رمان حرارت تنت

رمان حرارت تنت پارت 56

4.7
(14)

کسری پوزخند میزنه … چشماش سرخ شده و میگه : هواخواهشم که هستی … همون الدنگ جلوی شرکت که عرضه
نداشتی و نهان به خاطرت فرار کرد؟!
پوزخند میزنه : بزرگ شدی کسری!
اخم میکنه … ترسیده سمت کسری میرم و میگم : به خدا داری اشتباه میکنی ….
کسری به کناری هلم میده و حتی نگام نمیکنه : خفه شو نهان … خفه شو … باورم نمیشه لعنتی …
جیغ میکشم : داداشمه … به خدا داداشمه …
سمت تورج می نالم: تو یه چیزی بگو …
کسری وا رفته نگام میکنه که تورج جلو میاد … بغلم میکنه … حریص منو میبوسه … دلتنگمه … منم دلتنگشم … پیشونیم
رو می بوسه … روی جفت دستامو … چشمامو … باالی سرمو … هول زده و نگران … تورج هم مادر بوده برام هم برادر
هم دوست بعد از آسو !
چشماش رو نم اشک برداشته و میگه : خوبی نهان ؟ … خوبی یه دونه ؟ … الغر شدی چرا ؟ … اذیت میکنه تو رو اون
بی ناموس؟ … آره ؟ … گریه نکن عزیزم ..
با صدای بلند گریه میکنم و با مشت به سینه ش می کوبم: کجا بودی؟ … این همه وقت کجا بودی؟ .. من مُردم و زنده
شدم … می دونی چیا سرم اومد؟ …
تنگ بغلم میکنه و تموم مدت کسری بهت زده نگامون میکنه … هنوزم دو به شَکه … سرم که روی سینه ش می شینه
میگه : تموم شد … حاال اومدم …
ازش جدا میشم و دستش رو که کمی خراش برداشته تو دستم میگیرم … باالی زخمش رو می بوسم و میگم : زخمی
شدی؟ باز دعوا کردی ؟ …
فین فینم سالن رو برداشته و تورج خیره به کسری با نگاه حرصی میگه : اومدم که نذارم کسی از گل نازک تر بگه بهت…
کسری: اومدی که چی؟ ببریش؟ … هه … اینارو باش …
دلگیر به کسری نگاه میکنم که میفهمه … از در دلجویی در میاد و میگه : من … من نمی دونستم اون داداشته …
چیزی نمیگم و تورج زیادی به کسری خیره س .. نگران می شم، دعواشون بشه چی ؟ … به تورج نگاه میکنم: بیا بشینیم،
هان ؟ … خب بشینیم حرف بزنیم … باشه؟

دستش رو می کِشم و سمت مبل میبرم … روی اون میشینه و کسری هنوز سرپاست که از کنارش می گذرم … من حتی
برنج رو هم یادم رفته … از خمیر، خمیرتر شده و بغض کرده زیرش رو خاموش می کنم … کال بیخیالی طی کردن و به
روی خودم نیاوردن به من نمیاد !
آب میوه رو با لیوان داخل ظرف می ذارم و داخل میرم … کسری هم روی صندلی رو به روی تورج نشسته … مبل کناری
تورج رو اِشغال میکنم و میشینم … می خوام به کسری نگاه نکنم و به این که فکر کرده دارم به مسیح خیانت میکنم فکر
نکنم !
تورج پا روی پا می ندازه و میگه: دیگه وقتشه به نمایش مسخره تون خاتمه بدین … نهان با من میاد …
به تورج نگاه میکنم و صدای کسری رو میشنوم : کی گفته؟ موندن و نموندنش رو تو تعیین میکنی؟ … بعد فکر کردی
تو ببُری و بدوزی مسیح تنش میکنه ؟ …
تورج اخم میکنه: چیه؟ مسیح خان از کیسه بوکس بودن نهان خسته نشده ؟
کسری اخم مالیمی میکنه … منم گنگ میشم … تورج از کجا اینا رو می دونه ؟ …
تورج دستش رو دور لیوان آب میوه تکون تکون میده و این ینی عصبیه …من این حالتای تورج برام آشناس و باز صداش
رو می شنوم :
تورج: من سرپرست نهان به حساب میام … می خوایم از کشور خارج بشیم … مسیح به نفعشه خودشو قاطی بازی ما نکنه!
کسری: کجا گازش رو گرفتی داداش ؟ …
لیوان از دست تورج می افته …. هولزده بلند میشم و لیوان رو از روی زمین برمیدارم …
تورج بی معنی لبخندی میزنه و میگه : بی هوا سُر خورد !
کسری بی اهمیت به وضع پیش اومده ادامه می ده : یه لحظه ترمز کن … اوال که اوضاع فرق کرده … دیگه بین مسیح
و زنش جرقه ای نیست که تو بخوای کبریت بزنی تا آتیش بشه ! دوما جناب سرپرست ، حالیته االن نهان شوهر داره و
تو نمی تونی براش تعیین تکلیف کنی ؟ … ضمنا، شما کی باشی که از فروش خواهر گمشده ی من حرف می زنی ؟
تورج به وضوح رنگش می پره و اخم میکنه … یه اخم غلیظ و میگه : هیچی بینشون عوض نشده؟ )رو به من( بگو راست
میگم نهان … ضمنا من همه کاره ی نهانم و برای پس گرفتنش از هر راه کثیفی استفاده میکنم … حتی راه انداختن
جنگ روانی برای خانواده ت ! …
کالفه به جفتشون نگاه میکنم : می شه بس کنین ؟ …

کسری: چی رو بس کنم؟ دزدکی مهمون راه دادنت توی خونه؟ … که اونم از قضا برای داداشه من تعیین تکلیف میکنه؟
تورج به تمسخر میگه: چه داداش خوبی !!!
کسری: عین تو که دایه ی مهربون تر از مادر شدی …. نهان دلداه ی مسیحه و تو نمیتونی اینو عوض کنی …
تورج عصبی بلند میشه و داد میزنه: نهان گه می خوره … حالیته ؟ دلش رو آتیش میزنم، خودم می کُشَمِش … حالیته یا
تموم ؟
کسری به مسخره میخنده و از جا بلند میشه : هیچ غلطی نمیتونی بکنی …
تورج میخواد سمتش بره تا درگیری شروع بشه که تند با دستم ساعدش رو میگیرم: تو رو خدا … من بمیرم اگه درگیر
شی … تو رو خدا تورج !
با نگاه پر از خشمی به کسری ازش رو برمیگردونه و با دو دستش بازوم رو میگیره: مدارکت رو بگیر … ینی می گیری …
بهش نزدیک نمیشی … می برمت … میریم … خب ؟ … هرکی سنگ بندازه رو من برمیدارم از سر رام … باشه ؟ به مسیح
میگی …
به کسری نگاه میکنه و میگه : اگه قانونی و با دادن مدارک گذاشت که هیچ، اگه نذاشت هزارتا راه غیر قانونی هم هست…
باز نگام میکنه … خیره به چشمام میگه: دور بمون ازش … خودم می کُشَمِت اگه بفهمم رابطه ت با مسیح فرق کرده،
اوکی ؟!
بهت زده نگاش میکنم … جدی باهام حرف میزنه … از کُشتَن من حرف میزنه … بغض میکنم و بازوهام رو ول میکنه …
از خونه بیرون میزنه … روی مبل وا میرم …
اگه تا االن به زور منو نبرده به خاطر کارای شرکته … می دونم که صبر کرده تا کمی حساب کتابا رو جمع کنه و اونور
آب یه جایی رو پیدا کنه و بعد بریم … همین نقشه ی قبل از رفتنمون بود

کانال رمان من

🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا : 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

‫7 دیدگاه ها

  1. سلام . با تشکر شما به نویسندگان تان از طرف خوانندگان بگویید خواندن رماان انلاین برابر است با دلهره که چی مشه چند وقت باید صبر کنیم .وقتی هم پارت جدید میاد کل داستان از یادمان رفته .

  2. سلام و تشکر برای ادمین شما جلد دوم حرارت تنت که اسمش بوی پیراهنت هست رو بعد از اتمام حرارت تنت روی سایت تمیزترین یا نه؟؟؟؟؟؟ممنون میشم اگه پاسخ بدید

  3. ای خدااا … هر دفعه ک میریم تو حس داستان تموم میشه -_-
    کاشکی حداقل روزی یه پارت بذارین تا دلمون خوش باشه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا