رمان طلا

رمان طلا پارت 99

4.5
(4)

 

 

 

 

دست به داخل موهایش بردم و شروع کردم نوازش کردن بعد از چند دقیقه آرام خوابید.

 

من هم آنقدر خسته بودم که با همان لباسها و آرایش که مطمئنم پخش شده بود خوابم برد.

 

با تکان خوردنم و قرار گرفتن سرم روی بالش و پتویی که رویم افتاد کمی هوشیار شدم اما آنقدرخسته بودم که نتوانستم چشم باز کنم و باز به خواب عمیقی فرو رفتم .

 

+طلا جانم

 

با صدای داریوش و نوازش دستهایش روی موهایم باز از خواب بیدار شدم غلتی زدم و سرم را زیر پتو بردم .

 

-توروخدا.. خیلی خوابم میاد

 

پتورا از روی صورتم کنار زد .

 

+پاشو عزیزم حداقل یه چیزی بخور ضعف میکنی

 

کم کم حوادث دیشب یادم می آمد، صدای داریوش سر حال بود و این خیلی خوب بود .

 

چشم هایم را کامل باز کردم و بلند شدم و سر جایم نشستم.

 

کمی نگاهم کردو کم کم ردی از خنده روی لبها و صورتش نشست که سریع سعی کرد کنترلش کند .

 

– صبح بخیر

 

 

 

 

 

 

+ البته که صبح نیست و ظهره زندگی

 

مثل برق زده ها پرسیدم

 

-ظهره؟ پس درمونگاه چی؟

 

+هول نشو چند بار زنگ زدن گفتم حالت خوش نیست نمیتونی بری، اوناهم گفتن که مشکلی نیست وجایگزین میارن برات

 

نفس آرامی کشیدم

 

-زهره ترک شدم

 

ازجا بلند شد.

 

– پاشو یه دوش بگیر بیا یه چیزی بخوریم

 

از اتاق بیرون رفت واقعا به یه دوش احتیاج داشتم دیگر نمی توانستم این لباس را تحمل کنم.

 

بلند شدم حوله و لباس را برداشتم و به حمام رفتم.

 

با دیدن خودم در آینه حمام وحشت کردم ریملم پخش شده بود زیر چشمم و کرم پودرم کاملا ماست مال شده بود.

 

اثری از رژ لب که نداشتم هیچ ، لبهایم کمی باد کرده و کبود بود.

 

موهایم شاخ شاخ شده حالا دلیل این لبخند زیر زیرکی داریوش را می فهمیدم.

 

دوش که گرفتم احساس کردم سبک شده ام.

 

لباس هایم را پوشیدم و باز در آینه نگاهی به خودم انداختم.

 

 

 

 

این بار در آینه دختر رنگ پریده ای را دیدم که کبودی و باد کردن لبهایش بیشتر معلوم بود.

 

بیرون رفتم سر و صدا از آشپز خانه می اومد .

 

-تو هم امروز نرفتی سر کار

 

در یخچال را بست و نگاهم کرد یک شلوارک با رکابی پوشیده بود .

 

+با وجود تو که خونه ای مگ مغز خر خوردم؟

 

بعد سمتم اومد و دستش را آرام‌ روی لبهایم کشید .

 

+ درد می کنه؟

 

سرم رو‌عقب کشیدم و رفتم روی صندلی نشستم .

 

– نه اتفاقا اصلا درد نداره

 

آمد کنارم نشست

 

+یه لحظه نتونستم خودمو نگه دارم به خاطر همین اینجوری شد

 

دست روی دستش گذاشتم.

 

-عزیزم بهش فکر نکن

 

+ خون میومد از لبت

 

– من مشکلی با این قضیه نداشتم

 

+ ولی من دارم… داشتم بهت صدمه میزدم تو حال خودم نبودم

 

خودم را جلو کشیدم تا بوسه ای روی لبهایش بزنم که سرش را عقب کشید .

 

 

 

 

خودم را جلو کشیدم تا بوسه ای روی لبهایش بزنم که سرش را عقب کشید

 

متعجب نگاهش کردم

 

+ لبت کبود و زخمه دردت میگیره

 

حرصی صدایش زدم

 

– داریوش

 

+ عمر داریوش..

 

-لطفا تمومش کن

 

کمی در چشمهایم نگاه کرد و سرش را تکان داد لقمه ای را که برایم گرفته بود را به دستم داد کمی زل زد در صورتم .

 

+ من دور این صورت بی رنگ و روت بگردم

 

دلم لوس شدن میخواست .

 

سرم را روی شانه اش گذاشتم ، سریع سرش را روی سرم گذاشت.

 

+ جونم زندگیم هنوز خسته ای

 

– من همیشه کمبود خواب دارم دلم خواب میخواد

 

سرش را برداشت و روی موهایم را بوسید .

 

+ یه چیزی بخور برو دوباره بخواب

 

بعد از خوردن صبحانه از شدت خستگی نمیتوانستم سرپا بایستم.

 

 

 

 

باز به اتاق رفتم تا کمی بخوابم داریوش هم جلوی تلویزیون مشغول فیلم دیدن بود که موبایلش زنگ خورد ناخوداگاه گوشهایم را تیز کردم .

 

+ هاتف بگو

 

+چقد آوردن؟ نو هم داره؟

 

+نمیخواد دست دوماشو نگه دارین نه نیاز نداریم کسی نمیخره اونایی که نوعه رو بردار بفرست انباری خیلی گرون میگه بهش بگو بعدا میام تسویه میکنم

 

+پول نقد؟ الان راه میفتم

 

تماس را قطع کرد. بعد از چند لحظه آمد و جلوی در ایستاد.

 

+طلا بیداری؟

 

-اره عزیزم

 

+ من باید برم یه جایی سریع برمیگردم

 

-برو منم میخوام بخوابم

 

+ مواظب خودت باش

 

– توام همینطور

 

درخواب و بیداری بودم که موبایلم زنگ خورد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا