رمانرمان باغ سیب

رمان باغ سیب

5
(1)

رمان باغ سیب

 

رمان باغ سیب

نویسنده : افسون امینیان

خلاصه:
روایتگر دختری هست به نام گیسو که علاقه ی وافری به نوشتن رمان داره و در سر آرزوی نویسنده شدن …
با نوشتن اولین رمان بلندش داستان زندگی خودش به گونه ای دیگر رقم می خوره و در گردش چرخ و فلک روزگار عشقی ناب رو تجربه میکنه… قشنگه توصیه می‌شود.
پایان خوش

ژانر: #عاشقانه #اجتماعی

” فصل اول “

زندگی همه ی آدمها از زمانی آغاز می شود که بند نافشون بریده و اولین نفس زندگی در ریه های نارسشون جریان پیدا می کند …
همان لحظه که به اذن خدا روح درکالبد بدن جان میگیرد و پا به این دنیا رنگارنگ میگذارد تا تلخی ها را کنار شادی ها تجربه کند و عشق را کنار ناکامی هایش ….! تا در کش قوس روزگار در بوته ی آزمایش زیر سنگ اسیاب زندگی ، صبرو تحمل آنها محک زده شود تا در درگاه الهی ، خالص ها و دانه درشت ها درسبد غربال گری باقی بمانند و نا خالص ها راهی ناکجا آباد شوند ….
مثال آدمها حکایت الماسی است ، که تازه از معدن استخراج شده …. الماسی که دل به سختی روزگار بدهد صیقل پیدا می کند و عاقبت روزی قیمتی ، چشم نواز وخوش تراش میشود.

نگاهی گذرا به چند سطری که نوشته بود انداخت ، قواره ی جمله ها برازنده ی هم بودند ….

هربار که صفحه ی کاغذ را مقابلش می گذاشت میان سفیدی آن و اعجاز کلمات گم میشد و نمی دانست چه سحری در واژه ها نهفته که او را به پرواز خیال وا می داشت ….!

با نوک مداد تِپ تِپ ضربه ای کوتاه به صفحه ی کاغذ زد…این مقدمه دلخواهش بود ، ولی باید به سراغ سوژه ی رمان می رفت قسمتی که حرف اول را می زد و رمان باید

برپایه آن شروع می شد، نقطه ای که می توانست خواننده را افسون و محسور خود کند ، یا برای همیشه از دست بدهد …

کلافه از افکار درهم و برهم که هرکدام ساز خودشان را میزدند روی شکم دراز کشید و بالش را زیر آرنج هایش جا به جا کرد و درحالی که پاهایش را درهوا تاب میداد ، انتهای

مداد را داخل دهانش رو برد و به تلی از کاغذ های مچاله شده کنار دستش خیره شد… خب باید برای نوشتن ازجایی شروع می کرد ، لپ هایش از شدت استیصال پرو خالی شد…

می توانست به سراغ یک موضوع عشقی پرسوزو گدازبرود با یک پایان خوش و رمانتیک…!

مثلا دختر فقیرو پسری پولدار واز قصه ی وصل آنها بنویسد …به قهرمان مرد رمانش یک تیپ دختر کش بدهد ، با یک ماشین چند صد میلیونی و یک عمارت دوبلکس در بالای شهر ، با کلی خدم و حشم که دل در گروی دخترفقیر و زیبا روی قصه دارد …

نچی زیر لب گفت و ابرویی هم بالا انداخت، موضوع عشق و عاشقی و همخونه ای این روز ها خوراک کتابهای گیشه ها شده بود و دامنه اش حتی به رمانهای انلاین هم رسیده بود…!

خب رویا خیلی هم قشنگ است و ذهن را نوازش میدهد اما مشکل اینجا بود که نه تنها ماشین چند صد میلیونی سوار نشده بود ، بلکه تنها عمارت دوبلکسی که به عمرش دیده بود

 

پارت های رمان      https://goo.gl/gEWvtU

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا