رمان طلا

رمان طلا پارت 45

5
(1)

 

 

هاتف به بچه های خودی اشاره کرد تا وارد کار شوند،تعداد تقریبا مساوی بود.

 

سر و صدا کر کننده بود ،داریوش صدایش را بالا برد.

 

+یه دیقه لاتیشو پر نکنین تا جریان و ملتفت شین ما با کسی کاری نداریم هیچ دعواییم با احدی نداریم ما اومدیم سراغ صمد شاهرگ (از یقه اش گرفت واز روی صندلی بلندش کرد ) قضیه ام ناموسیه ،پس غلاف کنین تا مام بریم به کارمون برسیم

 

حرف ناموس که میشد خون جلو چشمان خیلی ها را میگرفت یک نفر داد زد.

 

-صمد راست میگه؟جریان ناموسیه؟

 

صمد سراسیمه پاسخ داد.

 

– نه به جان مادرم چاخانه نزارین منو ببره

 

هاتف جواب داد.

 

-ما چن محل اونورتریم زنگ بزنین بپرسین ببینین آقا داریوش کیه تا بفمهمین با کی دارین حرف میزنین

 

چن نفر از آنها از داریوش شنیده بودند.و میدانستند که نباید پا رو دم او بگذارند.همان چن نفر چاقو ها را پایین آوردند و به داریوش سلام کردند.

 

بقیه هم که رفتار آنها را دیدند آرام سر جای خود نشستند.

 

صمد از این وسط بال بال میزد.

 

-بابا گول اسمشو نخورین ،نزارین منو ببره داره مثه سگ دروغ میگه

 

به هاتف اشاره کرد تا او را بیاورد .

 

 

 

 

وقتی که داشت بیرون میرفت جلوی در پیرمردی را دید که پشت دخل نشسته بود ،چند تراول از جیبش در آورد و روی میز گذاشت.

 

+شرمندتم حاجی اینم خسارت لیوان

 

پیرمرد لبخندی به او زد.

 

-حلالت

 

صمد رادر صندوق عقب پرتاب کردند.

 

-آقا بریم انبار؟

 

+آره

 

چن نفر از آدمها صمد را به صندلی ای در انبار بستند ومنتظرِ داریوش ماندند.

 

موبایلش را در آورد و به طلا زنگ زد.

 

اسم داریوش را که روی موبایلش دید دست و پایش را گم کرد انگار که روبرویش است،احساس میکرد جای بوسه اش داغ شده .نوازش های دیشب هم جلوی چشمانش رژه میرفت ،این ضربانِ تند قلبش چه میگفت این وسط ؟

 

بعد از کلی کشمکش با خودش تلفن را جواب داد.

 

+سلام

 

بعد از بوسه ی صبح وقتی از طلا ری اکشن بدی ندیده بود ،جرئت بیشتری پیدا کرده بود.

 

-سلام طلا خانوم …خوبی ؟درد نداری؟

 

موهایش را پشت گوشش انداخت.

 

+نه خوبم مسکن خوردم

 

چند ثانیه سکوت پشت خط حکم فرما شد.

 

 

 

 

-خوبه اگه مشکلی پیش بهم زنگ بزن

 

+کی میای؟

 

دستش را روی دهانش کوبید ،این سوال از دهانش بیرون پریده بود.خودش را لعنت کرد.

 

لبخند ی روی لبش با این سوال نقش بست ،نفس عمیقی کشید :

 

-برای ناهار میام

 

برای اینکه بیشتر گند نزند سریع خداحافظی کرد ،گونه هایش انگار آتش گرفته بودند،چشمانش را بست تا به عمق فاجعه کمی فکرکند.

 

انگار نیروی مضاعف گرفته بود ،وارد انبار شد،اشاره کرد برای او هم صندلی بیاورند و روبروی صندلی صمد بگذارند.

 

به هاتف اشاره کرد که صدای او را ضبط کنند.

 

+چن تا سوال دارم مثه بچه آدم جواب بده تِر نزن به اعصابم …تو رو فرخ فرستاد بری تو اون درمونگاه؟

 

صمد پررو تر از این حرف ها بود.

 

– کی؟فرخ کدوم خریه من فرخ مرخ نمی شناسم

 

کاملا مشخص بود دروغ بهم می بافد.

 

+تو فرخ نمی شناسی ؟یعنی برای فرخ کار نمیکنی؟

 

-تو مثِ اینکه در موردم تحقیق نکردی من آدم کسی نیستم،ولی بقیه می تونن آدمِ من باشن

 

نیشخندی به بلوف هایش زد.

 

+نه دیگه تو از اونا بودی خدا بیامرزت ،الان فقط یه مفنگی جلوم میبینم که واس پول موادش مجبور قمار کنه …چرا رفتی درمونگاه اون بلا سر اون دختر اوردی ؟کی بهت گفت؟

 

 

 

 

-کسی نگفت خودم کردم

 

با تمسخر گفت:

 

+خودت؟

 

مغرور سرش را بالا داد :

 

-آره خودم

 

از روی صندلی جست زد و سیلی ای محکم به صورتش زد،قدرت ضربه به اندازه ای بود که صندلی به زمین افتاد.

 

+خودت گه خوردی مرتیکه حیوون ،حروم زاده

 

از صندلی جدایش کرد و روی قفسه ی سینه اش نشست،تا میخورد کتکش زد ،جای سالم در صورتش باقی نگذاشت.

 

مدام صورت طلا جلوی چشمانش می آمد و همین حرصش را بیشتر میکرد.

 

-اگه می خواستی تسویه حساب کنی باید مثه مرد میمومدی جلو روی خودم از من حساب پس میگرفتی نه اینکه بری سراغ کسی که ضعیف تر از خودته و ربطی به قضیه نداره تخم سگ…هاتف اون تبرو وردار بیار

 

چاقو را از جیبش در آورد و روی گردنش گذاشت دقیق همان جایی که گردن طلا زخمی شده بود.

 

+بهت میگن صمد شاهرگ؟شاهرگتو بزنم از زندگی محوت کنم؟

 

صمد با دیدن چشمان او که دقیقا رنگ خون بود ترسید.

 

+دست گذاشتی رو خط قرمزم صمد …بد کاری کردی

 

هاتف تبر را به دست داریوش داد.

 

به میز فلزی ای که گوشه ی انبار بود اشاره کرد:

 

+ببریدش پیش اون میز

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

‫9 دیدگاه ها

  1. برایت ارزو میکنم همونطوری که دوست داری زندگی کنی و هر چیزی که در زندگیت می خواهی تحقق پیدا کنی

    خواهر عزیز تر از جانم تولدت مبارک…

  2. برایت ارزو می کنم همونطوری که دوست داری زندگی کنی و هر چیزی که در زندگیت می خواهی تحقق پیدا کنی

    خواهر عزیز تر از جانم تولدت مبارک…

  3. ای ناز ترین خواهر دنیا
    ای زیبا ترین ترانه هستی
    بدان که شب میلادت برایم
    ارمغان خوبی ها و زیبایی هاست پس ای سر کرده خوبی ها…

    تولدت مبارک

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا