رمان

رمان طلا پارت 87

5
(1)

 

 

 

 

+بچه هارو گذاشتم هزار بار هم تکرار کردم اما برای خیال جمعی خودمم میرم پیششون

 

-سعی کن یه راه در رو سریع هم پیدا کنی چون وقتی بفهمه خودش هیچ کاری نمیکنه پای پلیس رو میکشه وسط یجایی رو پیدا کنید که اگه پلیس ریخت سریع بتونید با جنسا در رید

 

+مش علی خودش این کارو حل کرده یه تیکه دیوار حیاط ریخته به خونه بغلی راه داره اون خونه هم حیاطش خیلی بزرگه یه درش به کوچه پشتی باز میشه فعلا ی بشکه جلوشه اسلحه ها دسته بندی شدن، تعداد آدمم هست که اگه پلیس اومد بتونن در برن با اسلحه ها هم سر کوچه هم ته کوچه آدم گذاشتم که اگه چیزی شد سریع خبر بدن..

 

داریوش با سر تایید کرد خوشش آمده بود از این تدابیر امنیتی.

 

-دمتون گرم

 

هاتف دست روی سینه اش گذاشت.

 

+چاکرتم آقا

 

—————————————————————-

 

طلا

 

وسایلم را جمع کردم و سریع بیرون زدم بیتاب بودم برای رسیدن به آن خانه ی لعنتی.

 

شور و شوقش مرا هم به ذوق آورده بود .

 

وقتی رسیدم هنوز به خانه نیامده بود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به یک حمام ده دقیقه ای احتیاج داشتم تا کمی خستگی از سرم خارج شود حوصله آرایش و لباس نو پوشیدن را نداشتم.

 

او تا الان مرا همینطور دیده و خوشش هم آمده بود .

 

داشتم به آشپزخانه میرفتم تا چیزی آماده کنم که صدای باز و بسته شدن در حیاط آمد .

 

با یک نگاه ریز متوجه شدم اوست با دو ظرف غذا که در یک کیسه ی پلاستیکی در دستش بود.

 

دلم کمی شیطنت خواست پشت دیوار آشپزخانه کمین کردم و منتظر ماندم بی سر و صدا وارد خانه شد .

 

مطمئن بودم اولین مقصدش آشپزخانه است برای گذاشتن غذا ها.

 

اولین قدم را که به آشپزخانه گذاشت از پشت دیوار کنار آمدم و در یک حرکت ناگهانی خودم را با گفتن یک سلام بلند در آغوشش انداختم .

 

سعی کرد با یک دست مرا نگه دارد.

 

از ترس افتادن پاهایم را دور کمرش حلقه زدم.

 

غذا ها را روی زمین انداخت و دو دستی کمرم را گرفت و روی کانتر آشپزخانه نشاند موهای خیس و آزاد شده ام را بو کشید .

 

-جوونم

 

 

 

 

بناگوشم را بوسید و از روی حساسیت سرم را به آن سمت کج کردم .

 

دو دستم را در یک دست گرفت و روی پاهایم چفت کرد و دست دیگرش را روی شانه ام گذاشت.

 

از لاله ی گوشم شروع کرد به بوسیدن بناگوشم، گلویم ،زیر گردنم، گونه ام، چشمهایم، پیشانی ام.

 

هرچه قدر سعی کردم دستم هایم را آزاد کنم نتوانستم.

 

لب هایش را مماس با لب هایم قرار داد و در چشمانم زل زد .

 

-زیاد تلاش نکن شیرینم بزار یه کام از این لب های خوش طعمت بگیرم که بدجور نسخم

 

گوشه لبم را به دندان کشیدم

 

+معتاد شدی؟

 

-ناجووور

 

+از اونا که چند بار تفریحی میزنن بعد معتاد میشنی؟

 

ابروهایش را بالا انداخت

 

-نوچ.من همون بار اول هم میدونستم جنسم نابه تفریحی نزدم به عشق معتاد شدن کشیدم

 

با یک لبخند جوابش را دادم

 

+ساقیش خوب بوده حتما

 

 

با دست آزادش گونه ام را نوازش کرد و دستش را حرکت داد و زیر چانه ام گذاشت سرم را بالا داد.

 

 

 

 

حالا میلیمتری با لب هایم فاصله داشت.

 

-من جنسو میکشم به عشق ساقیش به سلامتی ساقیش

 

بدون اینکه اجازه حرف اضافه ای به من بدهد دستش را پشت سرم گذاشت و لب هایش را به لبهایم دوخت .

 

دستهایم آزاد نبودند و کمی سختم بود خودم را به دیوار آشپزخانه تکیه دادم که راحت تر باشم.

 

هر بوسه اش برایم خاص و ناب بود نفس کم آوردم اما او گویا هنوز قصد ادامه داشت.

 

سرم را عقب کشیدم فهمید دیگر نفس ندارم .

 

از من فاصله گرفت و پیشانی به پیشانی ام چسباند نفس نفس زنان به اویی که عادی نفس میکشید نگاه کردم.

 

-به همین زودی نفس کم آوردی؟

 

+واسه اینه که دستامو گرفتی

 

کنار چشمانش چند چین افتاد اما سعی کرد جدی بودنش را حفظ کند.

 

-نفس کشیدن چه ربطی داره به دست؟

 

+آخه من تمرکز نفس کشیدنم بستگی به دستام داره

 

دستهایم را آرام رها کرد

 

-الان راحت میتونی نفس بکشی؟

 

نفس عمیقی کشیدم

 

 

 

+آره الان درست شد

 

دست روی ریشش گذاشتم و نگاهش کردم .

 

+الان حالت بهتره؟ وقت غروب زنگ زدی دلم میخواست دو تا بال داشتم پرواز میکردم میومدم پیشت تا یکم آرومت کنم

 

داریوش دستی به گوشواره های در گوشم کشید و نگاه شیدایش را در چشمانم انداخت.

 

-بال هاتو فقط من می‌بینم دلیلش رو میدونی؟

 

روی گونه اش را بوسیدم

 

+نچ…تو بگو بهم

 

-چون تو فقط فرشته ی منی در ضمن وقتی که تو اینجوری تو بغلمی و داری با دلبریات آتیش میزنی به جونم میتونم بهتر نباشم؟میتونم بد باشم؟تو کاری با من کردی که حتی اگه بخوامم پیش تو نمیتونم بد باشم

 

بوسه ی کوتاهی روی لب هایش نشاندم

 

+غذا بخوریم؟

 

جدی لب زد

 

-غذایی که من دوست دارم و مورد علاقه امه جلوم نشسته

 

سرم را روی شانه اش گذاشتم و خنده هایم را رها کردم.

 

+داری ترسناک میشی داریوش

 

سریع از روی کانتر پایین پریدم و کیسه ی غذا را برداشتم.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا