رمان رأس‌جنون

رمان رأس‌جنون پارت 126

3.6
(15)

 

– آره دقیقا تو! با همین کارش اصلا تو دلم نمی‌ره.

تک خنده‌ای زد و از روی تخت بلند شد. قدم به سمت آشپزخانه برداشت و همزمان لب باز کرد:

– چرا آخه؟ چیکارش داری؟ چه گیری به اون بنده خدا داری اون بچه از بچگیش تو به فرهنگ دیگه‌ای بزرگ شده یکم اینجور رفتار کردن براش عادیه!

لیوانی برداشت و مقداری آب درونش ریخت.

– نچ! مسئله اینجاست که خیره نگاه کردنش رو تو، زوم شدنش رو تو برام اصلا جالب نیست.

قلپی آب خورد و با بی‌خیالی جواب داد:

– شاید از من خوشش اومده!

– من از همین می‌ترسم.

لیوان را به جای قبلش برگرداند و اینبار به سمت سالن رفت.

– وا! از چی می‌ترسی شایان؟ پسرعمومه ناسلامتی!

– این خارجیا وفا ندارن هیلا!

تک خنده‌ای زد و خودش را روی مبل ولو کرد.

– یه جور می‌گی انگار من منتظر نشستم تا طرف خوشش از من بیاد و من هم بهش بله بگم.

– لااقل روزی صد هزار مرتبه خدا رو شکر می‌کنم دلت واسه یه ایرانی رفته نه این مرتیکه!

با خنده زمزمه کرد:

– چرا انقدر گارد داری در برابرش شایان؟

صدای شایان آرام بود اما نه آنقدری که به گوشش نرسد.

– چون خبراش دستم رسیده!

سکوت ایجاد شده میان‌شان خوشایند نبود که شایان به حرف آمد:

– ولش کن بیخیالش…اونجا چطوره؟

رأس جـنون🕊, [07/04/2025 09:44 ق.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۷۳۶

– هواش گرمه طبق معمول!

– خوش می‌گذره؟

پلکی بر هم زد و با یادآوری اتفاقات شیرینی که در این یکی دو روز تجربه کرده بود، لبخند غیرارادی روی لبانش نشست.

– هوم…خوش می‌گذره!

– خب خداروشکر…لااقل خیال من از بابت تو راحته! بگو ببینم کی قراره اون بنده خدا رو به من معرفی کنی؟

با لبی گزیده پاهایش را در شکمش جمع کرد و انگار در حال تجربه هیجان آن روز زیادی نزدیک بود.

– صبر کنی به زودی قراره هم با تو آشنا بشه هم با عزیز!

– از همین الان بگم آدم معقولی نباشه، قدرت‌و ندونه پرتش می‌کنم بیرون!

با خنده پاسخ داد:

– نه نگران نباش، هم معقوله هم قدرم‌و می‌دونه!

صدای تقه‌ی بلندی که به در خورد اجازه‌ی ادامه‌ی صحبت به شایان نداد.

– شایان یکی در می‌زنه برم ببینم چیکارم دارن، کاری نداری با من؟

– نه قربونت مواظب خودت باش، چیزی نیاز داشتی حتما بهم بگو!

– چشم چشم خیالت راحت!

بعد از خداحافظی به سمت در رفت و آرام «کیه‌ای» زمزمه کرد.

– کیه کیه در می‌زنه من دلم می‌لرزه عا؟

طبق معمول…دلقک‌ بازی‌هایی که فقط مختص میعاد بازرگان بود و بس…! در را با خنده باز کرد و او را در دست در جیب دید.

رأس جـنون🕊, [08/04/2025 02:34 ب.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۷۳۷

– چطوری شرافت؟ می‌بینم زنده‌ای که!

– کوفت…آره به کوری چشم تو زنده‌م مشکلی داری مگه؟

– نه والا چه مشکلی؟ من غلط بکنم با تو مشکلی داشته باشم…شرافت بزن برو خوشگل موشگل کن بزنیم بیرون دلم پوکیده والا!

با خنده ابروهایش را بالا انداخت.

– من با تو بزنم بیرون؟

– نه پس با عمه‌م بزن بیرون! دختره‌ی نچسب تو دل نرو…برو زود بپوش بریم پایین اون کیای دائم میرغضب سرش تو کارشه من حوصله‌م سر رفته با اون دختره مرجان هم اوکی نیستم…دِ برو دیگه یه ساعت نشسته به سخنرانی من گوش می‌ده!

با خنده باشه‌ای زمزمه کرد و عقب رفت که میعاد صدایش زد.

– هیلا؟

– بله؟

– تو رو به ناموست خوشگل کن!

– چرا؟

– می‌خوام مرجان ببینِت کف کنه!

با خنده «خب تواَمی» زمزمه کرد و در را بست. بی‌فوت وقت به سمت اتاق رفت و اول شانه‌ای به موهایش زد. موهایش را دم اسبی بست و دو تار مو از دو طرف فرقش را از کش مو خارج کرد.

سریع آرایش ملایمی کرد اما رژلب صورتی را پررنگ روی لب‌هایش کشید. شومیز سفید آستین توری‌اش را به همراه شلوار مشکی دمپا به تن زد و بعد از اتمام کار نیم نگاهی به خودش انداخت.

مقداری از عطر را روی گردن و مچ دستش زد و بعد حاضر و آماده با برداشتن کیفش به سمت در اتاق قدم برداشت.

رأس جـنون🕊, [10/04/2025 09:30 ب.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۷۳۸

در را باز کرد و میعاد با دیدنش سوت بلندی کشید که باعث شد در آن فاصله چشم غره‌ای نصیبش کند. زیرلب آرام غرید:

– کوفت یکم یواش!

– والا بخدا دمت گرم هیچوقت فکر نمی‌کردم جدیم بگیری به حرفم گوش کنی!

با آرنج به پهلویش کوبید و بعد خرامان خرامان با آن کفش‌های پاشنه بلندش به سمت آسانسور قدم برداشت. میعاد که کنارش ایستاد رو به سمتش چرخید:

– حالا می‌خوای بریم کجا؟

– اول بریم پایان یه شامی بر بدن بزنیم بعد بریم اطراف‌و بگردیم.

– بدون کیا؟

میعاد صورت درهم کشید و غر زد:

– زهرمار بگیری دختره‌ی چندش ذلیل…یه دقیقه اسمش‌و نیار!

کوفتی نثارش کرد و وارد آسانسور شد. بعد فشردن دکمه‌ی مدنظر دوباره به سمت مرد چرخید:

– نگفتی کیا می‌آد؟

– اوف بترکی…آره می‌آد من‌و نخور فقط لطفا!

با خوشحالی نیشش باز شد و نگاهش به شمارش طبقات خورد. بعد از ایستادن آسانسور از کابین خارج شد و خواست به سمت رستوران برود که میعاد صدایش زد:

– هیلا؟ پشت به من بیا میز رزرو کردم یه وقت اشتباهی نری!

سری تکان داد و پشت سر میعاد روانه‌ی رستوران لوکس هتل شد. سر میز نشست و کیف دستی‌اش را روی میز رها کرد.

رأس جـنون🕊, [11/04/2025 05:29 ب.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۷۳۹

– حالا چرا میز چهار نفره؟

میعاد با شیطنت خاصی که پشت مردمک‌هایش خوابیده بود پاسخ داد:

– فعلا قراره داستان داشته باشیم، تو فقط لذت ببر!

گارسون به سمتش آمد و با فارسی درب و داغانی گفت:

– اینجا…رزرو شده…آقا!

– ما رزروش کردیم…یعنی من رزروش کردم!

– شما آقایِ…

– دستیار آقای معید هستم، شماره اتاق…

– نه این میز رو یک خانم رزرو کرده است!

متعجب نگاهش به سمت میعاد چرخید و میعادی که یک ذره از حرف گارسون جا نخورد و انگار از همه چیز اطلاع داشت.

– بله خانم مرجان امیری…من مسئول رزرو این میز بودم ولی اشتباهی سفارش دوتا غذا دادم، اگه می‌شه دوتا غذای دیگه به لیست اضافه کنید!

– مثل همون دوتا؟

– بله.

بعد از رفتن گارسون نیم تنه‌ی بالایش را روی میز خم کرد و رو به میعاد پرسید:

– این مرده چی می‌گفت؟

– گفتم که! سرت تو کار خودت باشه فقط لذت ببر.

– آخه این میز یکم چیزه…شبیه به میزای وی آی پیه!

میعاد با خنده سرش را به اطراف چرخاند و همزمان پاسخ داد:

– خب چون وی آی پیه خنگ خدا!

– آخه چرا وی آی پی؟

– چون کیامهر جونت عادت به اینکه یه جای عادی یه غذای عادی بخوره نداره.

– من نمی‌فهمم داری چیکار می‌کنی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا : 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا