رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم

رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 42

3
(5)

 

_من با آدم کلاشی مثل تو جهنمم نمیرم

ازم فاصله گرفت که عصبی دستش رو گرفتم و از پشت دندونای چفت شده ام غریدم :

_میبینم که زبون باز کردی دختر کوچولو

با نفس نفس نگاهش توی صورتم چرخوند و حرصی گفت :

_ولم کن لعنتی !!

از اینکه اون دختر سر به زیر ساده داشت اینطوری گستاخ و دریده توی صورتم صحبت میکرد عصبی غریدم :

_اگه ولت نکنم چیکار میخوای بکنی مثلا ؟!

نگاهش رو به اطراف چرخوند و یکدفعه با دیدن ماشین پلیسی که از دور میومد با پوزخندی گفت :

_الان میبینی

دست آزادش روی هوا تکونی داد و درحالیکه سعی میکرد پلیس رو متوجه خودش کنه بلند گفت :

_آهاااای بهم کمک کن….

با فهمیدن اینکه میخواد چه گندی بزنه بی معطلی دستمو روی دهنش فشردم و خشن کنار گوشش زمزمه کردم :

_اگه نمیخوای اون فیلم خوشکلت رو برای دادشت بفرستم همین الان خفه میشی !!!

از ترس چشماش گرد شد و خشکش زد هه پس نقطه ضعفش همین فیلمه اس ، آروم دستمو پایین آوردم و با تمسخر خطاب بهش گفتم :

_حالا مثل یه دختر خوب دنبالم میای و سوار ماشین میشی وگرنه چی ؟؟؟

نفسم رو با صدا بیرون فرستادم و تهدید وار ادامه دادم :

_بد میبینی دخترجان

با سری پایین افتاده سوار ماشین شدم ولی آیناز هنوزم همونجا با بُهت ایستاده بود و تکون نمیخورد دستم روی بوق فشردم که بالاخره نگاهش به سمتم چرخید یکدفعه با دیدن نفرتی که توی چشماش موج میزد

برای ثانیه ای حس کردم قلبم نزد و بی اختیار دستم دور فرمون لرزید ، هنوز خیره اش بودم که با تقه ای که به شیشه طرفم خورد گیج چرخیدم

ولی با دیدن مامورای پلیس که بیسیم به دست مشکوک نگاهم میکردن با اینکه از درون دستپاچه شده بودم سعی کردم به روی خودم نیارم پس شیشه رو پایین کشیدم و جدی لب زدم :

_بله ؟!

افسر پلیس سرش رو خم کرد و درحالیکه با دقت نگاهش توی ماشین میچرخوند حرفی زد که بی اختیار آب دهنم رو قورت دادم و با استرس نگاه ازش دزدیدم

 

_مدارک لطفا !!

سعی کردم جدی باشم تا به چیزی شک نکنه پس بی تفاوت زیرلب زمزمه کردم :

_اوکی

مدارک رو بیرون آوردم و به سمتش گرفتم که با دقت بررسیشون کرد و درحالیکه باز به سمتم میگرفتشون گفت :

_خانوم رو میشناسید ؟!

به کل آیناز رو از یاد برده بودم و گیج لب زدم :

_خانوم ؟!

اشاره ای به اون سمت خیابون کرد و گفت :

_بله اون خانومی که اونجا ایستادن

نمیدونستم چه جوابی بهش بدم و توی ذهنم دنبال پیدا کردن حرفی بودم چون با کولی بازی که آیناز درآورده بود مطمعنن یه چیزایی دیده و شک کرده بودن پس نمیشد الکی و نسنجیده حرفی زد

_خوب میدونید چی……

یکدفعه در سمت شاگرد باز شد و باقی حرفم با دیدن آینازی که کنارم نشسته بود ناتموم موند

جلوی چشمای ناباورم دستم رو به گرمی فشرد و آروم گفت

_چی شده عزیزم ؟!

چی عزیزم ؟! این چی میگه ؟!
نکنه سرش به جایی خورده ؟!

با چشمک ریزی که به دور از چشم پلیسا بهم زد تازه دوهزاریم افتاد و‌ با لبخند مصلحتی لب زدم :

_چیزی خاصی نیست عشقم !!

عشقم رو با آنچنان لحن کشیده ای زمزمه کردم که نگاه ازم گرفت و با حالتی که معلوم بود عصبیه لباشو بهم فشرد

با دیدن حالتش بی اختیار تو گلو خندیدم و خطاب به پلیسی که هنوز کنار ماشین ایستاده بود گفتم :

_هنوزم مشکلی هست ؟!

کلاهش روی سرش تنظیم کرد و گفت :

_نه موفق باشید

با دور شدنش از ماشین آیناز عصبی دستش از توی دستم بیرون کشید و با اخمای درهم درحالیکه به بیرون خیره میشد گفت :

_فکر نکن دلم برات سوخته ها نه …..فقط اون فیلم لعنتی رو میخوام

خودم رو به گیجی زدم و بی تفاوت لب زدم :

_فیلم ؟! کدوم فلیم ؟!

عصبی به سمتم چرخید و حرصی گفت :

_حالا یادت نمیاد هااا بکا…رتم رو گرفتی بدبختم کردی پس بیشتر از این بازیم نده

ماشین روشن کردم و درحالیکه توی جاده میفتادم خطاب بهش با تمسخر گفتم :

_آهااااان اون فیلم عاشقونمون رو میگی ؟؟

حرصی جیغ کشید

_خفه شووووو

_چی باعث شده که فکر کنی من اون فیلم رو بهت میدم ؟!

کامل روی صندلی به طرفم چرخید و لرزون نالید :

_چرا ندی ؟! اصلا اون فیلم به چه دردت میخوره ؟!

یکدفعه انگار چیزی به خاطرش رسیده باشه انگشت اشاره اش رو به سمتم گرفت و ناباور ادامه داد :

_نگو میخوای با اون فیلم من رو تهدید کنی ؟؟

فرمون بین دستام فشردم و بی حرف به بیرون خیره شدم ، چون واقعا هم قصدم همین بود و تنها دلیلی که میتونستم باز این دخترو پیش خودم بکشنوم همون فیلم بود و بس !!

وقتی دید حرفی نمیزنم پیراهنم رو گرفت و درحالیکه میکشیدش عصبی گفت :

_هوووی لعنتی با توام

ماشین رو دقیق یه خیابون پایین تر از خونشون پارک کردم به طرفشون برگشتم با لحن سردی گفتم :

_پیاده شو

اشک به چشماش نشست و لرزون گفت :

_تا فیلم رو‌ بهم ندی هیچ جایی نمیرم !!

از اینکه حدس زده بود قصد چه کاری رو‌ دارم ترسیده بود و سعی داشت با لجاجت فیلم ازم بگیره ؛ ولی من کسی نبودم که بزارم به این راحتی برگ برنده ام از دستم بیرون بره

پس‌ از ماشین پیاده شدم در سمتش رو باز کردم و عصبی گفتم :

_پیاده شو زود باش !!

با لجبازی و حالی نزار صورتش رو ازم برگردوند که عصبی بازوش رو گرفتم و به زور از ماشین بیرون کشیدمش

” آیناز “

با تقلا سعی کردم بازوم از دستش آزاد کنم که سرم داد کشید و عصبی گفت :

_آروم بگیر این کارات هیچ فایده ای نداره

باید هر طوری شده اون فیلم رو ازش میگرفتم چون اون به قیمت آبروم بود و اگه یه درصد بابا و مامان از این فیلم مطلع میشدن سکته میکردن

بدتر از همه امیرعلی بود که خون به پا میکرد و شهر رو بهم میریخت ، با فکر بهش لرزی به تنم نشست و بی اختیار یقه نیما رو توی چنگم فشردم

_تو رو خدا اینکارو با من نکن

نگاهش توی صورتم چرخید و نمیدونم چی شد که دستاش بی حرکت موندن و بعد از چند ثانیه یکدفعه عصبی چشماشو روی هم فشرد و شنیدم که کلافه زیرلب زمزمه کرد :

_لعنتی !!

و تا به خودم بیام به عقب هُلم داد که بخاطر بدن بی جونم تلوتلوخوران عقب رفتم و پخش زمین شدم و با دردی که توی با…سنم پیچید و فرو رفتن شن های ریز و درشت کف دستم

بالاخره مقاومتم شکست و هق هقم اوج گرفت ، با دیدن حالم چند قدم به سمتم برداشت ولی وسط راه پشیمون شده با دستای مشت شده ایستاد

از اول میدونستم این مرد خطرناکه و همش سعی داشتم از خودش و چشماش که نفرت درشون موج میزنه دوری کنم ولی حالا به بدترین شکل گرفتارش شدم

اونم چطور ؟!
با پاهای خودم گند زده بودم به زندگیم….و‌ از اون فیلم کذایی هم معلوم بود اونی که خواهان رابطه بوده من خاک برسر بودم !!

جلوی چشمای به اشک نشسته ام ، جلوم روی پاش نشست و با لحن سردی گفت :

_آبغوره گرفتن رو بس کن چون بی فایدس اگه واقعا اون فیلم رو میخوای باید بدونی که به دست آوردنش مجانی نیست

با فکر به اینکه پول میخواد امیدوار پشت دست خاکیمو روی صورت کشیدم و با صدای که از زور بغض میلرزید لب زدم :

_پ..پول ؟؟ باشه چقدر ؟!

پوزخندی گوشه لبش نشست و درحالیکه نگاهش روم بالا پایین میکرد با لحن چندشی گفت :

_قیمتش خودتی !!!

شوک زده هق هقم بند اومد و مات چشماش شدم ، یعنی چی این حرفش ؟!
یکدفعه با چیزی که به فکرم رسید ناباور پرسیدم :

_منظورت چیه ؟! نکنه …..

_فکر نمیکردم خواهر امیرعلی تا این حد خنگ باشه

انگشتش رو‌ نوازش وار از گونه ام پایین کشید وقتی کنار لبهام رسید مکثی کرد و به آرومی ادامه داد :

_قیمتش لمس دوباره تنته !!

با خشمی که درونم زبونه میکشید عصبی دستش رو‌ پس زدم

_خفه شوووو کثافت

نیم نگاهی به دستش انداخت و با بی تفاوتی از کنارم بلند شد

_اوکی هر چی خودت میخوای

به طرف ماشینش رفت و درحالیکه ازم دور میشد ادامه داد :

_پس من برم دیگه !!

خواست سوار ماشین بشه که لرزون صداش زدم

_وایسا

بدون اینکه به سمتم برگرده ایستاد ، شاید فکر میکرد پشیمون شدم ولی حاضر نبودم هیچ جوره به این آدم روانی باج بدم

با نفرت ادامه دادم :

_حاضرم بمیرم ولی دست نجس تو بهم نخوره این رو هیچ وقت یادت نره

به سمتم برگشت و با پوزخندی گوشه لبش با اطمینان گفت :

_زیاد امیدوار نباش بازم هم رو میبینیم

لحن مطمعنش باعث شد که لرزی به تنم بشینه و ناخودآگاه به خودم بلرزم ، ماشینش که با سرعت از کنارم گذشت به خودم اومدم

تا کی میخواستم اینجا بشینم و آبغوره بگیرم ؟! به سختی بلند شدم و درحالیکه دستی به لباسای خاکیم میکشیدم به طرف خونه راه افتادم

ولی برای یه ثانیه هم فکر اون نیمای لعنتی از ذهنم بیرون نمیرفت و تیکه تیکه های فیلمی که دیده بودم جلوی چشمام نقش میبست

جلوی چشمام گیج رفت که دستم رو به دیوار تکیه دادم و چشمام رو بستم ، حالا باید با چه رویی به خونه برمیگشتم اصلا میگفتم دیروز تا حالا کجا بودم ؟!

نیم نگاهی به سر تا پای خودم انداختم ، بهتر بود لباسامو عوض کنم و یه کم به خودم برسم تا بهم شک نکنن ولی کجا باید اینکارو میکردم ؟!

یکدفعه با دیدن پاساژ بزرگی که سر نبش خیابونمون بود به طرفش پاتند کردم و بعد از خریدن یه دست لباس و تعویض لباسام دست و صورتم رو توی قسمت دستشویی ها شستم و بعد از زدن یه رژلب سرو سامونی به خودم دادم و بیرون زدم

با رسیدن در خونه همینکه میخواستم کلید توی قفل بچرخونم دستم لرزید و استرس تموم وجودم رو در برگرفت ، بعد از اینکه نفس عمیقی کشیدم وارد شدم

وارد سالن شدم ولی همین که میخواستم آروم و بی سروصدا از پله ها بالا برم مامان صدام زد و با حرفی که زد بی اختیار پاهام از حرکت ایستاد و خشکم زد

 

_میشه بفرمایید از دیشب تا حالا کجا بودید مادمازل ؟؟

میله حفاظی پله ها رو‌ توی دستای لرزونم فشردم و با نفس عمیقی که کشیدم سعی کردم ذهنم رو‌ سروسامانی‌ بدم

یکدفعه با یادآوری دورهمی هایی که هرچند وقت یه بار با دوستام میگرفتیم به خودم مسلط شدم به سمتش برگشتم و با اینکه ازش خجالت میکشیدم به دروغ لب زدم :

_دیشب با بچه ها دورهمی داشتیم یادم رفت بهت بگم

اخماشو توی هم کشید و عصبی گفت :

_نمیتونستی حداقل اون گوشیت لامصبت رو جواب بدی ؟! مردیم از نگرانی

با این حرفش تازه یاد گوشیم افتادم که از دیشب که روی سایلنت گذاشته بودمش یادم رفته حتی نگاش کنم و به کل فراموشش کرده بودم

_عه ….ببخشید مامان اینقدر با بچه ها سرگرم بودیم و‌تا نیمه ها شب بیدار بودیم و تو سرو کله هم زدیم که به کل گوشی یادم رفت

پوووف کلافه ای کشید و گفت :

_ولی این دلیل نمیشه تموم شب ما رو‌ بی خبر بزاری میدونی وقتی داداشت پرسید کجایی مجبور شدم بهش دروغ بگم

با آوردن اسم امیرعلی بی اختیار پاهام لرزید و نزدیک بود تعادل خودم رو از دست بدم که مامان با نگرانی زیر بازوم رو گرفت و سوالی پرسید :

_ای وااای خدا مرگم بده چی شدی

برای اینکه بیشتر از این نگرانش نکنم به سختی صاف ایستادم و گیج لب زدم :

_هیچی یه لحظه سرم گیج رفت فقط همین !! برم اتاقم استراحت کنم خوب میشم

چشم غره ای بهم رفت

_نگو تا صبح بیدار بودید برای همین اینطوری شدی !!

سری تکون دادم و با شیطنت لب زدم :

_بعد این همه مدت یه شب پیش هم بودیم بعد توقع داشتید بخوابیم ؟!

_امان از دست تو دختر

بوسه ای پر سر و صدا روی گونه اش نشوندم و با عجله به سمت اتاقم راه افتادم داخل شدم و درحالیکه درو میبستم با نفس نفس بهش تکیه زدم

بعد از بیرون آوردن گوشیم از داخل کیف ، کیف خالی روی تخت پرت کردم ولی هنوز کامل خیالم راحت نشده بود که گوشیم توی‌ دستم ویبره خورد و با دیدن اسم کسی که روی صفحه اش مدام خاموش روشن میشد روح از تنم پرید

دیگه چی از جونم میخواست ؟!

لعنتی زیرلب زمزمه کردم و بیقرار درحالیکه نمیتونستم نگاه از اسم نیما که روی صفحه گوشیم بود بگیرم شروع کردم به راه رفتن

میترسیدم جوابش رو‌ بدم و باز حرف نامربوطی بهم بزنه و از طرفی بخاطر فیلمی که دستش بود نمیدونستم باید چه غلطی بکنم

اینقدر گوشی رو توی دستم فشردم و‌ دودل راه رفتم که تماس قطع شد ، کلافه گوشی روی تخت پرت کردم و دستامو از دو طرف توی موهام فرو بردم و کشیدمشون

حس میکردم دارم دیوونه میشم ، چطوری به این سادگی زندگیم رو به اون پسر باختم با یادآوری رابطه ای که باهم داشتیم حالم بد شد

بی اختیار عوقی زدم و‌ درحالیکه دستمو جلوی دهنم فشار میدادم خودمو توی حمام انداختم ، شیر آب سرد رو‌ باز کردم با گریه شروع کردم به شستن تنم !!

حس میکردم جای جای تنم جای لمس دستاشه با حرص لیف رو‌ محکم روی بدنم میکشیدم طوری که تموم تنم قرمز و خون مرده شده بود

بالاخره بعد از اینکه چند ساعت توی حمام بودم و جونی به تنم نمونده بود حوله تن پوشی تنم کردم و با موهایی که آب ازشون چکه میکرد بی رمق روی تخت دراز کشیدم

به شدت روحیه ام رو باخته بودم و نمیدونستم باید چه غلطی بکنم از شدت سردرد چند قرص بالا انداختم و نفهمیدم چی شد کم کم چشمام گرم شد و به خواب عمیقی فرو‌رفتم

با تکون های دستی آروم لای چشمای سنگینم رو باز کردم که چشمم خورد به مامانی که با نگرانی بالای سرم ایستاد بود

_وااای خدا داری توی تب میسوزی !!

نا…له ای کردم که پتو رو از روم کنار زد و‌ با وحشت امیرعلی رو صدا زد

با دیدن امیرعلی که با دلهره و ترس توی چشماش بالای سرم ایستاده بود آب دهنم رو به سختی قورت دادم و با شرمندگی چشمام بستم

دستش روی پیشونیم گذاشت و با حس تب زیادم بلند مامان رو‌صدا زد و گفت :

_کیفم رو بیار زود باش‌

مدام هزیون میگفتم ، نمیدونم چقدر پاشویم کردن و بهم دارو خوروندن که بلاخره تبم پایین اومد و امیرعلی با فرو کردن سوزن سِرُم توی دستم تبم رو چک کرد و کنارم لبه تخت نشست

درحالیکه نوازش وار دستش روی موهام میکشید با نگرانی گفت :

_چت شد یکهو عزیز داداش خیلی ترسوندیم

با این که بیدار بودم ولی از خجالت و اینکه روی نگاه کردن به چشماش رو نداشتم خودم رو به خواب زدم که بالاخره بوسه ای روی موهام نشوند از اتاق خارج شد و منو با افکار بهم ریخته ام تنها گذاشت

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا : 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا