رمان حرارت تنت

رمان حرارت تنت پارت 65

4.2
(6)

 

کسری رو به من میگه : تو میای ؟
… ـ نه ، با یاشار همینجا میمونم ، شاید اجازه دادن برم ببینمشون
از ماشین کسری پیاده میشم و اونا هر دو با هم میرن … یاشار که تلفنش تموم میشه
… میگه : چیشد ؟ کجا رفتن ؟ ـ رفتن خونه اهورا سندش رو پیدا کنن بیارن
یاشار ـ از دیشب مونده اینجا ، خو همون دیشب میرفتن دیگه … خر واقعا خره ها !
….. بریم تو ماشینه من
گوش میکنم و هر دو میشینیم … یکی دو ساعت میگذره و تازه کالنتری اجازه ی ورود
… میده … داخل میریم و بعد از تحویل گوشی رامون میدن
با هزار بدبختی اجازه ی مالقات میگیریم ، فقط من … بدونه یاشار … اونم پشت
درای آهنی بازداشتگاه … درایی که یه پنجره ی مربعی کوچیک تنها راه ارتباطی با
… مجرمه داخلشه
سرباز صفره کنار در پنجره رو باز میکنه و سرش رو جلوی پنجره ی باز شده میگیره ،
… صدا میزنه : بازداشتی مسیحه یکتا …. بیا مالقاتی داری
!صداش می پیچه که صدای مسیح رو میشنوم : کیه ؟
تند جلو میرم … کف دستای داغ کرده م رو روی در آهنی زرد رنگه از رنگ و رو رفته
: میذارم و با بغض میگم
… مسیح

تند جواب میده : نهان … نهان اینجا چی کار میکنی تو ؟ … کالنتری جاعه توعه
…؟
با گریه میگم : دلم طاقت نیاورد … دست بلند کردی روش ؟ .. تو قول دادی …
… قسمت دادم درگیر نشی
صدای نهان گفتنه تورج رو از پشت سرم می شنوم …. تورج رو توی اتاقک
بازداشتگاه رو به روییه مسیح حبس کردن … جدا از هم … با بغض سمت صدای
! تورج برمی گردم و میگم : تورج
صدای تورج ال به الی صدای ضربه ی محکمی که مسیح به در میکوبه گم میشه …
… عربده میکِِشه
… ـ جاکِ**ش میگه تو خواهره منی … میگه من با خواهره خودم بودم
صدای نعره هاش می پیچه و پشت سره هم ضربه میزنه به دره اهنی … صدای اهورا
. . رو هم میشنوم : مسیح بسه
… مسیح آروم باش
تورج مسیح رو به باد فحش میگیره …. سر و صداها باال میره … مسیح از کنترل
خارج شده و میگه : من بیناموسم؟
… نهان زنمه … ایهاالناس زنمه …
دستام یخ میکنه … هم دما میشه با تنه یخ کرده ی در … عرق سردی از تیره ی
کمرم راه میگیره… وا می رم وسرباز هلم میده … سربازم سر مسیح داد و بیداد

 

میکنه … مسیحی که ندیده می تونم حدس بزنم رگ های برجسته یگردنش رو …
… رنگ پوسته کبود شده ش رو … چشمای سرخ از خونش رو
کُُله سالن کالنتری صداشون می پیچه … عجز و نا توانی توی صداشه … تو گوشه
: منم می پیچه که داد میزنه
ـ زنمه … من با زنم بودم … خوده بی ناموسش می گه خواهرته … نهان کجا
…خواهره منه ؟ … نهان کیه اصن ؟
من کیم اصال ؟ … قطره اشکم سُُر میخوره … یاشار از بین مامورای جمع شده میاد و
به من میرسه … بی هوا دست میبرم و پیراهنش رو از آرنج چنگ میزنم … حس
…میکنم رنگه منم پریده… پیراهنش رو چنگ میزنم تا نیفتم
صدای ناله هام زیر دست و پای مسیح از عشق و از نیاز تو گوشم میپیچه … صدای
تورج که میگه تو اون دختر فروخته شده نیستی … تورج کیه ؟ … من کی ام ؟ …
!مسیح کیه ؟
سرگیجه میگیرم … یاشار دستش رو دورم حلقه میکنه … صداش رو گنگ میشنوم
… … اصال نمیشنوم … لباش تکون می خوره
حتی صدای مسیح رو نمی شنوم و یه صدا تو گوشم زنگ میزنه … خانوم شدنت
مبارک … از صدای آسو بدم میاد … صدایی که می گه خدا نمی ذاره ! … خواهر با
… برادر ؟ … مسیح کجا برادره منه؟

نه ترکیه مونده با مریم و بابا میثم کجا و مسیحه مامان ماهی و حاج کمال کجا ؟ …
چی به چی ربط داره ؟ … ما فقط یه شب نقش بازی کردیم … من شدم ساره ی
فرار کرده و اون شد راهه نجاته من برای فرار از اون ساختمونه لعنتی

راه نفسم تنگ میشه و یاشار منو تا جایی میکِِشه که هوای آزاد به صورتم میخوره …
رنگ و روی اونم پریده و گیجه … روی تک پله ی کناری ورودی کالنتری منو می
… شونه و خودش میره ، نمی دونم کجا ؟ مهمه مگه ؟
من عاشقه مسیحم … عاشق اخم و ماهیچه های پیچ در پیچش با تعصبه زیر دندون
مزه کرده م ! عاشق عشق بازی و بوسیدنش …. عاشق بودنش وخندیدنش … گیر
!دادنش … وجودش … منه لعنتی همه ی مسیح رو دوست دارم
سر انگشتای لمس شده از سردیم رو روی لبم می ذارم و لمسش میکنم … حسابه
اینکه چند بار با لبای مسیح بی حِِس شده ،ِِگِز گِِز کرده از دستم در رفته و با خودم
!میگم : داداشمه ؟
یاشار بهم میرسه … مشت خودش رو از آب پر میکنه و روی صورتم میریزه …
: شوکه بهش نگاه میکنم که میگه
نهان … نهان تو رو علی حرف بزن … یا امام حسین … نهان رنگت عینه میت شده
… … حرف بزن دختر
!چشام بارونی میشه و میگم : می … میگه خواهرشم ! … من خواهرشم ؟!؟

یاشار دستش رو روی سرش میذاره و کنارم روی پله وا میره : یا فاطمه ی زهرا … گه
… خورده میگه خواهرشی … کی گفته تو خواهرشی ؟ … خواهره مسیح ؟
پیراهنش رو از سینه چنگ میزنم و میگم: آ .. آره … منم همینو میگم … میگم من
!کجا مسیح کجا …. مگه نه ؟
یاشار گیج نگام میکنه … اونم نمی دونه چه خبره … منم نمی دونم … هیچکس نمی
… دونه … تورج می دونه با … با آسو
بی حواس و تند از جا بلند میشم … نگام به خیابون نیست و می خوام رد بشم که
صدای بوق ممتد یه ماشین از جا منو می پرونه …. یک قدم مونده به من روی ترمز
… می زنه که صدای نعره ی یاشار میاد : نهان
پاهام سست میشه و برای نیفتادنم هر دو دستم رو روی کاپوت ماشین تکیه میدم و
… نگام مبهوت میمونه روی صندلی شاگرد
!با چشمای گشاد شده میگم : بابا ؟
تند از ماشین پیاده میشه … عینک آفتابی بزرگش رو برنمی داره و به اندازه ی من
! شوکه س و لب میزنه : نهان
صاف می ایستم و یاشار بهمون میرسه … بازوم رو میکِِشه : خوبی ؟؟ .. خورد بهت ؟

عصبی سمت راننده بر میگرده که نگاه من به بابام میخکوب میشه و حس میکنم الزمه
… که دختر ناز کنه و باباش بخره … همه ی عمر نازه منو خریده و میگم : بابایی

یاشار که اماده ی توپیدن به راننده و بابامه با شنیدنه صدای من خشکش میزنه و
بابام پر عشق جلو میاد … به من که میرسه سمت سینه ش هلم میده و بغلم میگیره
: … میگه
!ـ جان … جانم عروسکه بابایی … کجا بودی نفسه بابا ؟
… هق هقم بلند میشه و میگم : قهرم باهات … دق کردم
سفت و محکم بغلم میکنه … بابای من همینه … بابا میثمم همینه … مسیح هیچوقت
داداشه من نیست … گریه م که شدید میشه منو سمت ماشین می بره. .. درش رو
: باز میکنه و روی صندلی عقب میشونه … سمت یاشار بر میگرده و میگه
… ـ من شما رو نمیشناسم … اما حاله دخترم خوب نیست … باید بریم دکتر
… یاشار نگام میکنه و میگه : آ. .. آره .. برین من پشت سرتون میام
بابا سری تکون میده و در سمت من رو می بنده … خودش سرجای قبلش میشینه و
… خطاب به راننده میگه : برو
… زود باش
نگاهش به منه و من گریه م بند نمیاد … میگه : نهان گریه نکن بابایی … نریز اینا
… رو دختر قشنگم … خودم میبرمت یه جای خوب
سرم گیج میره و من حالم بََده … چشمام سیاهی میره و اخرین صداهایی که می
شنوم صدای قربون صدقه های مداومه بابامه که مثل همیشه عینه مُسَکِِن عمل می
! کنه

 

🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

‫2 دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا