رمان عزیزجان

پارت 5 رمان عزیز جان

adminشهریور ۱۰, ۱۳۹۷

0 4,920 کمتر از یک دقیقه

به درخواست انتشارات کتاب از سایت برداشته شد

adminشهریور ۱۰, ۱۳۹۷

0 4,920 کمتر از یک دقیقه

admin

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

تازه
پرخواننده
نظرها

رمان استاد مغرور من
مهر ۲۰, ۱۳۹۷
رمان عروس استاد فصل دوم استاد مغرورمن
آذر ۶, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان معشوقه اجباری ارباب
مرداد ۲۱, ۱۳۹۷
رمان معشوقه‌ی فراری استاد
مرداد ۱۷, ۱۳۹۸
رمان حرارت تنت
شهریور ۳۰, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا پارت 1
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من پارت 1
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷
رمان گرداب
اسفند ۲۰, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷

camellia
ممنونم نور جوووونم.😘امشب هم پارت دادی😊کوتاه بود,ولی خوب بود...
camellia
خوب بود نور جونم.مرسی و بسیار متشکر و ممنون بابت پارت گزاری...
nor
❤❤❤...
camellia
دستت درد نکنه.ممننونم نور جونم.😘😘😘...
camellia
دستت درد نکنه نور جونم.😍اولش از پارت قبل بود.یه کم کوتاه نمی...
Mary
سلام دوستان اگه کسی دنبال فصل اول این رمان به طور کامله در ت...
camellia
مرسی نور جونم.😘😍دستت درد نکنه.خوب بود.😊...
Raha
پارتا خیلیی کوتاه شدهه ادم اصن نمیفهمه چی به چیه...
camellia
مرسی,نور جونم به خاطر پارت گزاری مرتب و منظمت😍😘.ولی کمه😔...
camellia
نمیدونم چرا حس خوبی,به این سید ندارم.😐ممنون نور جونم.دستت در...

رمان کاوه پارت ۱۵ آذر ۱۷, ۱۴۰۲
روی کاناپه انداختم و رفت تا سعید را صدا بزند گرمی خانه کمی از دردم را کم کرده بود کسی پشت سرم قرار گرفت سویشرتم را درآورد لباس پاره شده ام از تنم درآورد آنقدر بی حال بودم که توان حرف زدن نداشتم تیشرت سفیدی که تنم شد کمی بزرگ بود جلو آمد و نشست […]
Narges banoo
رمان سقوط پارت بیست و هشت آذر ۱۷, ۱۴۰۲
《:گاهی سکوت کردن خوب نیست احتیاط کن شاید دیگه فرصتی برای جبران نمونه!》 تردیدهاش یکی یکی زیاد میشدن حالا حرف‌های حنانه تو ذهنش پررنگ و پررنگ‌تر میشد، این حالات حسام براش نگران کننده بود شک نداشت اتفاقی تو گذشته باعث به وجود اومدن افکار مسمومش بود … انگار تو دلش داشتن رخت میشستن حسام […]
لیلا مرادی
رمان آیدا پارت 42 آذر ۱۷, ۱۴۰۲
دست هایش از استرس می‌لرزید. کاش می‌توانست بگوید که او سام نیست! اما او یک قدم به جلو گذاشت و درحالی که اخم بین ابروهایش می‌نشست گفت: -خودمم،بفرمایید آخر حتی فکرش را هم نمی‌کرد پلیس باشد! کنار آیدا بود و چه کسی میتوانست همه چیز را لو داده باشد؟! نیشخند مهرداد […]
saeid ..
رمان تقاص پارت یازده آذر ۱۷, ۱۴۰۲
_دارم پیداش میکنم خاله…خداروشکر که زنده اس با چشمانی گریان نگاهم میکند و میگوید:کی هاله؟پس کی….پلیسا چرا هیچکاری نمیکنن؟ پوزخندی میزنم و میگم:چی تو این مملکت سرجاشه که این دومیش باشه.منتظرن خود طرف بیاد درو بزنه بگه بفرما اینم دختر دست گلتون تقدیم شما. میثم از جا بلند میشود و میگوید:رویا گوشیتو بده. _کجا؟ _میرم […]
Fateme
رمان در بند زلیخا پارت سی و ششم آذر ۱۷, ۱۴۰۲
بامداد روی شاخه ایستاده بود و به دیوار نگاه می‌کرد. – باید پرواز کنیم. مهسا خشمگین به شاخه کنارش کوبید و گفت: – میشه این‌قدر مسخره بازی نکنی؟ بامداد به ظاهر متعجب لب زد. – مسخره‌ بازی کردم؟ نیشش شل شد. – واقعاً باید پرواز کنیم. مهسا وا رفته پرسید. – ها؟! با ترس سعی […]
آلباتروس
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿60تا𝒑𝒂𝒓𝒕56✿ آذر ۱۷, ۱۴۰۲
‌════════════════ ساتیا- چقدر این پسر دروغگوئه سارن- همینو بگو…خب همینو میخواستمبگم بهت نتونستم صبرکنم نا ببینمت ساتیا- مرسی،وای باورم نمیشه سارن- منم…خب،مامانم اینا میرن عروسی دیگه منم برم کارنداری؟ ساتیا- نه ممنون،خدانگه‌دار صبح که شد،سایدا مدرسه رفت و ساتیا بعدازکمی درس خواندن خواست تا برگشتن مادر استراحت کند که چنددقیقه نگذشته زنگ در به صدا […]
𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
امیدی برای زندگی پارت هشتاد وهفتم آذر ۱۶, ۱۴۰۲
ساسان که به اشپزخانه رفت ماهرو لب زد: _آبجی چرا می‌خندیدی؟ آبرو نداشتتو بردی که! ماهرخ لبش را به دندان گرفت. _آجی جدی جدی با این قد و هیل از اون سه تا چاقو خورد؟ ماهرو هینی کشید. _یا خدا جلوی خودش اینو نگیا زشته واقعا، اون وظیفش نبود ولی منو نجات داد! لبخند زد. […]
کیمیا صادقی
رمان چشم های وحشی فصل دوم پارت ۸ آذر ۱۶, ۱۴۰۲
# پارت ۸ (کارن) با صدای زنگ گوشی‌ام از خواب بیدار شدم. دایان در آغوشم خواب بود. نگاهم به ساعت افتاد، حوالی ۶ صبح بود. دایان تکان ریزی خورد و چشم هایش را باز کرد. نگاه هردو یمان باهم قفل شد. _ صبح بخیر. _ بیدارت کردم ببخشید. _ نه، ایرادی نداره. از بغلم بیرون […]
مائده بالانی
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۱۲ آذر ۱۶, ۱۴۰۲
موتوری برگشت و آنها از ترس عقب کشیدند تا سد راهش نباشند جلویشان ایستاد کاسکت را برداشت ریحانه _ رهام! رهام _ هیچی ندارین که این کیفا واسه چی تونه؟ عاطفه انگار خیالش راحت شده بود دست روی قلبش گذاشت عاطفه _ وای قلبم رفت کف پام اما او طلبکارانه فقط رهام را نظاره میکرد […]
Narges banoo
رمان کاوه پارت ۱۴ آذر ۱۶, ۱۴۰۲
اصلا معلوم نبود اینجا کجاست! همه جا سر سبز بود و آدمی هم دور و بر نبود راه افتادم بالاخره این جنگل یه جاده داشت ! هرچه میرفتم هم هوا تاریک تر میشد هم صداهای مختلف در گوشم می پیچید انگار هیچ راهی برای فرار نبود راه آمده را برگشتم اما… چرا ویلای به آن […]
Narges banoo

admin

نوشته های مشابه

رمان عزیزجان

پارت 12 رمان عزیز جان

پارت 10 رمان عزیز جان

پارت 14 رمان عزیز جان

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ