رمان غرقاب

adminبهمن ۲۳, ۱۳۹۸
1 5,754

رمان غرقاب پارت 2 4.5 (2)

پریدم میان حرفش، از این حرف ها در گوشم پر بود و در حقیقت، از فضای شهرت و اتفاقات…
بیشتر بخوانید »
adminبهمن ۲۲, ۱۳۹۸
7 19,317

رمان غرقاب پارت یک 5 (2)

توکل به خدا نویسنده: زهرا ارجمندنیا نام رمان: غرقاب تاریخ شروع: هفدهم مردادماه سال یک هزار و سیصد و نود…
بیشتر بخوانید »

صفحه قبلی

تازه
پرخواننده
نظرها

رمان استاد مغرور من
مهر ۲۰, ۱۳۹۷
رمان عروس استاد فصل دوم استاد مغرورمن
آذر ۶, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان معشوقه اجباری ارباب
مرداد ۲۱, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا پارت 1
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان معشوقه‌ی فراری استاد
مرداد ۱۷, ۱۳۹۸
رمان حرارت تنت
شهریور ۳۰, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من پارت 1
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷
رمان عروس استاد پارت ۳۵
فروردین ۵, ۱۳۹۸

....
ماشالله ماشالله چقدم ب حرف ما گوش میدی هلاک شدیم اینقد ک منت...
خواننده رمان
پس تارا هم از آخور می‌خورده هم از توبره...
🎀
شمه پارت ۵۶ ب بعد خوندید!؟...
....
خسته نباشی رمانت عالیه ولی کاش زود ب زود پارت بزاری.....
Mahya
کاش زود به زود این رمان رو پارت گذاری کنین...
منال
خیلی قشنگ بود من چند باری خواندمش خیلی خوب بود...
هانا
از صبح هزاربار چک کردم پارت جدید اومده یا نه🥺 چشمم به سایت خ...
.....
قلم نویسنده واقعا عالیه خیلی خوب حال و هوای ادما رو توصیف می...
خواننده رمان
تا سه روز دیگه باید صبر کنیم بفهمیم چی تو ظرف بود چی میشد دو...
راحیل
وای خیلی خیلی قشنگ بود دستتون طلا تا الان همیشه پنج ستاره از...

رمان مقهور پارت ۶ دی ۲۵, ۱۴۰۳
می گوید و توجهی به منی که سینه ام می سوزد ندارد … اگر وصلت حتی با یک پیرمردِ از کار افتاده هم بود می پذیرفتم اما آن مردک وحشی نه! در چشمان منِ لرزانِ منقلب نگاه می دوزد … دستوری … بی هیچ خواستن یا پیشنهادی … فقط دستور می دهد – همین که […]
Sahel Mehrad
رمان یادگارهای کبود پارت ۳۴ دی ۲۲, ۱۴۰۳
*** شب بله‌برون مثل برق و باد فرا رسید. با هزار مکافات توانست حسام را راضی کند تا در میهمانی حضور یابد. آقا را با یک من عسل هم نمی‌شد خورد! انگار ارث پدرش را طلب داشت که این‌چنین برج زهرمار روی مبل نشسته بود. مثل جغد منتظر آتویی از او بود تا کنفیکون راه […]
لیلا ✍️
آدمهای رنگی دی ۲۱, ۱۴۰۳
دیدن دوباره ات حس عجیبی داشت. داشتم قدم میزدم در شهر پر از هیاهو و پر از آدم های ناآشنا که ناگهان چهره ی تو در میان دریای پر تلاطم جمعیت، شد مثل تصویر ماه در آب افتاده؛ روشن و زیبا بود و متمایزت میکرد از جهان اطراف. تو را دیدم و دوباره تمام خاطراتم […]
ستاره آزاد
رمان مقهور پارت ۵ دی ۲۱, ۱۴۰۳
طلا: دست بی بی روی سرم می نشیند … نوازش؟ … این نوازش به چه دردم می خورد؟ … قلبم از جا دارد کنده می شود … من دارم میان این خواسته ی نابجایشان دریده می شوم – من … من … بابا احمدم اجازه نداد! خون بس شوم؟ … آن هم من؟ … هیچ […]
Sahel Mehrad
رمان مرد مشکی من part. 26 دی ۲۰, ۱۴۰۳
انقدر راه رفته بودم که خودمو جلو در ساختمون دیدم پاهام خیلی درد میکرد کلید وسایلام خونه امیر بود آهی کشیدم وارد ساختمون شدم باز باید حرف های مدیر ساختمون تحمل کنم با دیدنش نفسمو آه مانند بیرون دادم مثل همیشه سرش پایین بود کتاب میخوند پوفی کشیدم سمتش رفتم +دخترم یه لحظه وایسا با […]
selvina
رمان قَراوُل پارت ۴۳ دی ۱۹, ۱۴۰۳
پلک هایش هی می پرد … یا خدا دوباره مشکلی برایش پیش نیاید؟ نفس هایش تند می شود و من دیگر نمی توانم سر جایم بنشینم و نزدیک می شوم … دست هایش را می گیرم – دِی؟ … دِی خوبی؟ نگاه خاله صغری از من هم نگران تر است دی آشوب دستم را پس […]
Sahel Mehrad
رمان قَراوُل پارت ۴۲ دی ۱۸, ۱۴۰۳
آشوب دیگر سر از پا نمی شناسد و ذوق زده دستان طاهره را می گیرد – خونه‌س؟ – آره ماجد رفت آوردش … دووم نیاورد تا خودت بیای منو فرستاد دنبالت دل آشوب پرواز می کند سمت خانه و خودش هم … حتی خداحافظی هم نمی کند و فقط دامنِ عبایش را بالا می گیرد […]
Sahel Mehrad
رمان مقهور پارت ۴ دی ۱۸, ۱۴۰۳
نگاه مرد تغییر می کند … خون بس … یک دختر؟ – ادعای ناموس پرستیِ رسولی ک.ون آسمونو پاره کرده … حالا می خواد دختر بده واسه خون بس؟ … یه پفیوزیه که دومی نداره بزرگ آقا پا روی پا می اندازد … خواب ها دیده بود برای آن بازار … الوند هم … ژن […]
Sahel Mehrad
رمان مرد مشکی من part. 25 دی ۱۸, ۱۴۰۳
آرمین خیره شدم به دختر پسراها که وسط درحال رقص بودن پاهامو رو پام انداختم دکمه لباسم باز کردم لیوان مشروبم نزدیک لبام بردم یه نفس همشو سر کشیدم چندمین پیک بود نمیدونم الناز ازتوشلوغی منو پیدا کرد نزدیکم شد تو تاریکی سینش زیر لباس کوتاه برق میزد +افتخار یه رقص دونفره رو میدید بانو […]
selvina
رمان یادگارهای کبود پارت ۳۳ دی ۱۸, ۱۴۰۳
شاید از گفتن این حرف منظور خاصی نداشت؛ اما در دلش غوغایی به وجود آمد. خنده‌ی هیستریکی سر داد، هم‌زمان قطره اشک سمجی روی قوس بینی‌اش نشست. – انتظار داری از صدقه‌سری زندگی رویایی که واسم ساختی قهقهه بزنم. شوکه شد. فکر نمی‌کرد یک حرف او دخترک را تا این حد به‌هم بریزد. […]
لیلا ✍️

رمان غرقاب پارت 2 4.5 (2)

رمان غرقاب پارت یک 5 (2)