رمان طلا پارت 97
با چشم دنبال بچه ها گشتم و بالاخره یافتمشان دست تکان دادم و به سمتشان رفتم.
آوا و ساحل کنار هم نشسته بودند و صندلی کنارشان را برای من خالی گذاشته بودند چندتا از بچه های خوابگاه هم بودند که کاملا دومیز هفت نفره را اشغال کرده بودیم.
کمی بعد از اینکه من و ساحل و آوا حسابی هم را تحویل گرفتیم و از تیپ و قیافه هم تعریف کردیم، عروس و داماد وارد شدند.
عروس تا چشمش به ما افتاد با خوشحالی به سمتمان آمد.
تبریک گفتیم و آرزوی خوشبختی کردیم. اوهم رفت تا به مهمانهای دیگر برسد و خوشامد بگوید.
آوا:ووی چه ناز شده
-لعنتی خودش خیلی خوشگله
ساحل:ولی من از این لباسش خوشم نیومد
آوا:همیشه خدا توهم باید یه گوهی بخوری
ساحل:زر نزن بابا زشته دیگه لباسش چیه نه پفی نه گیپوری هیچی ساده ساده است
-ازبس بی سلیقه ای، لباس عروس پفی واقعا مزخرفه
ساحل:تو خودت باشی لباس عروس اینجوری میپوشی؟
لباس عروس ساده و از جنس ساتن و تور بود با کمی دنباله.
-آره چرا نپوشم
آوا:حالا بهزاد بهم قول داده لباس عروس از ایتالیا سفارش بدیم میگن اونجا خیلی لباس عروسای خاصی داره
آوا وسط نشسته بود و من و ساحل برای اینکه حرفهای هم را بهتر متوجه بشویم بخاطر صدای موزیک کمی به جلو خم شده بودیم.
بااین گاف آوا منو ساحل متعجب بهم خیره شدیم.
-چیشد
ساحل:یعنی تو و اون نره خر انقدر پیشرفت کردین که از لباس عروس حرف میزنید؟
آوا با چشم هایی که ستاره بارون و درخشان بود نگاهمان کرد و با یک لبخند بزرگ و ذوق زده جوابمان را داد.
+میخوام یه چیزی رو بگم ولی خجالت میکشم
-حالمو بهم نزن لطفا سریع تر بنال
نفس عمیقی کشید.سرخ شده بود
+چند روز پیش بهزاد رسما ازم خواستگاری کرد و من جواب بله رو دادم.
بعد با ذوق دست زد.انگار نمیفهمید چه میکند من و ساحل با بهت بهم خیره شدیم
ساحل:خوا.. خواستگاری کرد؟
+آره، قربونش برم نمیدونی چه تدارکاتی دیده بود.زنگ زد گفت بریم بام منم با کله قبول کردم وقتی رفتیم و شام آوردن بعدش یه گروه موسیقی از در اومدن تو شروع کردن خوندن اینم پا شد جلو پام زانو زدو خواستگاری کرد نمیدونی چه حالی داشتم اصلا
ساحل:درجا بهش بله گفتی؟
+تو حال خودم نبودم میخواستم از ذوق بمیرم
برایش بی حد و اندازه خوشحال بودم اشک در چشمانم حلقه زده بود دستانم را باز کردم و در آغوشم کشیدمش .
-وای الهی قربونت برم مبارکت باشه عزیزم امیدوارم خوشبخت بشید
ساحل:مرض بابا اشک نریزید الان آرایشتون پخش میشه آدمای اینجا رو زهره ترک میکنید
با خنده از هم جدا شدیم . همه دخترانی که دور میز بودند وسط بودند و داشتند میرقصیدند.
ساحل هم آوا را در آغوش کشید.
+مبارکت باشه ولی با این اخلاق گندی که تو داری دو روزه پست میارن مطمئنم
ازجا بلند شد
-کجا میری
+اگه اجازه بدین من برم اون وسط یه خودی نشون بدم شاید یه مغز خر خورده ای عاشقم شد .والامیگن هرچی خوشگله سینگله تا ببینم چی میشه
گفت و به سمت پیست رقص رفت
+ دیوونه
-به مامان بابات گفتی ؟
+نه هنوز قراره یه سربرم اونجا اول آمادشون کنم بعد بهزاد با خانوادشون بیان اونجا خواستگاری رسمی
دستهایش را در دستم گرفتم .
-آوا بهزاد آدم خوبیه ؟
آهنگ عوض شد و یه آهنگ دو نفره پلی شد دیدم که ساحل و یکی دیگر از بچه ها با مسخره بازی دست های هم را گرفته بودند و میرقصیدند.
+طلا نمیدونی چیه این لعنتی از چیزایی که تو نوجوونی فکرشو میکردم هزار پله بالاتره
دستی مقابل صورتم قرار گرفت و بعد صدای بم مردی از پشت سرم بلند شد .
+خانم محترم افتخار یک دور رقص رو به بنده میدین؟
برگشتم تا ببینم کیست که جوان خوشتیپ و خوش هیکلی را دیدم که صورت سه تیغ کرده اش برق میزد و فک زاویه دارش کاملا مشخص بود.
بایک لبخند دستش را سمتم دراز کرده بود مثل خودش مودب پاسخش را دادم .
-خیلی ممنون از پیشنهادتون ولی نمیتونم قبول کنم
کمی صورتش درهم شد اما سریع به حالت عادی برگشت و دستش را عقب کشید و در جیب شلوارش گذاشت .
+میتونم بپرسم چرا؟
این بار خیلی جدی جواب دادم
-چون من دوست پسر دارم
این بار فهمید جریان چیست کمی خم شد
+متوجه شدم.. معذرت میخوام.. خوش بگذره
لبخندی زدم و سر تکان دادم
-به شماهم همینطور
آوا:شانس آورد داریوش ندیدش وگرنه همینجا خونشو میریخت
-اگه بدونی سر یه لباس خریدن واسه عروسی چقد گشتیم از همه چی ایراد میگرفت این تنگه اون گشاده اون کوتاهه اون جنسش خوب نیست..
+چجوریه اخلاقش؟
-اخلاقش برای من یا برای بقیه؟
+یعنی چی؟