این طوری صدا میکنی ….
– میشه دوساعت بچه رو نگه داری من بخوابم خیلی خوابم میاد ….
– عجب رویی داری ها تو که نمیتونی یه کاری رو انجام بدی برای چی مسئولیت قبول میکنی اخه ….. من فردا کلاس دارم ….
– ارمان تو حدااقل چند ساعت خوابیدی یه ذره نگهش داره من زود بلند میشم ….
– خیلی پرویی من فردا سر کلاس خوابم بگیره میکشمت … الان ساعت 2/5 برای نماز صبح بلند میشی ها ….
یه ذره فکر کردم …. تا حالا به این دقت نکرده بودم که ارمان نماز میخونه یا نه
– ارمان مگه تو نماز میخونی ؟؟؟؟
– په نه په مگه من کافرم ….
– گفتم شاید باشی اخه بقیه ی کار هات مثل اون هاست ….
– اصلا به من چه بیا بگیر من برم بخوابم ….
– نه نه غلط کردم من رفتم بخوابم شب بخیر استاد ….
ان قدر خوابم می یومد که همین سرم رو گذاشتم روی متکا خوابم برد …..
با صدای خنده ی دریا از خواب پریدم ….
یه ذره فکر کردم وای من قرار بود ساعت 5 بیدار بشم …چرا ساعت زنگ نزد ؟؟؟؟؟؟؟؟…
موبایل رو از روی میز عسلی برداشتم ساعت نزدیک های 11 صبح بود …
ارمان سرم رو از تنم جدا میکنه حتما اونم برای کلاسش خواب مونده ….
سریع از تخت بلند شدم دویدم که برم طبقه ی پایین …..
از بالا داد زدم ….
– صبری خانم …. دریا ….
دریا از پایین صدام رو شنید …
– سلام تنبل خانم بیدار شدی …
– سلام … دریا , ارمان کجاست؟ بیداره ؟؟؟؟؟؟؟؟
– ارمان … خوب معلومه دیگه رفته دانشگاه …. شیطون خانم ستاره رو دادی به ارمان خودت خوابیدی …..
چشم هامو مالیدم بهم ….
با خنده گفتم :
– وای اره خواب موندم خوب چی کار کنم …. ببینم دریا صبح رفت دانشگاه عصبانی بود ….
– نه برای چی عصبانی باشه خوب باید تمرین کنه برای پدر شدنش دیگه ولش کن بابا ….. اما بیچاره تا صبح نخوابیده …..
اخی الهی براش بمیرم همش تقصیر من شد ….
به دور و ر نگاه کردم اثری از ستاره نبود … فکر کنم ارمان ستاره رو کشته …
– دریا , ستاره کجاست ؟؟؟
– مامانش اومد بردش … .ای ساحل دیدی چه با مزه است ….
خندیدم دریا هم مثل من عاشق بچه بود ….
– اره دریا جونم دیدم ….
یهو چشم هاش یه برق خاصی زد ….
– ساحل دو تا خبر خوب برات دارم حدس بزن ….
اصولا من هیچ وقت حوصله ی فکر کردن نداشتم چه برسه به این که بخوام چیزی رو حدس بزنم ….
– خواهر جونم میشه خودت بگی من الان مخم یاری نمیکنه فکر کنم ….
– اولین خبر این که مامان و بابا برای هفته ی بعد بلیط گرفتن …
نذاشتم بقیه ی حرفش رو بزنه ….
– اخ جون راست میگی دریا چه خبر خوبی دادی دلم براشون یه ذره شد
– اه نشد دیگه بذار اون یکی خبر رو هم بهت بدم ….
– باشه عزیزم بگو ….
چشم هاش درشت کرد …..
– به زودی شما خاله میشد ……
از زور خوش حالی نفهمیدم چی کار کردم ….
چشم هامو که باز کردم دیدم سینیه چای ریخته روی پام ….
صدای صبری خانم اومد ….
– اوا مادر تو چرا یه دفعه اومدی به طرف من …. خاک بر سرم بلند شو ببینم سوختی ؟
اومدم دریا رو بغل کنم که یه دفعه صبری خانم با سینی چای اومد ….
پام هام می سوخت …
اروم بلند شد ……. دریا ماتش برده بود ….
– مامان کوچلو …. الو …. بابا هیچیم نشد دریا جان ….
از شوک اومد بیرون ….
– ساحل پات چی شد چای ها خیلی داغ بودن ….
– هیچی فکر کنم یه ذره سوختش …. اخه دختر خوب چرا خبر به ایم مهمیه رو این طوری گفتی که من هیجان زده بشم ….
با تعجب گفت :
– خوب منه بد بخت از کجا می دونستم شما میخوایید پراواز کنید به طرف من …..
خندیدم
– الهی قربونت برم بیا بغلم ببینم ….
بعد از این که بغلش کردم بهش گفتم :
– حالا شیطون چند ماهته ؟؟؟؟؟؟؟
لپ هاش قرمز شد ….
– نزدیک چهار ماهمه ولی خودم خبر نداشتم که حامله ام ….
به به این دریا دیگه کیه چهار ماه حامله بوده خودش خبر نداشته ….
– حالا وروجک حتما شیطونی هم زیاد کردی اره ….. من دستم به اون فرزاد برسه …. یعنی تو هر ماه ….!!!
دریا سرفه کرد …
– برم اب بیارم چرا سرفه میکنی ؟
چشم غره رفت به پشت اشاره کرد ….
برگشتم ارمان پشت سرم بود وای بازم جلوی این سوتی دادم…………………………………… …
من نمیدونم من و دریا چرا هر وقت حرف های زنونه میزنیم این ارمان پیداش میشه
چشم هاش قرمز شده بود
– سلام اقا ارمان ….
– علیک سلام
از جواب دادنش معلومه که عصبانیه از دستم
– ارمان به جون خودم خواب موندم مگر تو که میدونی من همیشه یر حرفم هستم …..
دریا دید ما داریم بحث میکنیم رفت تو اشپزخونه ….
اروم گفت :
– وقتی 5 نمره از نمره ی اخر ترمت کم کردم حالت جا میاد ….
– ارمان …. بابا اذیتمون نکن دیگه …. فهمیدی فرزاد داره پدر میشه …
– بله فهمیدم با این حرف های قشنگ شما که داشتید به خواهرتون میزدید مگه میشه نفهمید ….
وای خاک عالم یعنی همش رو شنید ….
سرم رو انداختم پایین …..
یه داد بلندی زد ….
– پات چی شده ؟
– چرا داد میزنی نمیگی دریا میترسه … هیچی سینی چای ریخت روی پام …
– چچچچچچی ؟؟؟؟؟؟ یه بار نشد تو شیطونی نکنی …. خدا به داد شوهرت برسه 
شوهرم تویی اقا ارمان …. پس خدا به داد تو برسه 
– اه من کی شیطونی کردم …. سینیه چای دست صبری خانم بود من چی کنم ….
– یه نگاهی به پات کردی ؟ برو یه شلوارک بپوش بیار کرم ضد سوختگی بزنم برات …..
با تعجب نگاش کردم این چی میگفت …. از ارمان بعید بود که این حرف ها رو بزنه …..
– نمیخواد بابا هیچی نشد ه …..
بهم اخم کرد
– بیا برو …. زیاد داری حرف میزنی ….
– خیله خوب بابا چرا این طوری میکنی الان به دریا میگم برام کرم بزنه ….
با ناراحتی رفت تو اتاقش یعنی به خاطر پام ناراحت شد یا به خاطر چیز دیگه
بعید میدونم ارمان به خاطر پام ناراحت شده باشه ….
شاید برای صبح ناراحت شده یا شایدم برای حرف هام ….
هزار تا علامت سوال اومد تو مغزم …….
داشتم باجزوه هام سرو کله میزدم که گوشیم زنگ خورد مریم بود ….
بلاخره اون روزی که نباید می یومد اومد روزی که فرداش امتحان داشتم اونم با درس اقا ارمان …
طبق قولی که بهم داد بود عمل کرد بهم گفت که بعد از شام برم پیشش برای اشکال هام …..
جواب سوال های مریم رو دادم ….. گوشیم رو هم خاموش کرد تا این مهران باز به کلش نزنه زنگ بزنه کلی حرف بزنه ….
لباس هامو عوض کردم یه لباس مناسب پوشیدم تا مثل اون دفعه نخواد بهم تذکر بده ….
موهام رو شونه کردم بالا بستم ….
یه نگاهی به خودم تو اینه کردم مثل این دختر بچه ها شده بودم ….
کتاب و جزوه هامو برداشتم رفتم به طرف اتاقش …
صداش میومد که داشت با تلفن حرف میزد ….
بچه پرو تلفن مجانی پیدا کرده هی حرف میزنه ….
یادم باشه پس فردا که بابا اومد بهش بگم اگه پول تلفن زیاد اومد همش تقصیره این ارمانه …..
در زدم رفتم تو ….
روی تخت نشسته بود همین طور که داشت حرف میزد بهم اشاره کرد که بشینم روی صندلی کنار میزش ….
حالا که داره تلفن حرف میزنه از فرصت استفاده کردم ببینم میتونم سوال ها رو پیدا کنم ….
اروم طوری که نفهمه کشویه میزش رو کشیدم ….
هر چی گشتم پیدا نکردم ….
برگشتم دیدم ارمان داره چهار چشمی من رو نگاه میکنه ….
– میشه بگی دنبال چی میگردی ؟
زود هل شدم …     

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا