دانلود رمان گرداب

رمان گرداب

adminاسفند ۲۰, ۱۳۹۷
7 100,031

رمان گرداب 3.3 (9)

برای خواندن این رمان به سایت زیر مراجعه کنید… romantak.ir و رمان سایه در این آدرس…. …BLACK…
بیشتر بخوانید »

تازه
پرخواننده
نظرها

رمان استاد مغرور من
مهر ۲۰, ۱۳۹۷
رمان عروس استاد فصل دوم استاد مغرورمن
آذر ۶, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان معشوقه اجباری ارباب
مرداد ۲۱, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا پارت 1
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان معشوقه‌ی فراری استاد
مرداد ۱۷, ۱۳۹۸
رمان حرارت تنت
شهریور ۳۰, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من پارت 1
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷
رمان عروس استاد پارت ۳۵
فروردین ۵, ۱۳۹۸

هانا
چرا پارت جدید نمیاد؟؟؟؟؟...
خواننده رمان
کجایی ادمین محترم لااقل یه خبری چیزی بده بدونیم پارت نیست نو...
قربانی
پارت جدید نمیگذارید؟...
خواننده رمان
چرا پارت نمیذاری ادمین جان دلون خوش بود به منظم بودن پارت گذ...
یاس ابی
یه هفته شد نمیخای بزاری پارت جدید...
خواننده رمان
خدا یه صبری بده بهمون از دست پارت گذاری ادمین😕...
هانا
چرا هر بار پارت ها دارن آب میرن🥺 قلمت مانا نویسنده جان🌹...
علیرضا
اینکه گذاشتی متمئنی رمان شوهر غیرتی منه...
خواننده رمان
منم😕😕...
nor
سلام فایل کاملش تو سایت رمان وان هست...

رمان آزرم پارت ۱۱۸ آذر ۴, ۱۴۰۳
آرام همانطور به که سمت آشپزخانه می رود شالش را سرش می کند – از این ببعد به توصیه ی طلامامان باید گوش بدیم … نامحرمیم گوش های مرد انگار اشتباه شنیده‌اند … این دیگر چه خزعبلاتی است که می گوید؟ … از جا بلند می شود و پشت سر دخترک پا در آشپزخانه می […]
Sahel Mehrad
رمان او خدایم بود پارت ۱۷ آذر ۴, ۱۴۰۳
# پارت ۱۷ (جانان) در را بستم و به طرفش رفتم. _ یادم نمیاد دعوتتون کرده باشم داخل؟ عینک دودی‌اش را روی سرش گذاشت و از حرکت ایستاد. _ نشنیدی از قدیم گفتن مهمون حبیب خدا است؟ پوزخند روی لب هایم جا خوش کرد. _ خیلی مودبانه خواهش می‌کنم برید بیرون. اهمیتی نداد و به […]
مائده بالانی
رمان یادگارهای کبود پارت ۱۱ آذر ۴, ۱۴۰۳
با سری افتاده سلام داد، شاید چون شرم داشت از این‌که کسی او را بشناسد. فنجان‌های چای را اول از همه جلوی حسام گذاشت و قبل از این‌که برود پرسید: – امری با من ندارین قربان؟ حسام یک نگاه گوشه چشمی به دخترک که به جان لبش افتاده بود کرد و برای مرد سر بالا […]
لیلا ✍️
رمان آزرم پارت ۱۱۷ آذر ۳, ۱۴۰۳
راوی: بی حوصله با پا روی زمین ضرب گرفته است … نشستن و صحبت کردن با حاجی صفوی از جمله سختی های زندگی اش بود – هنوز سر ماجرای کور شدن سیاوش محمودی دارم به خاطر عفو گرفتن برات حرف می شنوم پسر متوجهی … این کله خراب بازیاتو بذار کنار … تو دیگه سی […]
Sahel Mehrad
رمان یادگارهای کبود پارت ۱۰ آذر ۳, ۱۴۰۳
نمی‌توانست جلوی خنده‌اش را بگیرد، به سرفه افتاد. شوخی بزرگی بود. هیچ جوره به کتش نمی‌رفت که حسام از او خواستگاری کرده باشد. چقدر محبوب بود و خودش خبر نداشت! *** در خیابان جلوی راهش را گرفت. یک پژو پارس نقره‌‌ای داشت. گفت سوار شود و کار مهمی با او دارد، او هم مخالفت نکرد؛ […]
لیلا ✍️
رمان چشم‌های لال پارت 10 آذر ۲, ۱۴۰۳
سلام عشقای من! خیلی دوستون دارم این پارت طویل خدمت شما. لطفا وقتی کامل پارت رو خوندین حدستون رو برام کامنت کنین. عاشق تک تکتونم! دستش را پس زده و رویم را برگرداندم. روی شانه‌ی راستم، پشت به او خوابیدم و به قطره‌ی اشک مزاحم اجازه دادم جاری شود. آن شب چشم‌هایم بیش از پیش […]
بانو عزرائیل .
رمان آزرم پارت ۱۱۶ آذر ۲, ۱۴۰۳
آرام: چنگال را در مجموعه ای از کلم های موجود در سالادم می چرخانم و پرش می کنم … فکرم درگیر است … درگیر مردی که همین دیروز پسش زده بودم … از همان دیروز بارها و بارها پشیمان شدم … آمدم برایش تایپ کنم با تو ازدواج می کنم،که هر بار پشیمان شدم – […]
Sahel Mehrad
رمان مرد مشکی من part. 21 آذر ۲, ۱۴۰۳
با سنگینی نگاهی پلکای خستمو باز کردم خمیازه ایی کشیدم اولین چیز لبای امیر جلوم بود +قربون خمیازه کشیدنت لیدی خندیدم نگاه از لباش گرفتم تنم حصار دستاش بود حس میکردم میخام خفه شم _کم کم دیگه دارم از بی اکسیژنی میمیرم چپ چپ نگام کرد حقله دستش رو شل کرد تکونی خوردم که پاهاشو […]
selvina
رمان آزرم پارت ۱۱۵ آذر ۱, ۱۴۰۳
سلیم از خدا خواسته نامحسوس علامت می دهد که اوضاع خراب است و باید روش مناسبی برای بحث با دختر اتخاذ کند – من میرم دیگه … سر و کله ی همو نشکنین الله وکیلی لازم به بحث درباره ی سر و کله شکستن نبود … آرام سر که هیچ رد ناخون هایش را هم […]
Sahel Mehrad
رمان یادگارهای کبود پارت ۹ آذر ۱, ۱۴۰۳
با صدایش از افکارش خارج شد و گنگ سر تکان داد. حاج‌طاهر چشم‌غره‌ای به دخترش رفت و از پشت میزش بلند شد. – حواست کجاست دختر؟ آقا‌مجید با توعه. لب گزید و خودش را جمع‌ و جور کرد. «پسر مردم به عقل نداشته‌ات شک می‌کنه به خدا!» – سلام، شرمنده متوجه نشدم. دو‌ برابر او […]
لیلا ✍️

رمان گرداب 3.3 (9)