رمان رأسجنون پارت 50
بدون ذرهای مکث جوابش را از پشت گوشی شنید:
– پات رو تو اون مهمونی نمیذاری!
هیلا گیج لب باز کرد:
– یعنی چی؟ من نمیتونم بپیچونمش یعنی بخاطر…چیزه…
نمیدانست چطور برای مرد پشت خط تعریف کند که تمام این مدتی که با مادرش سرسنگین بوده حسابی عذاب وجدان داشت و جدیدا برای پاسخ دادن به او کمی خجالت میکشید.
– هیچجوره نباید پاتو بذاری تو اون خونه…مگه یادت نرفته رفت و آمدت به شرکت هم قطع شده؟
صدای کیامهر جدی و بیانعطاف بود. جوری که تمام راهها را برای سرپیچی دخترک بسته بود!
– ولی من آخه…چطور بهش بگم که نمیرم؟!
– بگو پرواز دارم.
– اما…
خشنتر از هر لحظه صحبتش را قطع کرد:
– گوش بگیر…وقتی میگم پاتو تو اون مهمونی نمیذاری یعنی نمیذاری وقتی میگم بگو پرواز داری یعنی پرواز داری…سفر شیرازو میندازم جمعه!
سکوت کرد و کمرش را به دیوار پشتش تکیه داد.
دروغ نبود اگر اعتراف میکرد که با خواندن آن پیام و آمدن اسم فرزین تنش از استرس به ویبره افتاده بود اما انگار دلش نمیآمد مادرش را از این بیشتر اذیت کند یعنی اگر به آن ته تههای دلش رجوع میکرد اندکی دلتنگی را مشاهده میکرد که هیچجوره نمیتوانست نقضش کند.
– به احتمال زیاد فهمیدن اون مدارک نیستش و دنبال کسی میگردن که اون رو دزدیده!
رأس جـنون🕊, [31/06/1402 09:45 ق.ظ]
#رأسجنون
#پارت۲۸۸
تمام حواسش جمع صحبت مرد پشت خط شد و لرزهای به جانش افتاد!
– میخوان یه تیر در تاریکی بزنن…احتمالا فهمیدن که جزء خدمهی پروازام شدی!
لب باز کرد:
– یعنی…نمیدونن کار منه؟
– نه…اصلا به تو فکر نمیکنن حتی…ولی میخوان از طریق تو منو تحت فشار قرار بدن که این اجازه رو بهشون نمیدم، تا اطلاع ثانوی با اونا هیچ قرار مداری نمیذاری!
نفس عمیقی کشید که صدایش از گوش کیامهر دور نماند.
– باشه.
– در ضمن اگه بخاطر مادرت احساس عذاب وجدان داری میتونی اونو مستقیماً به خونهت دعوت کنی!
با ابروهای بالا رفته خداحافظی کرد و گوشی را قطع کرده از شدت بهت تک خندهای زد.
برایش خندهدار بود…آن مرد مغرورِ سرد برای گرفتاریاش راهحل میداد و این به شدت برایش عجیب بود.
شانهای بالا انداخت و از اتاق خارج شد.
صدای کل کل ترمه و ترانه به خندهاش انداخت.
حالا خیالش راحتتر از قبل شده بود که تنش را با حال خوبی روی مبل ولو کرد.
– تو اون گوشی چی بود که هول پاشدی رفتی تو اتاق؟
– دوست پسرم بود…همینو میخواستی؟
ترانه ایشی کرد و ترمه پقی زیر خنده زد.
– ولی نگفتینها…چرا مجبور بودین اون مدارکو اونجوری کش برین؟ اصلا چرا اینکارو به شما دوتا سپردن؟
رأس جـنون🕊, [01/07/1402 09:45 ق.ظ]
#رأسجنون
#پارت۲۸۹
ترانه نامحسوس چشم و ابرویی برایش رفت که همان معنی تحویل بگیر را تلقی میکرد.
عقیده داشت که هیلا رک و پوستکنده باید همه چیز را برایش تعریف میکرد اما او با شناختی که از ترمه داشت، خوب میدانست کافیست فقط حس کند مشکلی برای دخترعموی عزیزکردهاش پیش آمده…آن موقع شاهین و شایان را به جان قضیه میانداخت و او این را نمیخواست.
البته معتقد بود که عامل نجاتش از آن عمارت کذایی همین دختر کنار دستش بود. تا قضیهی فرزین را فهمید، با چند صحنه سازی دروغین شاهین را به جانشان انداخت و هیلا را از آنجا نجات داد.
– تو فکری؟ چیزی شده؟
لبخندی به رویش پاشید. آنقدری برایش عزیز و دوست داشتنی بود که درک آن برای دیگران عجیب و سخت بود. دستش را جلو برد و دست ترمه را گرفته اندکی آن را فشرد.
– نه نگران نباش…راجب چیزی که پرسیدی هم کافیه بگم که تو اون سفر من و ترانه گندمون یکم بالاتر از اون چیزیه که گفتیم…چون خودمون رو مسئول این قضیه میدونستیم داوطلب شدیم که خودمون بریم بیاریمشون!
چهرهاش رنگی از نگرانی به خود گرفت.
– آخه اگه بلایی سرتون میاومد چی؟ یا حالا که کار انجام شده اما اگه بفهمن کار شما بوده چی؟ آخه چرا به عواقب کارتون فکر نمیکنین!
ترانه نچی کرد و به حرف آمد:
– نگران نباش این رئیس ما انقدری خرش میره که نذاره بلایی سرمون بیارن…اصلا بخوان هم بلایی سرمون بیارن کافیه بفهمن کارمند کی هستیم…دیگه جرأت نمیکنن بهمون حتی نزدیک هم بشن.
رأس جـنون🕊, [02/07/1402 02:45 ب.ظ]
#رأسجنون
#پارت۲۹٠
و چشمک خندهداری ضمیمهی حرفش کرد:
– در این حد خفن تشریف داره!
ترمه از لحن لوده گونهی ترانه به خنده افتاد و نگرانی روی صورتش رخت بست.
– حالا بگید ببینم این رئیستون تا چه حد خفنه!
ترانه که صورت درهم هیلا را از نظر گذراند پقی زیر خنده زد و با صورت قرمز شدهای از خنده شروع به تعریف کرد:
– مثال همون آهنگهست فقط با کمی تغییر تبدیل میشه به اینکه یه پسر دارم شاه نداره صورتی داره ماه نداره از خوشگلی تا نداره به کس کسونش نمیدم به همه کسونش نمیدم…
هیلا در حالی که از خنده شانههایش به لرزه افتاده بود، خیار نصفهاش را به سمت ترانه پرت کرد.
– ترمه بخدا این مود مامان رئیسمونه!
ترمه خندان پاسخ داد:
– پس عجب رئیسی گیرتون اومده!
– ببین قد و هیکل و تیپ خفن…کلا اوکیه…قیافهش معمولیه ولی جذابه…خیلی هم متعهده، وقتی که رل داره محل سگ هم به جماعت جنس مؤنث نمیده…البته زمانی هم که نداشت بازم محل نمیداد…کلا با هر کسی نمیپره!
– اوه مای گاد…واقعا مشتاق شدم ببینمش!
– اصلا هم نیازی به دیدن نداره ترانه شلوغش کرده…اون مرتیکهی بیشعور عصاقورت داده کجا و اینی که تو تعریف کردی کجا واقعا!
ترانه زبان درازی کرد:
– حالا تو نمیخوای این جذابیتاش رو ببینی دلیل نمیشه که ما هم چشم رو جذابیتاش ببندیم.
رأس جـنون🕊, [03/07/1402 09:45 ق.ظ]
#رأسجنون
#پارت۲۹۱
ایشی کرد و بدنش را جمع کرده، متفکر در خود فرو رفت. با رفتن ترانه به دستشویی، ترمه به سمتش متمایل شد و به آرامی لب باز کرد:
– چیزی شده؟
با شنیدن صدای ترمه سرش را به سمتش چرخاند.
– چطور؟
– میخواستی بری تو اتاق یه جوری بودی الانم که اومدی بیرون یه جوری هستی!
پوفی کشید و سرش را چند باری بالا و پایین کرد.
– میخوام مامانو به خونهم دعوت کنم…اونم دقیقا بعد از یکسال!
– چند بار تا حالا خونهت اومده؟
حرکت لب گزیدنش کاملا ناخودآگاه بود…انگار تازه به عمق عذاب وجدانش پی برده بود!
– سه بار.
– پس دعوت کردنش اونقدرا هم بد نیست که اینطور تو خودت رفتی.
سرش بیاراده روی شانهی ترمه خم شد و نشست.
– نمیدونم چجوریم…حتی نمیدونم با خودم چند چندم!…یه سمت دلم ازش دلگیره، ناراحته! اما یه سمت دلم نه…دلش براش تنگه، میگه هر چقدر هم ناراحت باشی بازم مادرته…میگه نمیتونی ازش دل بکنی!
– راست میگه، تو تا کی میخوای بخاطرش با خودت اِنقدر بجنگی آخه؟
تنها لب زد:
– نمیدونم!
– بنظرم تمومش کن، این جنگیدن تا یه جاییش اوکیه از یه جای به بعد بهت ضربه میزنه…بیخیال شو، بذار زندگی روال خودشو بره جلو…گوشیتو دربیار و همین الان بهش پیام بده!
چرا پارت جدید نمیاد؟؟؟؟؟
کجایی ادمین محترم لااقل یه خبری چیزی بده بدونیم پارت نیست نویسنده منصرف شده از ادامه دادن چی شده آخه
پارت جدید نمیگذارید؟
چرا پارت نمیذاری ادمین جان دلون خوش بود به منظم بودن پارت گذاری دو روز تاخیر
یه هفته شد نمیخای بزاری پارت جدید