رمان حرارت تنت

رمان حرارت تنت پارت 43

4.5
(14)

 

کمال صدا بلند میکنه : بچه فرض کردی منو ؟ …. کی حامله بوده پس ؟ … همین بود که به من زنگ زد و سکه ی یه
پولم کرد پیش خودم …
سودابه دست پدرش رو میگیره و سمت مبل میبره: بیا بشین بابا جونم ، حرف میزنیم … کسری راست میگه خب … حرف
بزنین درست بشه …
ماهی پرخاش میکنه: چی درست بشه ؟ … این همه سرکار گذاشتن ما درست میشه ؟ اونم سه ماه ؟ …
حتی یه کلمه حرف نمیزنم … حتی از مسیح شاکی میشم که حق به جانبه … کسری مسیح رو میگیره و سمت مبل
میبره … مسیح حتی فشار دستش روی دستم شل نمیشه و منو با خودش می بره …
روی مبل دو نفره ای می شینه و منم کنار خودش می ذاره … سرم تا انتهایی ترین فضایی که ممکنه پایینه و شرم میکنم
حتی سر بلند کنم …
کسری روی مبل تک نفره ی سمت دیگه ی من می شینه و میگه : زن مسیح درواقع نهانه ، ساره نیست …
سودابه معترض میگه : مرگ مامان خودت فهمیدی چی گفتی ؟
کسری پوفی می کِشه و میگه :
ـ جشن بود خونه ی ماهنوش … همه تون رفته بودین … دوستم سعید برای شب دعوتمون کرده بود … راست و حسینیش
مسیح دوست نداشت بیاد … خود خرم مجبورش کردم … چارتایی رفتیم .. خب .. خب ینی …
کمال ـ خب چی ؟
ـ خب پارتی بود … ینی مهمونی معمولی نبود …
ماهی ـ مگه چه شکلی بود ؟ …
کسری درمونده میگه : خب جای شربت آلبالوی مامان جون، مشروب اعالی کویتی میداد خوردمون …
ماهی ـ خجالت بکش …
کسری ـ خودت هی میگی واضح بگم …
کمال ـ بقیه ش کسری …

کسری: ما هم خب نه نگفتیم … منتها پیک ما رو ساره، خواهر سعید پر کرد …
ماهی: پیک چیه ؟
مسیح: اوووهَه … میذاری جریان رو روشن کنه یا با رسم شکل باید توضیح بده ؟؟!!
کمال تشر میزنه : مسیح ! … ) رو به کسری ( بقیه ش ؟
کسری: لیوان مادر من .. لیوان مارو اون پر کرد … نیمه شب بود که تو سالن خواب همه ی ما رو بُرد .. بی همه چیز
دارو ریخته بود … صبح که من از خواب پا شدم … خب چیزه …
دستی بین موهاش میکشه که مسیح ادامه میده : من تو اتاق بودم با ساره …
ماهی روی گونه ش می زنه و به من نگاه می کنه : خاک عالم … تو خجالت نمیکشی ؟
مسیح کالفه می گه : االن سر خودمو می کوبم دیوارا …
کسری: بعد از اون روز ساره هی دور و بر مسیح می پلکید … تا اینکه اومد گفت بارداره … مسیح یکی خوابوند تو گوشش..
انداختش بیرون از خونه … ینی زیر بار نرفت که بابای بچه اونه … بی پدر با جواب آزمایش اومده بود … یکی دو هفته
پاپیچ شد و مسیح بها نداد تا اینکه به شما زنگ زده بود و شما هم خراب شدی سر مسیح که دختر مردم رو بیچاره
کردی… ما نمی دونستیم که شما حتی اونو به چشم ندیدین و فقط تهدید کرده که میاد شرکت و آبرو می بره … مسیح
باهاش حرف زد و گفت بریم آزمایشگاه … رفتیم پیشه دکتری که ساره خودش گفته بود و ما حتی به فکرمون هم نمی
رسید اون با دکتر همدستی کرده که بگه بچه ضعیفه و نمی شه ازش آزمایش دی ان اِی گرفت مگه وقتی به دنیا اومد…
مسیح هنگ بود … همه مون هنگ بودیم .. آخرشم مسیح با یه شرط راضی شد اونو عقد کنه … که چک سفید بگیره و
بنویسه و بعد از به دنیا اومدن بچه بذاره بره … مسیح سایه ی ساره رو با تیر می زد … شب عروسی مثل اینکه مسیح
تهدید میکنه ساره رو که اگه بچه به دنیا بیاد و مسیح ازش آزمایش بگیره و گندش دربیاد که بچه ، بچه ی مسیح نیست
بد می بینه … ساره عین سگ حساب می برد از مسیح و از آرایشگاه که اومدن من زنگ زدم مسیح … گوشیش تو
پارکینگ هتل خط نمیداد … پیاده میشه تا جواب تلفن رو بده .. از پارکینگ بیرون میره … وقتی برمیگرده میبینه ساره
نیست … گذاشته رفته … هر چهار نفرمون زیر و رو کردیم هتل رو، پیداش نکردیم … آخر سر وقتی باز به پارکینگ
برگشتیم یه عروس توی ماشین بود .. اولش فکر کردیم ساره س … اما مسیح که بیرون کِشیدش و شنلش رو برداشت
دیدیم نهانه!

کمال گنگ می پرسه : ینی چی ؟
مسیح : ینی از اول تا آخر طرف قرارداد هرچی شرکت بود با دوستای بازاریت رو ریخته بودی تو جشن عروسی من بخت
برگشته که یه هرزه رو ببندی به ریش من … از طرفی همون بی شرف گذاشته بود رفته بود … دست منم مونده بود تو
پوست گردو … بی عروس نمی شد بیام باال تا واقعا آبروت بره … از قضا یه عروس فراری هم بود که من جای عروس
خودم جا زدم … این نهان هیچ ربطی به اونی که زنگ زده به شما گفته من حامله م نداره … این دختر نهانه و تومنی دو
هزار فرق داره با اون دختری که با شما حرف زده ….
کمال مستقیم منی رو نشونه می گیره که دارم گلوله گلوله اشک می ریزم و میگه : تو چرا فرار کردی ؟!
همه سمت من برمیگردن .. حتی مسیح … نمی دونم چی بگم ؟ خجالت میکشم …. سر به زیر نشستم و هنوز دستم توی
دست مسیحه …
کف دست هر دو مون عرق کرده و مسیح بیخ گوشم می گه : حرف بزن نهان …
سرم رو بلند نمیکنم … کمی دست دست می کنم برای جواب دادن … اما انگار این بار باید جوابگو باشم …
میگم : من … ینی بابام کالهبرداری کرد … افتاد زندان، کلی بدهی باال آورده بود … مامانم، ینی مریم … ینی من بهش
میگم مریم چون خودش خواسته و گفته بهش نگم مامان … منو فروخت … فروخت به مازیار … اون شریک دادشمه …
قطعات لوازم کامپیوتری می فروشن … بیشتر سهام برای اونه … به شرط داشتن من گفته بود که بدهی های بابام رو
صاف میکنه … من ازش متنفر بودم … تورجم متنفر بود … تورج داداشمه … اوایل به خاطر بابام قبول کردم …. خانواده ی
مازیار همه ایران بودن … شرط گذاشته بود تا مراسم عروسی ایران باشه … اومدیم ایران … اما همونجا فهمیدم اینجا هم..
اینجا هم یه زن داره … ینی من می شدم دومین زنش … تورج با دوستم … اسمش آسوعه … همدستی کردیم برای فرار
کردن … مازیار تهدید کرده بود اگه بذارم برم خیلی بد میشه و بابتم .. بابت من ، پول داده بود … اما به کمک تورج شب
عروسیم از اتاق عقد از در پشتی ساختمون در رفتم … تو پارکینگ یه ماشین بی سرنشین که جفت دراش باز بود رو پیدا
کردم همونجا بی فکر جای عروس نشستم …
سر بلند میکنم و به مامان ماهی که وا رفته و بهت زده حواسش به منه میگم : به خدا .. به خدا من سر مسیح کاله
نذاشتم …

 

کانال رمان من

🆔@romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

‫25 دیدگاه ها

  1. اگه اورانیوم میخواستین غنی کنین زودتر انجام میشد
    بابا الان یه ماه ملت معطل کردین حتی زمان دقیق پارت گزاری رو هم مشخص نمیکنین

  2. بابا مسخرش و دراوردین دیگه
    ادمین جان واقعا خسته نباشی بابت پارتای طولانی و تند تندی که میزاری و همچنین نویسنده😒

  3. سلام خسته نباشید
    آقا من خودم رمان نویسم ، باور کنید اگه فقط روزی پنج تا خط هم بنویسند اخر هفته میشه سی و پنج تا خط
    اصلا کار سختی نیست … واقعا این درسته که وقتی یه تعداد وقتشون رو گذاشتند پای این رمان ، شما اونا رو بزاری تو خماری ؟؟!
    اطفا حواستون به طرفدار ها باشه … ممنون

  4. آدمین خیلی از پارت۴۳ گذشته هانویسنده حالش خوبهنرفته تو کما مردم مگهعلافشن داره جون میکنه ها
    ما باید واسه همچی صبر و تحمل
    داشته باشیم؟؟ بسه دیگه انگار داره چیکار میکنه
    رمان مینویسه نویسنده های دیگه میگن هرشب میزارم پارت جدید ومیزارن این نه تنها نمیگه کی میزاره نمیگم چقدر از رمان مونده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟😈😈

  5. ب نظر من کیفت یک رمان ب خوب بودن متن نیست فقط ب چیزای دیگه هم هست ک توی رمانای انلاین یکی از این جوانب زمان پارت گذاری و رفتار ادمین نسبت ب خواننده هاست ک متاسفانه ادمین این سایت واقعا از این نظر ضعیفه

  6. سلام به همگی واقعا خیلی خسته نباشید … ممنون که اینقدر زود به زود پارت میذارین … پارت هاتونم طولانیه … میخوام به عنوان جایزه و تشکر ازتون ادرس بهترین ماساژور رو بهتون بدم … بلکه یکم خستگیتون در بره روند پارت گذاریتون تنت تر بشه

  7. من اولین رمانی که خوندم حرارت تنت بود که مهرپارسال بودوتاپارت 18 روگذاشته بودن.الان هم نزدیک به10 ماهه که هنوزپارت43است.ادمین جان خودت بگو ازمهرتاحالاچندتارمان انلاین گذاشتی که تموم شدن؟حرارت تنت توصفحه اصلی قسمت رمان انلاینها ازهمه قدیمی تره!!!!نویسنده تواین مدت باید جلد سومش رو میدادچاپ!!!!واقعابرای خودمون متاسفم!!

  8. بچه ها فک کنم چون خیلی مشتاق نشون میدید طاقچه بالا میزارن دیر میزارن پارتارو
    اخه این چه وعضه جلب خوانندس اعصاب و روانمون بهم ریخت اقا اصلا فایلو بارید میخریم خود نویسند هر دو هفته میره سر دفترش چهار خط مینویسه؟ملت اینطوری رمان مینویسن؟

  9. اه اه اه واقعا که یه ملت و معطل خودتون کردین من فکر میکنم مشکل از ادمین ادمینای سایت دیگه حداقل جواب نظرات و که میدن اما ادمین این سایت حتی به خودشم زحمت نمیدم یه جواب بده
    واقعا متاسفم

  10. دستتون درد نکنه رمان قشنگیه ولی من چندین هفته برای یک پارت باید صبرکنم حالا اگه پارتا طولانی بود یه چیزی ولی لطفا رسیدگی کنید همش جای حساسم تموم میشه . با تشکر

  11. بعد دوهفته این یه ذره چیه اخه؟! خداوکیلی خیلی زور داره این همه منتظر بمونی و اخرش که دیگه خط داستان داره تو ذهن کم رنگ میشه چهار خط منتشر بشه به عنوان پارت جدید نکنید این کارا رو ، نکنید😡😡😡

  12. ای بابا
    مارو مسخره کردین این چه وضعشه اخه رسما مردم ازاری میکنید
    ده اخه هر دوهفته یه پارت میزارین اونم چهار خط
    یه دفعه بگین رمان نداریم خیالمون رو راحت کنید دیگه
    اه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا