کی گفته من شیطونم

پارت 17 کی گفته من شیطونم

3
(3)
– بیا جلو ببینم چیه ؟
ان قدر ترسیده بودم که بدون هیچ حرفی رفتم جلو …..
چند قدم اومد نزدیک تر …..
– ارمان چیه ؟ زود باش ببین چیه ؟ وای مامانی …
صورتش رو اورد نزدیکم تا به خودم بیام محکم لب هاشو گذاشت روی لب هام …..
تو شک بودم بار دوم بود که ارمان من رو بوس میکرد ولی برای من مثل همون هیجان اولی لذت بخش بود …
نوع بوس کردنش فرق میکرد اون دفعه خیلی ملایم بود الان بی ادب وحشی شده بود …..منم میخواستم جواب بوسش رو بودم ولی
نمیدونستم باید چی کار کنم ارمان داشت با تمام قدرت و عشق من رو بوس میکرد ولی من مثل منگولا فقط نگاهش میکردم چند دقیقه گذشت
نفس گرفته بود هر چی هلش میداد ولم نمیکرد انگار تو حال خودش نبود سعی کردم دست های هاشو که پشت گردنم بود رو بگیرم ولی مگه ولم میکرد چون چشم هاش بسته بود هیچی نمیدید اخه بچه سوسول ها برای چشم هاتو بستی مثلا خواستی احساسی تر برخورد کنی یا مثل فیلم ها جو زده شدی ….. وقتی دیدم نه انگار واقعا تو حال خوب نیست محکم زدم تو شکمش ….
تازه به خودش اومد دور لبش رژی شده بود ….چند تا نفس عمیق کشیدم اخیش داشتم خفه میشدم ها پسر ی روانی نمیگه من رو اینطوری بوس میکنه من نفسم میگیره ….
با اخم بهش نگاه کردم دوست نداشتم حالا که محرم شدیم فکر کنه هر کاری دوست داره میتونه بکنه ….
روی شکمش خم شده بود حقته پسریه ی دروغ گو به من میگه یه چیز وحشناک روی سرته اون وقت منو بوس میکنه ……
سرش رو اورد بالا
– ساحل جان حداقل یه ذره اروم تر میزدی میترسم تا بعد عروسیمون تو منو ناقص کنی …
قیافه اش بامزه شده بود موهاش که رو هوا بود لپاشم به خاطر هیجانش قرمز شده بود دور لبش که دیگه نگو شده بود صورتی …. دقیقا رنگ رژ من !!!!!!!!!!!!!!!!
ما دختر ها از خجالت قرمز میشیدم اون ها از هیجان ….
اومد نزدیک ترم ….. چند قدم رفتم عقب …..
– چیه نکنه میخوای بگی فیل پشت سرته …اره ؟؟؟؟
خنده اش گرفت ….
– اره دیگه به فیل که برسیدم فکر کنم من و تو مامانو بابا میشیم ….
از شدت حرص درحال ترکیدن بودم ……..
شیطون نگاهم کرد اومد نزدیک ترم …..
– ساحل عقده به دلم موند تو منو یه بوس کوچلو کنی چرا مثل بچه ها فقط لپ هات قرمز میشه ….. هیچ کار عملی بلد نیستی ؟
– ببخشید ها من مثل شما تجربه ندارم تا الان از این کار ها نکردم …..
ابرو هاش رو انداخت بالا …..
– مگه من تجربه داشتم ؟؟؟؟؟ به همون خدایی که بالای سرته من تا حالا به هیچ دختری دست نزدم چه برسه به این که بخوام بوسش کنم
از این صداقتش خوشمان اومد …..
شوهرمان پاک است ما که باور کردیم ………
– به هر حال من از این کار ها بلد نیستم …. زیاد به من امیدی نداشته باش…..
– یادت میدم عمو جون کاری نداره که هر وقت من بوست کردم تو هم سعی کن منو محکم بوس کنی …. لب هاتو روی لب های من تکون بده اکی ؟ دیگه بعدش خودش جور میشه …
شیطون میگه همچین بزنمش دیگه نتونه از جاش بلند شه ها این قدر بی ادب بود ما نمیدونستیم ….
– ارمان خیلی بی ادبی
– میدونم عزیزم حالا یاد گرفتی ؟ میخوای امتحان کنی ببینم یاد گرفتی یا نه ؟
غش غش خندید
– زهر مار نیشت رو ببند بی حیا ……
– حالا اموزش های مخصوص دیگه بعد از شام میترسم اون ها رو بهت بگم شلوارت از ترس خیس کنی کوچلو ؟ ……
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم با داد گفتم :
– میکشمت ارمان من شلوارم رو خیس دیگه اره صبر کن …….
کفشم رو از پام در اوردم همین که دید دارم کفش رو در میارم دوید به طرف در قفل رو باز کرد رفت بیرون ….
من با یه لنگه کفش افتادم دنبالش من بدو اون بدو خنده اش باعث میشد من بیشتر حرصم بگیره …….
با صدای دانیال به خودم اومدم وای خاک بر سرم من با این قیافه اومدم بیرون الان اگه فرزاد بیاد بالا ابروم میره ….
– خاله چی کار میکنی ؟
نفسم گرفت خدا بگم چی کارت نکنه ……..
– هیچی عزیزم ……
ارمان وقتی دید من واستادم خیالش راحت شد از دور برام زبون دراورد
– شانس اوردی اقا ارمان مگر نه میدونستم چی کار کنم ؟
– خاله میخواستی عمو ارمان رو کتک بزنی ؟
– اره
– چرا خاله کار بدی کرده ؟
با یاداوردی چند دقیقه پیش عرق شرم اومد روی پیشونیم …..
– اره کار بدی کرده ؟
-عمو ارمان چی کار کرده ؟
بچه ها اخه این سوال تو میکنی من که نمیتونم بگم چی کار کرده
خواستم جوابش رو بدم که ارمان زود تر از من گفت :
– عمو جون یه کاری که دختر ها خیلی خوششون میاد ؟
با جیغ گفتم :
– ارمان چی میگی ؟
با عشوه گفت :
– اوا خواهر مگه چی گفتم حرف بدی نزدم که میخوای بگی تو خوشت نیومد؟؟؟؟
دانیال از طرز حرف زدن ارمان میخندید الهی قربونش برم ….
وسط خنده اش گفت :
– خاله چرا لب هات کبوده ؟
کبود ؟ ارمان! ……. ارمان !…… ارمان! ….. از دست تو من چی کار کنم ؟؟
ابروم رو بردی ………..
بدو بدو رفتم تو اتاقش جلوی اینه واستادم نگاه تروخدا ببین لب هام رو چی کار کرده اخه من الان با چه رویی برم پایین ……
لب هام همچین شده بود رنگ انگور معلومه دیگه با شدت بوس میکنه میخوای کبود نشه
برگشتم دانیال بغل ارمان دم استانه ی در ایستاده بودن
چپ چپ به ارمان نگاه کردم دست هاشو برد بالا که یعنی من بی تقصیرم…….
اره جان عمت لب های من الکی اینطوری شده !!!!!!!!!!!!!!!!!!
– خاله برم به مامانم بگم بیاد اخه لب هات خیلی کبود شده ؟
با حرص گفتم :
– نه بابا نری بگی ها؛ یه گربه ی وحشی گاز گرفته…..
دانیال چشم هاشو کرد اندازه ی گردو با تعجب پرسید :
– گربه ؟؟؟ مگه عمو ارمان گربه داره؟؟؟؟؟؟؟؟ …..
میخواستم بگم اره خودش مثل گربه هاست …. یه گربه ی وحشیه ی جذابه ……
– اره عمو جون من یه گربه خوشگل دارم که اتیشش خیلی تنده ساحل رو وقتی میبینه دیگه نمیتونه خودش رو کنترل کنه ……
با این حرفش منم زد زیر خنده الحق که نمیتونست خودش رو کنترل کنه ……
بعد از شام هم کلی عکس های خوشگل با همه گرفتیم عمو یه کیک بزرگ خریده بود که من و ارمان دخلش رو اوردیم 
دانیال بغلم بود تو بغلم خوابش برد منم کم کم دیگه داشت خوابم میگرفت ….
سایه ی یه نفر رو بالای سرم احساس کردم بقیه حواسشون به فیلم بود 
– دانیال رو بده به من برو بالا بخواب ….
چشم هامو مالیدم تا یه ذره خواب از سرم بپره ….
– نه بابا میخوایم بریم کجا برم بخوابم ….
انگار با حرفم دنیای غم اومد توی صورتش با اخم گفت :
– مگه میخوای بری ؟
اینم چه حرف هایی میزنه ها انگار واقعا بهش خوش گذشته ……
– نرم ؟
– نه برای چی میخوای بری ؟
– وای ارمان اذیت نکن ها بمونم این جا چی کار کنم ؟؟؟؟؟؟
جدی تر از قبل گفت :
– میمونی چون شوهرت اینجاست 
بسم الله باز این بد اخلاق شد …….
– ارمان من خونه کلی کار دارم باید برم دوباره فردا صبح همدیگر رو میبنیم 
– باشه هر جوری دوست داری انگار خوشت نمیاد کنار من بمونی ….
از کنارم بلند شد رفت اون طرف پذیرایی …..
ای خدا عجب بد بختی گیر کردم ها حالا میخواد من رو بندازه تو دردسر
مثل بچه ها لب هاشو جمع کرده بود ..
بابا بلند شد 
– خوب دیگه ببخشید مزاحمتون شدیم ان شالله این دختر ما و پسر گل شما خوشبخت بشن ….
چشمش به من افتاد 
– بده به من دخترم این گل پسر رو ……
دانیال رو از بغلم گرفت 
– دخترم شما هم میای ؟
سرم رو انداختم پایین این عجب و حیام منو کشته 
– بله بابا میام 
ارمان اخمش بیشتر شد 
زن عمو اومد جلو اروم کسی نفهمه گفت :
– ساحل جان مگه نمیمونی ببین ارمان قیافه اش یه جوری شده 
خندید منم خندیدم الانه که ارمان بیاد یه کتک حسابی بهمون بزنه 
– نه زن عمو عیبی نداره بزرگ میشه یادش میره 
– بمون دیگه اصلا شب بخواب پیش خودم 
حس کردم الانه که از تو صورتم گرما بزنه بیرون 
– اخه لباسم ندارم که اگه اجازه بدید من برم
مامان و دریا هم اومدن جلو 
مامان یه نگاهی به صورت لپ گلیه من انداخت و گفت :
– چی شده ساحل جان 
زن عمو زود تر از من گفت :
– شما یه چیزی بهش بگید من هر چی میگم نمیمونه ارمان فردا شب میخواد بره ساحل جون اون وقت دلت تنگ میشه ها
– خوب ساحل چرا نمیمونی میخوای بگم بابات بره لباس هاتو بیاره 
ای بابا من هی بهونه میارم اون ها میگن لباس …
– مامان کار دارم خونه 
مامان مشکوک نگاهم کرد 
– چی کار داری خونه ؟ 
اه چه گیری دادن ها دست از سر کچل من بر نمیدارن 
برگشتم طرف ارمان هنوز هم روی مبل نشسته بود تو چشم هاش خواهش بود 
– باشه میمونم ولی به بابا بگو لباس هاموبیاره 
ارمان با صدای من سریه خودش رسوند به من 
– لباس میخوای چی کار اخه مامانم بهت میده دیگه 
زن عمو هم حرفش رو تایید کرد 
از مامان و بقیه خداحافظی کردم نشستم روی صندلی عمو اومد کنارم گفت :
– در بیار روسریت رو دیگه دخترم ما که محرمیم بهت 
ارمان تو اشپزخونه بود رفته بود چای بیاره 
روسریم رو دراوردم زن عمو اومد کنارم دستم رو گرفت 
-عروس خوشگلم چیزی نمیخوره 
– نه مرسی مادر جون همه چی هست 
– تا میتونی از این ارما کار بکش ها بذار یاد بگیره غذا درست کنه 
خندیدم با صدای بلندی به ارمان گفت 
– وای ارمان خوبه تو دختر نشدی ها یه چای بلد نیست بریزی …
از اشپزخونه گفت :
– مامان فنجون ها چرا هر چی چای میذارم غلیظ میشه 
همگی زدیم زیر خنده بچم بلند نیست یه چای بریزه, خدا به داد من برسه 
زن عمو خواست بلند که نذاشتم بیچاره از صبح خیلی زحمت کشیده بود 
– شما بلند نشید من میرم میریزم 
-اخه اینطوری زشته که 
– نه چرا زشت باشه شما بشینید 
رفتم تو اشپزخونه همه ی فنجون ها رو کثیف کرده بود چون پشتش به من بود نفهمید من اومدم 
هی چای میریخت دوباره غلیظ میشد 
– اقا ارمان این چه طرز چای ریختنه اخه …
برگشت طرفم یه خنده ی خوشگلی کرد 
– ساحل من یه چایم بلند نیستم بریزم 
فنجون رو از دستش گرفتم شستم 
اول یه ذره چای ریختم بعدشم اب جوش 
– بفرمایید اخه این کاری داره 
– نه کاری نداره …. ساحل بریم بالا 
باز شروع کرد 
– از بالا و اتاق خواب خبری نیست ها من میرم پیش مادر جون میخوابم 
– اه کی گفته ؟
صدای زن عمو از پشت اومد 
– من گفتم خجالت نمیکشی سه ساعته میخوای یه چای بریزی ….
– اه مامان منو جلوی زنم ضایع نکن دیگه 
خندیدم 
– مامان پس بذار یه چند ساعتی پیش من باشه 
– یه نگاهی به ساعت کن 1 نصفه شبه چند ساعت که میشه تا صبح؟
سرم رو انداختم پایین 
– مامان ؟
– خیله خوب ارمان به خدا اگه اذیتش کنی من میدونم و تو ها ساحل به اصرار من موند
– باشه باشه
دستم رو گرفت دوید به طرف اتاقش ..
خدایا همه ی مریض ها رو شفا بده ان شالله ….
یه چند دو ساعتی پیشش بودم سعی میکردم به من دست نزنه که من ناراحت نشم ولی مگه شیطون میذاشت 
یه خمیازه ی طولانی کشیدم 
– ارمان من خوابم میاد ها 
– اخی موشی مگه قرار نشد بهت اموزش بدم 
چشم هامو گرد کردم
– ارمان 
– جون ارمان باز لب هاتو اینطوری کردی ؟
دوباره خمیازه کشیدم به طور عجیبی خوابم گرفت بود 
– همیج جا روی تخت من بخواب من پایین میخوابم 
– نمیخواد من میرم پیش مادر جون 
– عزیزم زن باید فقط پیش شوهرش بخوابه مامان هم باید پیش بابا بخوابه اگه نخوابه تا صبح بیدار میمونه ….
انگار دوربین گذاشته تو اتاق مامان و باباش ؛ که همپین حرفی میزنه …….
اومد جلو پیشونیم رو بوس کرد 
– تو که نمیذاری من پیش بخوابم 
– ارمان جون من اذیت نکن که دارم میمیرم از خواب 
– باشه پس شب بخیر جوجه خوشگل خودم…
از اتاق که رفت بیرون با خیال راحت روی تخت دراز کشیدم به چند دقیقه نرسید که خوابم برد …….
با دست های نوازشگر ارمان از خواب پریدم هنوز هم خیلی خوابم میومد روم رو کردم به پشتش دوباره خوابیدم …..
پتو رو زد کنار اومد دراز کشید خودم رو زدم به خواب که بلند شه بره 
– جوجو بلند شو بابا چه قدر میخوابی ؟ پاشو ببین شوهر جانت چی کار کرده رفتم برات نون و خیلی چیز های خوشمزه ی دیگه خریدم 
با چشم های بسته گفتم :
– ارمان تروخدا بذار پنج دقیقه بخوابم خیلی خوابم میاد 
نمیدونستم چرا ان قدر خواب توی اتاق ارمان بهم مزه داد شاید به خاطر این بود که چند بار تو ذهن و خیال خودم تصور کرده بودم که تو اتاقشم
خودش رو چسبود بهم موهام رو نوازش کرد 
– پاشو عزیزم میدونی ساعت چنده ؟
یه خمیازه ی طولانی کشیدم 
– نه ساعت چنده ؟
– ساعت 12 ظهر ساحل خانم ؟
چشم هاموبازد ردم برگشتم طرفش 
– راستی میگی وای ابروم رفت الان زن عمو میگه این چه قدر خرسه تا ظهر میخوابه 
پیشونیم رو بوس کرد 
– مامان من از این حرف ها نمیزنه خوشگل خانم پاشو مادر زن عزیزم زنگ زد گفت نهار بیاید اونجا …..
پتو رو زدم کنار بلند شم که دستم رو گرفت نذاشت 
– کجا کجا اول بوس عمو رو بده بعد بلند شو 
– ارمان اذیت نکن من دارم از خواب میمیرم تو داری میگی بوس بده 
– تا بوسم نکنی نمیذارم بخوابی 
باز این گیر الکی داد 
– نمیشه یه نفر میاد تو زشته 
– اه کشتی منو از چی میترسی بابا در رو به خاطر شما قفل کردم 
– تو کی بیداری شدی ؟
– بحث رو عوض نکن شیطون خانم من اصلا نخوابیدم ؟
مشکوک نگاهش کردم یعنی از دیشب اصلا نخوابیده بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
– نخوابیدی ؟ پس چی کار میکردی ؟
– تا صبح بالای سر تو بودم تو رو نگاه میکردم 
بهش اخم کرد 
– من بهت اعتماد کردم در رو قفل نکردم 
– به جون ساحل فقط تا صبح نگاهت کردم مگه دیوانه بهت دست بزنم 
اخم هامو باز کردم وقتی جدی حرف میزد چه قدر خوشگل تر میشد 
– خیلی خوب بذار من برم پایین زشته ….
– نوچ نوچ نمیشه اول بوس ….
پیشونیش رو محکم بوس کردم چه قدر این اخم های خوشگل رو من دوست داشتم 
– من گفتم پیشونیم رو بوس کن ؟
– ارمان گیر نده دیگه پاشو باید بریم خونه ی ما …….
– این دفعه قبول ولی از دفعه های دیگه مقدمه ی کامل انجام بدی 
متکا رو پرت کردم طرفش 
– پاشو بچه پرو ……..
از زن عمو خجالت میکشیدم ببین چه قدر زحمت کشیده بعد از اینکه صبحونه خوردیم رفتم بالا اماده بشم که بریم خونه ی ما …..
ارمان چمدونش رو اماده کرده بود که از همون راه خونه ی ما بعد از ظهر بره فرودگاه ……
ساعت تقریبا 1 بود که از خونه ی عمو دراومدیم رفتیم به طرف خونه ی ما
دانیال تا منو دید پرید بغلم ……
– سلام سلام 
کیفم رو دادم ارمان بغلش کردم 
– سلام دانی جونم خوبی خاله ؟
– اره خوبم چه قدر دیر اومدی ؟
– ببخشید عزیزم عمو ارمان کار داشت طول کشید 
ارمان رفت طرف بابا و فرزاد منم رفتم تو اشپزخونه …….
– سلام بر مادر و خواهر گرامیم ……. 
مامان و دریا هم زمان برگشتند 
– سلام دختر گلم خوبی ؟ خوش گذشت ؟
– وای مامان تا الان خواب بودم ابروم رفت 
دریا شیطون گفت :
– بلکه دیگه همه دخترا ها فردای عروسیشون تا ظهر میخوابند ……
– ای بی تربیت ارمان پیش من نخوابید حالا کو تا ما عروسی کنیم ؟؟؟؟؟؟
مامان رفت بیرون تا با ارمان سلام و علیک کنه, خوش به حال ارمان چه مادر زن مهربونی داره ….
– تو گفتی من باور کردم اون ارمان که من دیشب دیدم …..
نذاشتم ادامه بده 
– چه خبرته الان میشنوه برو از زن عمو بپرس من دیشب تنها خوابیدم 
– باشه ما هم که عر عر ……
خندیدم از بچگی عادت داشت این کلمه رو به کار ببره …
مامان چند مدل غذلی خوشمزه درست کرده بود که ارمان دوست داره ..
سر میز نهار در حد تیم ملی غذا خوردم اخر سر اروم ارمان بهم گفت :
– بابا چته عزیزم چه قدر غذا میخوری هر کی ندونه فکر میکنه حامله ای 
غذا پرید گلوم سرفه کردم …… فکر کنم فرزاد صدای ارمان رو شنید چون همش میخندید ولی با دیدن اخم من خنده اش رو خورد /……
یه ذره که بهتر شدم دوباره شروع کردم به خوردن اشتهام زیاد شده بود
– مامان صبری خانم کجاست ؟
– از صبح رفته خونه ی دخترش …
– راستی نوه اش بزرگ شده نه ؟
– اره خودش که میگه خیلی بامزه شده….
یاد اون روزی افتادم که صبری خانم نوه اش رو اورده بود خونمون …. یاد غیرت بازی ارمان …. وای که چه قدر خوب بود 
بعد از نهار ظرف ها رو همه با هم جمع کردن هر چی مامان به ارمان میگفت بره بشنه ولی قبول نمیکرد … حالا خدا رو شکر حفظ ابرو میکنه مگر نه ابروم میرفت ….. خدا رو چای بلند نیست بریزه اما بلده خوب ظرف ها رو جمع و جور کنه …..
عاشق این مردونگیش بودم …..شستن ظرف ها که تموم شد برگشتم تو پذیرایی دریا چای اورد …..
کنار ارمان روی مبل نشستم چشم هاش بدجوری قرمز شده بود 
اخه دیوانه کی به تو گفت تا صبح بیدار بمونه …. چون شبم پرواز شد میترسیدم اذیت بشه تو هواپیما ….
زیر گوشش گفتم :
– اگه خواب میاد برو بالا روی تخت من بخواب …..
– زشت نیست 
– نه بابا چه زشتی …..
ابرو هاش رو داد بالا …..
– پس تو هم بیا 
اخم کردم 
– تو مگه خواب نمیاد به من چی کار داری …..
– ساحل جون من اذیت نکن دیگه وقتی شب رفتم دیگه خودت تنها میشی ……..
همه ی وجودم رو ترس گرفت نکنه بره دیگه برنگرده یه لعنت به شیطونی گفتم و بلند شدم رفتم تو اشپزخونه ….
یه ذره اب خوردم میمیردی اون حرف رو نمیزدی ….
برگشتم دیدم نیست دریا با خنده گفت :
– رفت بالا بدو برو ……
حالا که میخواست بره چرا اذیتش کنم ….
در زدم رفتم تو اتاق نشسته بود روی صندلی میز توالتم …
– چرا پس نمیخوابی ؟
– گفتم اجازه بگیرم شاید دوست نداشته باشی من روی تخت بخوابم 
– این چه حرفیه دیوانه برو بخواب ….
– باشه …
خودش رو پرت کرد روی تخت شالم رو دراوردم یه تیشرت صورتی از تو کمدم دراوردم …..
از اتاق رفتم بیرون تو اتاق دانیال پوشیدم دوباره برگشتم …..
هنوز روم نمیشه جلوش شلوار راحتی بپوشم مگر نه از دست این شلوار لی گرم راحت میشدم …
دستش رو گذاشته بود روی پیشونیش باد کولر مستقیم میخورد بهش رفتم نزدیکش پتوم رو انداختم روش ….. دستم رو گرفت پرت شدم بغلش …..
محکم بغلم کرد الانه که استخوان هام بشکنه … منم که ضعیف الان داغون میشم !!!
– ایی ارمان ولم کن استخوان هام شکست ….
دست هاشو یه ذره شل تر کرد ولی هنوز هم تو چنگش بودم ….
– ساحل میشه بذاری چند ساعت بخوابم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
– خوب بخواب من چی کار دارم 
– نه دیگه دوست دارم بغل تو بخوابم از دیشب که محرم شدیم میخواستم پیشت بخوایم ولی چون دوست نداشتی این کار رو نکردم ولی الان فرق میکنه من یک هفته نیستم دلم برات تنگ میشه ….
خودمم خیلی خوابم میومدو از همه مهم تر دل منم برای اغوشش تنگ میشد
– اخه روی تخت که دوتایی جا نمیشیم ؟؟؟؟؟؟
– چرا جا میشیم تو بیا بغلم دیگه کارت نباشه ….
با چشم هام عشوه اومدم …..
– میشه بری در ر رو قفل کنی …..
چشم هاش برق زد 
– نوکرتم به خدا …ای به چشم تو با من راه بیا هر کاری که تو بگی منم میکنم 
سریع رفت در رو چند تا قفل کرد برگشت سرم رو گذاشتم روی سینه اش قلبش مثل دیشب تند تند میزد ……
موهاشو ناز کردم تا خوابش برد …..
قیافه اش تو خواب خیلی بامزه بود دو تا چشم درشت بینی و لب کوچلو خدا هیچی تو خوشگلیش کم نذاشته بودم ……
محکم تر بغلش کرد منم اروم اروم خوابم برد ……
یه چند ساعتی خواب بودیم ولی با صدای در زدن دانیال از خواب بیدار شدیم 
یه لحظه ترسیدم ولی بعدش یادم افتاد در رو قفل کرده …….
دستم رو بوس کرد 
– باز که تو ترسیدی …..
بهش خندیدم ….
ارمان با صدایی که دانیال بشنوه گفت :
– اومدیم عمو جون مرسی که بیدارمون کردی 
چای و میوه که خوردیم کم کم بلند شد که کار هاش رو انجام بده 
من توی این یه هفته چی کار کنم من بدون اون میمیرم …..
هر چی اصرار کردم که اجازه بده بیا فرودگاه قبول نکرد اول با مامان و بابا و بقیه خداحافظی کرد بعدش اومد بالا …..
چشم هام گریون بود 
– به من نگاه کن داری گریه میکنی ؟
اشک هامو پاک کردم این بغض لعنتی نمیذاشت جواب حرفش رو بدم 
– باشه اصلا نمیرم بلیط الان جلوی خودت پاره میکنم …..
– ارمان قول میدی برگردی ؟
با جذبه ی خاصی بغلم کرد…. از اون بغل هایی که تو فیلم هاست ….
تو همون حالت گفت :
– چرا فکر میکنی من برنمیگردم ؟ یعنی ان قدر بی شرفم که زنم رو اینجا ول کنم …………
– من همچین حرفی زدم .؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
– نه ……
روی پلک چشم هامو بوس کرد 
– قول بده مواظب خودت باشی ها شیطونی هم نکن ……
با گریه گفتم :
– باشه تو هم مواظب خودت باش زود برگرد سوغاتی هم یادت نره ها 
لپم رو کشید 
– باشه جوجه خوشگل حتما برات کلی سوغاتی میارم …….
– داره دیرت میشه ها ترافیکه تا برسی به فرودگاه …..
– باشه تو نمیخوای یه هدیه ی کوچلو قبل ار رفتنم به من بدی …
منظورش رو گرفتم با این که خجالت میکشیدم ولی روی پنجه ی پا واستادم لب هامو بردم جلو لب هاشو اروم بوس کردم ……
بر عکس دفعه ی قبل نمیخواستم ازش جدا بشم با صدای در به خودمون اومدیم ….
این دفعه صورت ارمان خیلی قرمز شده بود هر کس میدید میفهمید یه شیطنتی کرده ….. 
صدای فرزاد از اون طرف در اومد
– ارمان کجا میدونی پس خوبه حالاخوبه یه هفته ای میخوای برگردی من تو ماشین منتظرم ….نامزد بازیتون رو بذارید برای هفته ی بعد 
– شیطون خانم تو که بیشتر از من بلدی اموزش نمیخوای؟؟؟؟؟؟؟ ….
از ته دل خندیدم ……
اومد جلو با احتیاط و نرم پیشونیم رو بوس کرد ……
– خداحافظ عزیزم مواظب خودت باشه …..
اونم دوست نداشت از م دلم بکنه برای همین منتظر جواب من نشد سریع رفت بیرون …….
زدم زیر گریه یه اهنگی که خیلی دوست داشتم رو گذاشتم ….
تو بری قیامتی به پا میشه 
حنجره میمیره بی صدا میشه
تو بری من میمونم با بی کسی تو که نیستی به دادم برسی
تو بری خونمون غم میگیره سایه خوشی از این خونه میره
تو نباشی زندگی دلگیره مرغ عشقت بی صدا میمیره 
کوچه باغ انتظار مردم از صبر و قرار عشقم و برام بیار
بسه دیگه انتظار مردم از صبر قرار عشق و برام بیار
تو برام احساس ارزو خوبی مثل صبح روشن بعد از غروبی
تو برام تنها دلیلی واسه موندن دل خوشی قلب من برای خوندن
کوچه های انتظار مردم از صبر و قرار عشقم و برام بیار
بسه دیگه انتظار مردم از صبر قرار عشق و برام بیار
با هر تو بری خواننده گریه ی منم بیشتر میشد ….. احساس میکردم الانه که قلبم بیاد تو دهنم
از پشت پنجره نگاه کرد ارمان من رفت بود 
با این که چند دقیقه ای از رفتنش نگذشته بود ولی دل من حسابی تنگ شده بود ……..
الان دقیقا 5 روزه که ارمان رفته هر روز چند بار با هم تلفی حرف میزنیم ….فکر کنم پول تلفنش این دفعه اندازه ی تلفن یه ماشین بشه بس که دو تایی با هم حرف زدیم ……
داشتمد با مریم اسمس بازی میکردم که صدای در اومد مامان بود 
– جانم کار داشتی ؟
– پاشو وسایل هاتو جمع کن میخواییم بریم شمال ….
پاهامو کوبوندم زمین 
– اه مامان بریم شمال چی کار کنیم ارمان پس فردا میاد ؟
– بابات و عموت تصمیم گرفتن من چی کار کنم ؟ عموت با ارمان صبحت کرده از راه فرودگاه میاد ویلا ….
– مامان خسته میشه دوباره چند ساعت تو ماشین بشینه بیاد شمال …
خندید 
– شیطونک ان قدر نگرانش نباش خسته نمیشه …..
– اصلا من باید با خودش حرف بزنم اگه گفت میام منم اماده میشم ….
– ای دختر لجباز میگم عموت با ارمان حرف زده ….
– نوچ من اول باید بهش بگم ….
– ای خدا از دست تو خیلی خوب بهش زنگ بزن بگو ما فردا راه میافتیم
حالا تو این موقعیت شما رفتنمون برای چی بود ؟؟؟؟؟؟….
بهش زنگ زدم شمال بهونه بود میخواستم باهاش حرف بزنم اخرش بهش گفتم که قراره بریم شما اونم از خدا خواسته گفت اره چرا که نه اولین مسافرتمونه …….
چند تا وسیله ای که از خونشون میخواست رو بهم گفت که به زن عمو بگم …..
از نرده ها سر خوردم رفتم پایین … بازشیطنتم گل کرده بود 
– سبزی خانم کجایید ؟
سرش رو از تو اشپزخونه اورد بیرون ……
– جان سبزی خانم میدونی چند دقت بود منو اینطوری صدا نکرده بودی؟؟
– دیگه یک دفعه دلم خواست بگم سبزی خانم ….
– بله دیگه اقاتون پس فردا میخواد بیاد شارژی ؟
از ته دل خندیدم …..
– شام چی داریم ؟
– ماکارونی 
– اخ جون میشه من زود تر از بقیه بخورم …..
– اره عزیزم چرا نمیشه …..
بعد از شام رفتم بالا وسایل هامو جمع کنم به زن عمو هم زنگ زدم و اون وسایلی که ارمان بهم گفته بود رو بهش گفتم که بیاره ….
کولیم رو گذاشتم جلوی در که فردا یادم نره با خودم ببرم …..
مایو و لباس هام رو هم گذاشتم تو ساک مامان که بار اضافه نیارم …..
صبح زود تر بلند شدم تا به مامان کمک کنم حاضر شدم وسایل ها رو با خودم بردم پایین …..
در حالی که خمیازه میکشیدم به مامان سلام کردم ….
– مامان چند تا ماشینه میریم؟؟؟؟؟؟ ……
– احتمالا دو تا ماشینه فرزاد هم میمونه تهران که فردا با ماشین ارمان بیاد…………
اسم ارمان که اومد دلم یه جوری شد وای که چه قدر دلم براش تنگ شده بود 
ساک های مامانم گرفتم بردم تو پارکینگ ….
– سلام بابا صبح بخیر 
– سلام دختر گلم خوبی ؟ صبح تو هم بخیر …..
با هم وسایل ها رو جا به جا کردیم … دریا و دانیال هم رسیدند ……
قرار شد بابا و دانیال برن تو ماشین عمو این ها, زن عمو هم بیاد تو ماشین ما که بهمون خوش بگذره ….
نصف راه رو من رانندگی کردم نصف دیگه رو دریا تو خود شمال هم گفتیم و خندیدم ……
به شمال که رسیدیم ساعت 8 شب بود ماشالله ان قدر که ترافیک بود ادم از هر چی مسافرته زده میشه ….
الهی بمیرم فردا ارمان این همه راه باید دوباره بیاد ……
بابا و عمو رفتند بیرون شام بخرن …
ویلامون به قدر بزرگ بود که بخوایم همه با هم جا بشیم ….
من و دریا و دانیال رفتیم تو یه اتاق …..
دانیال هنوز نرسیده شیطنتش شروع شد گیر کردی داد که باید منو ببری کنار دریا اب بازی کنم …..
– دانیال گلم الان که نمیتونی بری تو اب خیلی خطرناکه بذار فردا صبح با هم میریم ……
بعد از شام یه ذره باهاش بازی کردم که فکر دریا از سرش بپره …..
با خیال اینکه فردا ارمان رو میبینم خوابیدم …..
از سوگل و سامیار خداحافظی کردم ؛ سوار هوایپما شدم دلم برای ساحل یه ذره شده بود ……
نشستم روی صندلی حلقه تو دستم میدرخشید سایه ی نفر رو حس کردم سرم رو بلند کردم دیدم یه دختره با یک لباس خیلی ناجور و قیافه ی عجیب داره نگاهم میکنه بهش توجه نکردم مجله رو از تو کیف لب تابم در اوردم طوری توی دستم قرار دادم که بفهمه نامزد دارم ولی مگه میفهمید با طرز عجیبی بهم نگاه میکرد …..
ولش کن ان قدر نگاه کن که بمیری ….
میمون درختی هیز …….
تا خود تهران تمام حواسم به ساحل بود …. همش تو ذهن خودم تصور میکردم چه شکلی شده تپل شده یا لاغر ….
کی فکرش رو میکرد من ارمان مغرور عاشق یه دختر شیطون بشم …
تمام خاطراتی اون چند ماه تو خونه اش بودم اومد تو ذهنم …
شیطنتش …. اذیت کردنش ….. درس خوندنش ….. خوشگلیش ……
همه ی خاطرات اون دورانی که تو دانشگاه استادش بودم اومد تو ذهنم ….
چه قدر به خاطر سوگل اذیتش کردم نمیدونستم چرا دوست داشتم اذیتش کنم ؟؟؟؟؟؟؟
چرا دوست داشتم بهش بی اعتنایی کنم ؟؟؟ خودمم نفهمیدم کی عاشق این خانم کوچلوی شیطون شدم ؟
لحظه شماری میکردم که زود تر برسم تهران وقتی مهماندار اعلام کرد که تا چند دقیقه ی دیگه فرود میایم انگار زندگی رو بهم دادن هر دفعه این مهمانداره رد میشد یه چشمکی ای میزدن من نمیدونم حلقه به این بزرگی رو نمیبینن ؟؟؟؟؟
یادم باشه برای ساحل تعریف کنم یه ذره بخنده ….
انگار دوست داشتم اون چشم های شیطون حسودی کنه …..
به فرودگاه که رسیدم سریع گوشیم رو روشن کردم همون لحظه خانم شیطون زنگ زد ….
– الو ….. الو ؟؟؟ ارمان رسیدی؟
میتونستم شدت نگرانی و استرس رو از پشت گوشی هم تشخیص بدم
الهی بمیرم میترسید من بخوام اذیتش کنم و دیگه برنگردم ….
چه قدر دلم براش تنگ شده بود صبر کن ببینمش چند تا بوس ابدار ازش میکنم
– سلام خوشگل خانم خوبی ؟ اره ساحل جان رسیدم …..
یه نفس عمیقی کشید ….
– راست میگی رسیدی ؟ خوب خدا رو شکر فرزاد رو دیدی ؟
– اره گلم برای چی باید دروغ بگم؟؟؟ نه ندیدمش الان میرم پیداش میکنم
– اگه پیداش نکردی برو تو رستوران دنبالش بگرد شکمو حتما داره چیزی میخوره …..
خندیدم
– باشه عزیز دلم
– ارمان تو راه یه چیزی بخوری ها گرسنه ات نشه …
چشم هام از دور فرزاد رو دید ….
– ساحلی خودتو تقویت کن که من اومدم دیگه نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم ….
با جیغ گفت :
– ای بی ادب
از ته دل خندیدم دلم برای خجالت کشیدن هاشم تنگ شده بود …..
– خوب چیه ؟ بعد از یه هفته میخوام ببینمت میخوام حسابی از خجالتت در بیام ……
– باز بی ادب شدی اقا ارمان من برم دیگه کاری نداری این دانیال نمیذاره ادم دو دقیقه بشینه که میگه منو ببر اب بازی کنم
غیرتی شدم با لحن جدی ای گفتم :
– نمیخواد بری ها صبر کن خودم بیام با هم بریم ……
ساحل دختر خوشگل ای بود هر پسری ارزو داشت که با همچین دختری ازدواج کنه برای همین باید مواظبش باشم ……
منی که ان قدر پسر جدی ای بود با دیدنش تحریک میشدم چه برسه به این پسر های کوچه و بازار که اصلا نمیتونند مواظب چشم هاشون باشن
– ارمان ؟؟ به جون خودم مواظبم بذار برم دیگه بچه است گناه داره …..
– خیله خوب حلقه ات دستته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
– اره ارمان جونم
– مانتوی و شلوار تنگ نپوشی ها ؟
– چشم
– ارایشم که نداری اره ؟
با بی حوصلگی گفت :
– نه به جون ندارم
– خیله خوب مواظب خودت باش من رسیدم به فرزاد کاری نداری عزیزم ؟
– – اه پیداش کردی ؟ نه ارمان ترو خدا تو راه اروم بیاید ها ….
فدای اون نگرانیش بشم …..
– نگران نباش ساحل خانم چشم خداحافظ …….
از پشت بلیز فرزاد رو گرفتم اون هنوز من رو نگرفته بود
– سلام داش فرزاد ……
برگشت با تعجب نگاهم کرد چی کار کنم شیطنت ساحل هم رو من تاثیر گذاشته بود …….
– سلام اقا ارمان بی ادب شدی رفت اونجا ؟؟؟
بغلم کرد خندیدم ….
– نه خیر کی میگه بی ادب شدم …..
یه ذره رفت عقب تر به تیپ و قیافه ام نگاه کرد
– نه میبینم دختر های خوشگل اونجا بهت ساخته خوشگل و خوشتیپ شدی
از دست این فرزاد محکم زدم پشتش ……
نمیدونم چرا هر وقت از اون جا میان همه بهم میگن خوشگل تر شدی
برای خودم هم سواله …
– بی تربیت به من دختر های اونجا چی کار دارم وقتی خودم بهترین زنو دارم ……
– اره یادم باشه به ساحل بگم طلاق بگیر تو زیادی عوض شدی …. شنیدم استخر هاشم هم مختلطه اره ؟ اون جا هم رفتی دیگه پوستت سفید شده ؟
– گمشو بی ادب……..
با هم دیگه رفتیم طرف قسمتی که چمدون ها رو بگیریم …….
– فرزاد من برم سرویس بهداشتی دست و صورتم رو بشورم …..
– فقط میخوای دست و صورتت رو بشوری ؟
عجب ادمی بود ها بچه پرو به دستشویی رفتن منم کار داشت ….
با پشت کولیم زدم تو سرش ………..
فرزاد شروع کرد به داد و بیداد کردن …..
– ای مردم این داره باجناقش رو میزنه کمک …..
– فرزاد جون من اروم تر بابا دارن نگاهمون میکنن ……
کولیم رو دادم بهش رفتم طرف سرویس بهداشتی … نگاهم افتاد به اینه راست میگفت فرزاد ها خوشتیپ تر شده بود ……
یه بلیز مشکی تنگ پوشیده بودم با یه شلوار کتون مشکی اونم تنگ …..
به ساحل بیچاره گیر میدم اون وقت خودم چیز های تنگ میپوشم …
یقه ام هم طبق معمول باز گذاشته بودم …..
ساعت گرون قیمتم رو دراوردم گذاشتم تو جیبم استینم رو تا ارنج زدم بالا ….
دست و صورتم رو شستم اخی چه قدر گرمه …..
سریع رفتم دستشویی برگشتم که فرزاد زیاد منتظر نمونه …
برگشتم فرزاد چمدون هامو گرفته بود …..
رسیدم بهش ….
– استین هاتو بده پایین ببینم پسریه ی بی تربیت میخوای اینطوری جلب توجه شدی شماره بدن بهت؟؟؟؟؟؟؟ …..
– فرزاد بابا چه نفر میشنون زشته به خدا …..
دو تا از چمدون ها رو من گرفتم یه دونه هم اون ….
– میگم ارمان تو چه قدر چمدون داری ؟ مگه یه نفر نیستی ؟
– چرا خوب کلی وسایل هم اوجا داشتم دیگه ؟
– میگم نکنه یه دختر خارجی برای خودت اوردی گذاشتی تو ی این ساکه مشکیه ؟
ای بابا این انگار نمیخواد دست از شوخی برداره ….
– فرزاد جون مادرت از این حرف ها جلوی ساحل نزنی ها باور میکنه فکر میکنه من با خودم کسی رو اوردم …. در ضمن اقای پرو اون چمدون مشکیه سوغاتی های ساحله ؟
– اه اه چه خبرشه دل درد میگیره ها از این همه سوغاتی
با لحن بامزه ای گفت :
– داداش برای ما سوغاتی نیاوردی ؟
– نه برای چی بیارم پرو میشی …..
– باشه دیگه داشتیم اگه به ساحل نگفتم با یک دو نه ای از دختر های بور خوشگلا اومدی ……
تا خود ماشین مسخره بازی دراورد و منو خندوند …..
خوش به حالش چه قدر پسر شادی بود کاش منم یه ذره اینطوری بودم هر چند فکر کنم دیگه با وجود ساحل با این اخلاق گندم باید خداحافظی کنم ……
رسیدیم تو ماشین دلم برای ماشینمم تنگ شده بود ها چمدون ها رو گذاشتم صندوق عقب ……
دوتا ساندویج گرفته بود که اول اونو خوردیم من که اندازه ی خرس گرسنه ام بود ……
فرزاد زود تر از من خورد و ماشین رو روشن کرد …..
اخ جون پیش به سوی ساحل ………
وسط های راه همش شیطنت میکرد چشم دریا رو دور دیده بود …..
یه اهنگ خارجی خیلی خشن گذاشته بود صداش رو هم تا اخر زیاد کرد هر ماشینی که رد میشد یه نگاهی میکرد …..
دستم بردم طرف ظبط صداش رو کم کنم که محکم زد تو دستم ….
– داری چی میکنی ؟
– فرزاد زشته دارن نگاهمون میکنن بابا مگه پسر مجردی که داری شیطنت میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟
توجه نکرد سرعتش رو بیشتر کرد الان میزنه ماشین بدبخت منو در به داغون میکنه ها ……
یه دو ساعتی بود که تو راه بودیم ترافیک خیلی زیاد بود برام سواله که چرا مردم ان قدر شمال رو دوست دارن ……
گوشیم زنگ خورد ساحل بود …..
– فرزاد یه ذره کمش کن ساحله ….
– نوچ نمیشه همین طوری حرف بزن…….
از دست تو ……
گوشی رو برداشتم با صدای بلندی گفتم …..
– الو ؟
– سلام ارمان جا خوبی کجایید ؟
– سلام به روی ماهت خانم شما خوبی ؟ لاهیجانیم یکی دو ساعت دیگه میرسیم خیلی ترافیکه ؟
– تو رانندگی میکنی ؟
– نه عزیزم فرزاد رانندگی میکنه
– پس ارمان مواظب باشید ها به فرزاد بگو اروم بره ……
اومدم جوابش رو بدم که صدای یه دختر مانع حرف زدنم شد ….
– اقا خوشتیپ ها شماره بدم ؟ ای جونم تو چه قدر چشم هات خوشگه ؟
جانم با من بودن ؟؟؟؟
صدای خنده ی چند تا دختر اومد برگشتم طرف فرزاد ببینم صدا از کجااومد
یا حسین یه پرادو ی مشکی پر از دختر چسبیده بودن به ماشین ……
فرزاد قیافه ی منو دید خنده اش گرفت …..
شیشیه ها رو سریع دادم بالا عجب دوره و زمونی شده دختر ها میخوان به ادم شماره بدن ……
– همش تقصیره تو فرزاد کم کن اون بی صاحبو بابا ……. فاصله بگیر ازشون خطر ناکن ؟
صدای ضبط رو کم کرد تازه یادم افتاد ساحل پشته خطه …وای الان راجع به من چه فکری میکنه …..
– الو ساحل ؟ ساحل جان ؟؟؟؟
با عصبانیت گفت :
– میشی بگی صدای این همه دختر از کجا بود ؟ دختر سوار کردید ؟؟؟؟
صدای داد ساحل اون قدری زیاد بود که فرزاد هم شنید
فرزاد با خنده ی گفت :
– ساحل چند تا دختر خوشگل سوار کرده …. جات خالی ؟
جعبه ی دستمال کاغذی رو پرت کردم طرفش …. حالا الان چه جوری ثابت کنم که دختر تو ماشین نبوده ؟؟؟؟
فرزاد از خنده لبو شده بود خودمم خنده ام گرفته بود ولی نمیدونستم چی به ساحل بگم ؟؟؟؟؟؟
گوشی رو قطع کردم پسر های بی ادب دختر سوار کردن منه خر رو بگو که فکر میکردم فرزاد و ارمان مثل این پسر های خیابونی نیست ….
صدای در اتاق اومد 
– بله ؟
– خاله میشه بیام تو ؟
عصبانی بودم موبایل تو دستم دوباره زنگ خورد صدای دختره تو گوشم بود …
– دانیال بیا تو …..
اومد تو با سر و صورت شکلاتی یه بلیز شلوارک ابی پوشیده بود 
خم شدم دور دهنش رو پاک کردم 
– شیطون من چی خوردی که دور دهنت کثیفه …
زبونش رو دراورد 
– شکلات خوردم …..
گرفتمش تو بغلم …
– مامانت کجاست ؟
– مامانم ول کن بیا بریم دریا دیگه خودت دیشب قول دادی ……
موبایلم رو گرفتم تو دستم یه شال نازک هم انداختم سرم با همون بلیز شلواری که تنم بود رفتم …..
چون ویلا نزدیک دریا بود مشکلی نداشت …..
ارمان دوباره زنگ زد ولی جوابش رو ندادم ….
– خاله میای بریم تو اب؟؟؟؟؟؟
شالم رو بالا بستم شلوار لیم رو تا زانو دادم بالا ….
– بریم 
بلیز و شلوارکشو دراورد با هم رفتیم تو اب ..
دست هامو پر اب کردم همین که اومد جلو ریختم تو صورتش …..
یکی دو ساعت تو دریا اب بازی کردم خوبه حالا خلوت بود مگر نه ابروم میرفت ……
اومد روی شن ها نشستم ها تا دانیال بازم بازی کنه ……
ارمان اسمس داده بود چند بار هم زنگ زده بود ……
اسمسش رو باز کردم …..
– ساحل به مرگ خودم من دختر سوار نکردم فرزاد چرت و پرت میگه جون ارمان اوت موبایل رو بردار………
اسمسش برای یک ساعت پیش بود ….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا : 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا