رمان حرارت تنت

رمان حرارت تنت پارت 35

5
(6)

دستم رو روی دستش که روی دنده س می ذارم و میگم : چهره ی جذاب یه فیتنس کار فوق حرفه ای رو داری که …
که …
ابرویی باال می ندازه و بازم نگام نمیکنه … در عوض میگه : که ؟!
ـ که زیادی … زیادی به دلم نشسته …
به سمتم برمیگرده … نگام که می کنه حتی دلم زیر و رو می شه … مسیح بی تقصیر این همه حرف شنیده از خانواده و
از همه و از من !
کنار خیابون پارک میکنه … پوفی میکِشه … سرش رو به صندلی پشت سرش تکیه میده و چشماش رو می بنده :
ـ فکر پدر اون بچه بودن تا مرز مرگ بُرد منو !
لبخند میزنم … دلم میگیره از این حالی که از مسیح گرفته شده و امشب انگاری سبک شده … خالی شده از خشم و از
استرس … خودم رو باال میکِشم … خم میشم و میرم کج روی پاهاش می شینم …
چشماش رو باز میکنه و نگام میکنه … دستم رو باز میکنم و میگم : بیا امشب رو مردونه شونه م رو بهت قرض بدم!
لبخند گرمی میزنه و استقبال میکنه … نیم تنه ش رو جلو میکشه … دستام رو دور گردنش حلقه میکنم و سرش رو روی
شونه م می ذاره … با دستم موهاش رو نوازش می کنم و میگه : یه چیزی بگو … تسکین مردونه هم بده !
لبخند روی لبم میشینه و میگم : امشب دل منم آروم شد !
سرش رو از روی شونه م بر میداره و من هنوز دستام دور گردنش حلقه س که زل میزنه به چشمام و میگه : دلت ؟!
شیطنتم گل میکنه و با لبخند میگم : خب دل مردونه م!
لبخند کجی میزنه و میگه : این یه قلم و من مردونه نخوام ، باس کی رو ببینم ؟!
با صدای آرومی میگم : منو !
دو تا دستاش رو دو طرف صورتم می ذاره و خیره به لبام لب میزنه : تو ساره نیستی … تو فقط نهانی … نهانی که مردونه
پات وایمیسم !
هنوز جمله ش رو برای خودم هضم نکردم که صورتم رو جلو می کِشه … لب پایینم رو بازی می گیره … چشماش بازه و
چشمام رو نشونه رفته …
مسیح شوهرمه … شوهرمه و من دوسش دارم … شوهرمه و می خوام باهاش باشم … می خوام خودم رو توی کوچه ی
علی چپ گم کنم و میدون بدم به حس و حالم … به این خالی شدن دلم و ذوب شدنم توی کوره ای که خود مسیح راه
انداخته …
حرارت تنت نوشته ک.شاهینفر 2
هنوز چشماش بازه و به چشمام خیره س و منتظر واکنشه … اونم فهمیده که بدجوری سُر خوردم … این بار من بازی رو
ادامه می دم … کِش میدم … حاال که فهمیدم مسیح پدر هیچ بچه ی ناخواسته ای از ساره نیست … حاال که فهمیدم پدر
نبوده اما دل تو دلش نبوده که مبادا خطا رفته باشه و در به در دنبال ساره بوده که حداقل به خودش ثابت بشه که مرد
این بازی های کثیف نیست ! … حاال افسار دلم رو ول می کنم و حلقه ی دستام رو دور گردنش تنگ تر ! … چشم می
بندم و با لباش وارد بازی می شم ..
یه دستش رو از کنار صورتم برمیداره و روی کمرم می ذاره … مانتوم رو از کمر چنگ میزنه …
این بار منم حرارت تنش رو دوست دارم … داغی کف دستی که از روی مانتوی نخیم هم حس می شه … با دست دیگه
ش شالم رو از سرم درمیاره ولبش رو از لبم جدا میکنه …
این بار صورتش رو توی گودی گردنم فرو میبره و عالقه ش رو مهر می کنه … محکم و پر از تب …
ـ آخ !
پیشونیش رو به گردنم تکیه میده و حس میکنم از تب و تاب افتاده … حس میکنم می خنده از آخ گفتنم و صداش رو
می شنوم : کار دست خودت و خودم بدم ، ایراد داره ؟!
لبم رو گاز می گیرم و جواب نمیدم که میگه : پا بده تا دنیامو بدم بهت !
بغض میکنم و میگم : ترس برداشته دلم رو … سر تا پای زندگیمون دروغه !
ـ جمعش میکنم … درستش میکنم ….
سرش رو بلند میکنه و نگام میکنه … خجالت میکشم … سرخ میشم از التهاب و عشق بازیه همین چند دقیقه ی پیش …
نگام رو میدزدم و سرم رو روی شونه ش تکیه میدم … اونقدری پهن و مردونه هست که بشه زندگیت رو هم بهش تکیه
بدی …

دستاش رو بر می داره و یکی روی دنده و اون یکی رو روی فرمون می ذاره … قبلترش صندلیش رو از فرمون عقب تر
برده و خوب جا می شم توی بغلش … استارت که می زنه می خوام فاصله بگیرم و سر جام بشینم که بازوم رو می گیره
و میگه :
ـ بمون … همینطوری خوبه !
بدم نمیاد و باز سرم رو به شونه ش تکیه می دم … راه می افته و بغلی بودن و کوچولو بودن چقدر برای عشق بازی مفیده
و من خودم پیش خودم خجالت می کشم از این همه حیایی که قورت دادم و به قول مامان ماهی یه آبم روش!
رانندگی می کنه و منم چشمام رو بستم که می گه : نخواب … کارت دارم حاال حاالها !
چشمام رو محکم روی هم فشار می دم و لب هام رو هم همینطور … می خوام لبخندم معلوم نباشه که بیشتر جلوی
خودم شرمنده بشم …
کارم داره مسیح ! … از اون کارا که هر شوهری با زنش داره ؟ … شوهر ؟ زن ؟ … دلم غش می کنه … مسیح رومانتیکه…
اخماش رو کجای دلم بذارم ؟ … اصال مگه من موندگارم ؟ … سه ماهی هست پیش مسیحم … تورج کجا مونده ؟ … من
جز مسیح کی رو دارم مگه ؟! …
ماشین که ترمز می زنه بی هوا دستم رو دور گردنش تنگ تر می کنم که سرش رو کج می کنه و الله ی گوشم رو می
بوسه … من هنوز کج روی پاش نشستم و سر بلند میکنم از شونه ش که خودش شال روی گردنم افتاده رو مرتب میکنه…
نگام رو به حنجره ش می دوزم تا چشم تو چشم نشم با چشماش که امشب شیدایی توشون موج می زنه … بیشتر از هر
شب !
در ماشین رو باز میکنه و یه دستش رو دور کمرم حلقه میکنه … مسیحه من به بغل ، پیاده میشه و در ماشین رو می
بنده… ساعت 3 و نیم صبح قطعا سوسکم توی پارکینگ قدم نمیزنه و سمت آسانسور میریم …
طوری بغلم کرده که پاهام رو دور کمرش حلقه کردم و دستام رو دور گردنش … پر خجالت میگم : بذارم پایین !
یه دستش زیر باسنمه برای نگه داشتنم و با دست دیگه ش دکمه ی آسانسور رو می زنه و میگه : جات خوبه !
سوار آسانسور که میشیم و دکمه رو می زنه در بسته میشه منو تکیه میده به دیوار … کمی باال تر از خودش نگهم داشته…
اونقدری باالتر که پیشونیش رو به قفسه ی سینه م تکیه می ده و میگه :
ـ تَبَم واسه داشتنت رو حس میکنی ؟
نفسام از این همه لمس و ابراز عالقه ی یهویی کِشدار میشه و جواب میدم : من همون بچه م …
سر بلند میکنه و زل میزنه به چشمام … نمی خوام زهر بریزم به کامش ، اما انگاری ریختم که پر اخم می گه : دل ضعفه
گرفتن واسه بچه نمیشه ؟!
حرارت تنت نوشته ک.شاهینفر 2
گرفته میگم : دلم خوش بود میگی بزرگ شدم !
لبخند کجی می زنه و میگه : بزرگت میکنم !
در آسانسور باز میشه و باز بلندم میکنه … برای اولین بار از این همه بغلی بودنم خوشحالم … در خونه رو باز میکنه و داخل
میریم … در که بسته میشه کلی حس اضطراب توی وجودم سر ریز میشه … اونقدری میره تا این که خم میشه و منو
روی کاناپه ی سه نفره و فوق پهن سالن میذاره …
سرم پایینه و به پاهای مردونه ش ال به الی صندل ال انگشتی مشکی رنگش نگاه میکنم که دست جلو میاره و شالم رو
برمیداره …
بغض میکنم و این همه حس ترس رو نمی خوام … نه ترس از مسیح یا رابطه ای که احتماال چند دقیقه ی دیگه صداش
توی این سالن می پیچه و شاید منم غرق لذت بشم …. ترس از تورجی که نه میاد و نه نمیاد !
جلوی پام زانو میزنه و طره مویی که جلوی صورتم اومده رو با انگشت دستش پشت گوشم می ذاره و میگه :
ـ چه تب داشته باشم واسه خواستنت و چه دل ضعفه بگیرم برای با تو بودنم … ترست رو که می بینم کم میارم و دست
و پام میلشون نمیکِشه که برای آب ریختن روی آتیش دلم ، تو دل تو آتیش به پا کنم !
سر بلند میکنم و نگام میخه نگاش میشه و می خوام صادق باشم و میگم : آون آتیشی که تو دلمه …
مکث میکنم … جوری به مردمک چشمام خیره س که انگار می خواد کشف کنه حرف دلم رو از توی نگاهم که میگم :
آون آتیشی که توی دلمه … آتیشه خواستنته مسیح … خیلی دوستت دا…
با دستاش بازوم هام رو میگیره و باز به جون لبایی می افته که هنوز از لب بازی چند لحظه ی پیش گِز گِز میکنه … پس
میزنم فکر کردن به تورج … به آینده ی هنوز از راه نرسیده … پس می زنم اضطراب رو .. تنها چیزی که می دونم و می
فهمم و این لحظه مهمه … خواستن مسیح … همین و بس ! ….

ا دستم یقه ش رو چنگ می زنم و مسیح اونقدری جلو میاد که تکیه م به تکیه گاه مبل میخوره … دکمه های مانتوی
نخی توی تنم … همون دکمه هایی که چند ساعت پیش با تشر خودش بستم رو باز میکنه … به خجالتم میدون نمیدم و
میذارم پیش بره ….
مالیم درش میاره و تاپ نارنجی رنگم زیادی توی چشمه و مسیح خم میشه … سر شونه م رو می بوسه و من چنگ
میزنم به موهاش بابت نفسای داغی که پوست تنم رو لمس کرده …
لبش رو روی سرشونه م نگه میداره …..
مالیم هلم میده و روی کاناپه دراز میکِشم … روم خیمه میزنه و من پُر می شم از حس اضطراب …. لبم رو گاز میگیرم
که شستش رو روی چونه م میذاره و پایین میکِشه …
از زیر دندونم در میاره و میگه : اینا سهمه منه !
یه جوری میشم … یه جوری که حس میکنم خوشم میاد … مسیح بازیم میده … منو نه … مسیح احساسم رو بازی میده
… دخترانه هام رو بازی میده …
اولش خودم استقبال کرده بودم و حاال مسیح دکمه های پیراهنش رو مالیم باز میکنه … پایین کاناپه می ندازه و خم
میشه … دستاش دو طرف صورتم به نشیمن کاناپه گیره و نگام میکنه …
اما نگاه من قبل از خودش به ماهیچه های پیچ در پیچشه … به هیکل فوق درشتیه که دلم رفته براش ! …
مسیح باهام بازی میکنه … لمس می کنه … می بوسه … صدام گاهی بلند میشه … زمزمه هاش بیخ گوشم که وسوسه
انگیز تنم رو می لرزونه :
ـ جووووون …
من ناشی ام … بلد نیستم … حق داره بگه بچه م … برهنه م که میکنه دلم هری می ریزه … صدای مازیار تو گوشم اذیتم
میکنه … حس نا امنی میکنم بغل مسیح … مسیحی که کار بلده … که تو بغلش و با کاراش وا دادم … که عرق روی
پیشونیم راه گرفته …
نافم رو می بوسه و خودش رو بین پاهام جا میده که منقبض میشم … دستش روی بدنمه تا جابه جا نشم … میخوام جیغ
نکشم و لبم رو گاز میگیرم … ساعدش رو چنگ میزنم و چشمام رو اشک پُر میکنه …
سردم میشه … اما عرق کردم … خودم نمی فهمم چمه و این همه ترس از چیه ؟ … ترسی که حس لذت دادن و لذت
بردن رو ازم دریغ میکنه ….
صدای مسیح میاد : نهان ، آروم باش عزیزم .

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

‫12 دیدگاه ها

  1. لطفا بجای پاک کردن نظرات ما که حرف حق رومیزنیم پی گیری کن که زودتر پارت جدید وبذاری نه اینک بشینی پشت سیستم نظراتی که به صلاحت نیست وپاک کنی آقای مثلا ادمین.هه😏

  2. سلام من خواستم بگم تا پارت 36 رو نزاری من دست بر نمیدارم البته بگم واقعا ازت ممنونم که همچین رمان زیبایی رو برامون میذاری حالا توکه انقدر خوبی پس زودتر بذار خواهش مینکممممممم😫😫دیگه اینجوری شدیم انقدر منتظر موندم

  3. سلام ادمین جان میشه ی اطلاع رسانی کنید که کی پارت 36 رو میزارین خواهش میکنم اطلاع بدین من میدونم که رمان روی پیج نویسنده گذاشته میشه اما نمیتونم دست رسی بهش داشته باشم لطفا
    بگین

  4. ای خدااا ادمبن جون اولا عیدت مبآرررکککک!! ما که میدونیم پارت هاش دیر به دیر میاد ولی عاخه چرا نویینده این طوری میکنه؟؟؟ باور کن خسته شدیم البته چاره ای هم نبس دیگههه چه باید کرد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا