رمان آنلاین رأس‌جنون

رمان رأس‌جنون

adminخرداد ۱۳, ۱۴۰۳
0 6,380

رمان رأس‌جنون پارت 1 4.4 (108)

خلاصه رمان هیلا شرافت، دختری مهماندار که قبول میکند تنها یک روز، به‌جای دوستش مهماندار پرواز خصوصی تاجری آقازاده شود…کیامهر…
بیشتر بخوانید »

تازه
پرخواننده
نظرها

رمان استاد مغرور من
مهر ۲۰, ۱۳۹۷
رمان عروس استاد فصل دوم استاد مغرورمن
آذر ۶, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان معشوقه اجباری ارباب
مرداد ۲۱, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا پارت 1
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان معشوقه‌ی فراری استاد
مرداد ۱۷, ۱۳۹۸
رمان حرارت تنت
شهریور ۳۰, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من پارت 1
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷
رمان عروس استاد پارت ۳۵
فروردین ۵, ۱۳۹۸

راحیل
ممنون خیلی عالی بود اما زیادی رو مخ هلیا است...
خواننده رمان
پارتا هر روز داره کوتاهتر میشه انگار...
خواننده رمان
لااقل جمعه ها یه پارت خارج از نوبت بده...
باران
پارت بعدی بزارید لطفاا🥺🤍...
یاس ابی
کاش یکم فاصله پارت گذاریها کمتر میشد...
خواننده رمان
خسته نباشی ادمین جان چرا پارت گذاری بهم ریخته دو پارت قبل از...
خواننده رمان
چرا امروز پارت نیومده...
خواننده رمان
نمیشد بزارین ببینیم چی در گوشش میگه بعد تمومش کنین رفت تا سه...
خواننده رمان
انگار هر سری پارتا داره کوتاهتر میشه...
خواننده رمان
امروز پارت نیست😥...

رمان راغب پارت 9 شهریور ۱۷, ۱۴۰۳
برگشتم و نگاهش کردم. زمزمه کرد: ـ چشم‌هات من رو یاد یه نفر می‌اندازه. ابروهایم بالا پرید و با تردید پرسیدم: ـ یاد کی؟ چشمانش را از من گرفت و با سردی گفت: ـ همایون تمدن. با شنیدن این اسم، روح از بدنم جدا شد. وای! نکند مرا شناخته بود؟! نکند خبر داشت و خودش […]
بانوی نقاب‌دار
رمان آزرم پارت ۴۴ شهریور ۱۷, ۱۴۰۳
بی ربط می‌گوید – اون یارو چی شد؟ پسر دکتر مکتره چیه؟ … گفتی چشماشو کور کردن متعجب رو می‌چرخانم سمت چشمانش – پسر محمودی؟ – همون آهی از گلویم بیرون می شود – نمی دونم … از وقتی اون چیزارو دربارش گفتی دیگه یه جوری ازش بدم میاد که حتی حالشم نمی پرسم … […]
Sahel Mehrad
رمان پسر خوب – پارت ۱۱ شهریور ۱۶, ۱۴۰۳
کلاس را زودتر تمام کردم. جلسه اول بود با بچه های ترم اولی جدید. هفت هشت سال بیشتر نداشتند و نمی‌خواستم فعلا سخت بگیرم. جلسه اول برای آشنایی بود و تلاش کردم سرگرم و علاقمند شوند. آن روز تنها همان یک کلاس را داشتم. وسایلم را جمع کردم و رفتم بیرون. باید پیاده میرفتم سر […]
وانیا
رمان آزَرم پارت ۴۳ شهریور ۱۶, ۱۴۰۳
نفس عمیقی می کشم و کنارش می زنم پا میگذارم در خانه آپارتمانی که یک آجرش می ارزید به آن خانه مجلل پر از کینه اش چه انتظار می رود از سردار شلخته؟ چشم می چرخانم دور خانه لوکسی که انگار منفجر شده صدای بسته شدن در می آید – بمب ترکوندی تو این خونه […]
Sahel Mehrad
رمان راغب پارت 8 شهریور ۱۵, ۱۴۰۳
کلافه در تاریکی اتاق به سمت درب گذشتم و وقتی سردی دست‌گیره‌ی اتاق را لمس کردم، چرخانده و خود را از آنجا بیرون انداختم. نور کورکننده‌ی راه‌رو به چشمم خوردم و تازه فهمیدم در عمارت «آوین» هستم. درحالی که هنوز کامل به خود نیامده بودم و سرم گیج می‌رفت، به شدت دلم آب‌تنی ‌خواست. دلم […]
بانوی نقاب‌دار
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۸۱ شهریور ۱۵, ۱۴۰۳
رهام بود! دست دانیال را گرفته بود و باهم آمده بودند. خانوم فروشنده تنهایشان گذاشت. رهام اشک های او را پاک کرد و گفت: – واقعاً فکر کردی من همچین روزی رو ول می کنم؟ گوشی اش را درآورد و از تصویرشان در آینه عکس گرفت‌. بعد پرسید: – راحتی با این لباس؟ اشک هایش […]
𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
رمان آزرم پارت ۴۲ شهریور ۱۵, ۱۴۰۳
دستم میل به چنگ زدن سینه ام دارد جمله اش اکو می شود در منافذ مغزم《بدجور عاشقمی 》 درب سمتم گشاده می شود که ناگهانی چشمانم باز می شود و نگاهم به قامت رعنایش می افتد دستش سمت منه لخت دراز می شود اگر سردار چند روز پیش بود با قلدری می گفت 《منتظر […]
Sahel Mehrad
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۸۰ شهریور ۱۵, ۱۴۰۳
آرمان از پنجره خواهرش را دید و پایین آمد. درحالی که چوب کیم را می جوید گفت: – چه کسی تو را آزرده خاطر ساخته است؟ اگر می گفت رهام، چند دقیقه بعد باید تکه های استخوان همسرش را از خیابان جمع می کرد. هیچ نگفت و در باز شد. ارمیا نگاهی به آن دو […]
𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
رمان پسر خوب – پارت ۱۰ شهریور ۱۴, ۱۴۰۳
آخر هفته عقد امیر و حنانه بود. در آرایشگاه چندان سرحال نبودم. پریا چند بار پرسید: «تو امروز چته؟» کم خوابی داشتم. از نگرانی خودم و مریم و بچه هایش، شب ها خوابم نمی‌برد. فرداد هم به جانم بلا شده بود، طرف مهرداد را میگرفت و من تک و تنها داشتم کم می‌آوردم. آنقدر گریه […]
وانیا
رمان راغب پارت 7 شهریور ۱۴, ۱۴۰۳
دستش که به کمرم برخورد کرد، چشمانم را از ترس بستم. مردک عوضی احمق! نمی‌دانستم چه کار کنم و در آن لحظه چه بگویم. بدنم قفل کرده بود و به درب پشت سرم پناه برده بودم. دست دیگرش نیز پشت کمرم حلقه شد و بر ترس من افزود. – عاشق کمر باریکم می‌دونستی؟ هوم؟ از […]
بانوی نقاب‌دار

رمان رأس‌جنون پارت 1 4.4 (108)