رمان رأس‌جنون

رمان رأس‌جنون پارت 31

4.1
(78)

 

به عادت همیشه، وقتی برای یادآوردن چیزی تلاش می‌کرد، با انگشت شقیقه‌اش را فشرد و یک آن ذهنش به گالری برند معروف اروپایی افتاد که در سفرش با تارا به آن‌جا رفته بود.

خودش بود…همان لباس! اخم‌هایش درهم رفت و موبایل هیلا را با پرخاش روی میز انداخت.

– تو منو بچه فرض کردی شرافت؟

هیلا نمی‌دانست نگران موبایلش باشد که در این گیر و دار نشکند، یا مغزش را از خواب بیدار کند که معنای حرف مرد را بفهمد؟

– چی؟

کیامهر با پوزخند عصبی خاص خودش، به پشتی صندلی‌اش تکیه داد و دوباره همان نگاه پر غرور روزهای اول در چشمانش جریان گرفت. باز هم داشت هیلا را مانند یک کلاهبردار نگاه می‌کرد.

– این طراحی که می‌گی کیه؟

هیلا ناخودآگاه از یادآوری روزهای قبل، دستپاچه شد. حس کرد دوباره قرار است انگشت اتهامی به سویش دراز شود.
پشت سر هم پلک زد و نفس عمیق کشید تا لرزش بی‌وقفه‌ی دستانش را آرام کند.

– دوستم.

کیامهر مانند بازجوهایی که از چموشی مجرم صبرشان لبریز است، روی میز ضرب گرفت و پرحرص با تمسخر لب باز کرد:

– آهان دوستت…به روباه می‌گن شاهدت کیه می‌گه دمم، حالا حکایت توئه…

با اخم‌هایی که به مراتب از گره‌ی ابروان کیامهر کورتر شده بود، موبایلش را از روی میز برداشت و در حالی که ترکش‌های عصبانیتش بی‌وقفه از لبانش به سمت کیامهر پرتاب می‌شد، عقب گرد کرد.

رأس جـنون🕊, [08/03/1402 09:43 ق.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۱۹۲

برای شما متاسف نیستم…چون از اول معلوم الحال بودید، برای خودم متاسفم که این سه روز کل ایران رو زیر و رو کردم تا بهترین طراح رو…

کیامهر ناخودآگاه محکم روی میز کوبید و پاهای هیلا لحظه‌ای از صدای بلندش، متوقف شد.

– کسی اجازه داد بری؟

هیلا یاغی شده دستش را در هوا به معنای “برو بابا” تکان داد و مانند خودش صدا بلند کرد:

– من که می‌رم، خودتون بمونید و این خراب‌شده‌ی زرق و برق‌دارتون!

آن‌قدری از نگاه تحقیر آمیز کیامهر عاصی بود که حتی نتوانست بپرسد مشکل طراحی‌ها چیست!
فقط می‌خواست از آن‌جا بیرون بزند تا اکسیژن را آزادانه ببلعد. انگار در اطراف کیامهر و متعلقاتش، خلا بود!

عصبانیتش خلقش را تنگ کرده بود و اصلا حواسش به بی‌احترامی که انجام داده بود، نبود.
دستش هنوز به دستگیره نرسید که صدای رمضانی از پشت در بلند شد.

– رئیس، مهمان خانم شرافت تشریف آوردن.

دست هیلا در هوا مشت شد. لعنت به زمان‌بندی این تقدیر لعنتی! الان چه وقت آمدن بود؟ چه می‌گفت به او؟ چطور از زخم زبان‌های مردک بی‌وجنات در امان نگهش می‌داشت؟

– بگید بیان داخل چشم‌مون به جمال دزد امروز روشن شه!

لحظه‌ای از فکر برخورد افتضاح کیامهر با سام، به خود لرزید. اجازه نمی‌داد این صفت‌های زشت را به سام ببندد. او نقطه‌ی روشن تمام خاطراتش بود. مرد شریف روزهای سختش…

رأس جـنون🕊, [09/03/1402 02:44 ب.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۱۹۳

– اگر بین ما کسی قراره دزد باشه اونم جنابعالی هستی جناب معید!

کیامهر از جسارت پوشالی هیلا خنده‌ی هیستریکی زد و به پشتی صندلی‌اش تکیه داد.

– اون‌وقت چی دزدیدم من؟ مدارک کارفرمام رو یا طرح شرکتای اون ور آبی رو؟

نمی‌دانست مرد مقابلش بر چه مبنایی سام را دزد به حساب آورده بود، هر چند دیگر مهم هم نبود!

– شما چیزای مهم‌تری دزدیدی! مثلا آبرو و آینده‌ی من‌و…

کیامهر به نشانه‌ی تهدید انگشتش را بالا گرفت و در هوا تکان داد.

– مواظب حرف زدنت باش دختر جون، اینا عواقب سختی داره!

هنوز هم مغرور بود و خودخواه.
این مرد به هیچ‌کس و هیچ‌چیز جز اعتبار خودش فکر نمی‌کرد انگار!

مانند دو رقیب زخمی در رینگ، به یکدیگر زل زده بودند و نفس‌های عمیق از سر حرصشان، گویای عمق فاجعه بود.
قفسه‌ی سینه‌ی هیلا پر تب و تاب بالا و پایین می‌رفت و تا لب باز کرد حرفی بزند، تقه‌ای به در پشت سرش خورد.

– اجازه هست؟

صدای سام بود که این خلوت پر از کینه را برهم زد.
هیلا پلک بهم فشرد و زیرلب لعنتی ناله‌وار بیرون داد. انگار دیگر راهی باقی نمانده بود…به خودش آمد و نامحسوس دستی به مقنعه‌اش کشید. حداقل سام نباید چیزی می‌فهمید.

– بفرما!

رأس جـنون🕊, [10/03/1402 09:44 ق.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۱۹۴

با ورودش، موجی از عطر سرد و بی‌نظیرش در فضای اتاق پیچید. گاهی حضور یک آدم می‌توانست نقش کوه را ایفا کند.

وجود سام در این لحظه برای هیلا همین حکم را داشت. یک پشتوانه‌ی محکم وقتی که هیلا انقدر خسته از تنش امروز به نظر می‌رسید!

– سلام روز بخیر! عذر می‌خوام که تاخیر داشتم.

توجه کیامهر اول از همه به سمت موهای کم‌پشت و بسیار کوتاه مرد خوشتیپ جلب شد. سام برای هیلا به نشانه‌ی احترام سر خم کرد و به آرامی لب زد:

– خوبید خانم شرافت؟

هیلا با شنیدن جمله رسمی اما پر آرامش سام، کمی خودش را جمع و جور کرد و سعی کرد مانند او حرفه‌ای برخورد کرده و مشاجره‌اش با کیامهر را لااقل تا پایان جلسه فراموش کند.

– بفرمایید بنشینید.

سام قبل از نشستن به سمت کیامهر رفت و دست به سویش دراز کرد.

– افخم هستم‌، سام افخم. خوشحالم از دیدارتون!

کیامهر همچنان در جلد یخی‌اش فرو رفته بود که با اقتدار خاصی، از روی صندلی بلند شد و دست به دستش داد.

– کیامهر معید هستم.

سام ابرویی بالا انداخت.
هم از صدای پرغرور مرد روبه‌رویش…هم از اینکه اظهار خشنودی بابت دیدنش نکرده بود.
عقب کشید و با اشاره‌ی کیامهر روی یکی از مبل‌ها نشست.

– مجدداً عذر می‌خوام…من به تازگی به ایران برگشتم و یکم خو گرفتن با اینجا برام سخت و طولانی شده.

رأس جـنون🕊, [10/03/1402 09:44 ب.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۱۹۵

کیامهر تنها به یک تکان کوچک سرش بسنده کرد. به قدری اعصابش بهم ریخته بود که حوصله‌ی توجه نشان دادن به مرد کنار دستش را نداشته باشد.

– خانم شرافت نمی‌شینید؟

کیامهر سریع سرش را بالا گرفت…انگار تازه دخترک و آن زبان درازش را به یاد آورده بود.
لب بهم فشرد و منتظر واکنش جدیدش ماند.

هیلا که نگاه دو مرد را یکهو به سمت خودش دید، کمی دستپاچه شده صدایش را صاف کرد.

– حواسم نبود، الان.

و سریعاً روی نزدیک‌ترین مبل نشست.
قرار بود این جلسه را او بیشتر به دست بگیرد اما دست تقدیر به گونه‌ای رقم خورده بود که حتی میلی به ادامه‌ی آن نداشت چه برسد به صحبت کردن اضافی!

– من درخدمتتون هستم…خانم شرافت گفتن که جزئیات بیشتر در حضور شما گفته می‌شه.

کیامهر دستانش را روی میز درهم قفل کرد و سرش را همراه با پوزخند کوچکی به زیر انداخت.
جزئیات بیشتر؟ محتملا راجب دزدی جذاب‌شان!

– بله ولی دیگه فکر نکنم به حضور شما نیازی باشه.

هیلا و سام، هر دو جا خورده سر بالا گرفتند.
لحن آرام مرد به شدت طوفانی بود!

– متوجه نشدم.

اینبار مسیر نگاه جدی و مستقیم کیامهر، مرد تازه وارد و ناآشنا بود.

– طرح‌هاتون مورد قبول نبودن…البته یه توصیه از سمت من به شما…یکم سعی کنید از خودتون مایه بذارید!

سام ابتدا ابرویی بالا انداخت. از هوش مرد جا خورد اما به روی خودش نیاورد و در عوض لبخندی روی لبانش شکل گرفت.

– اگه در حضورتون طرح بزنم چی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 78

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا