رمان دیازپام
-
رمان دیازپام پارت 16
داشت علنی جلوی بقیه بی محلی می کرد. -منم که حتماً میشناسه … امکان نداره دختری منو نشناسه! پوزخندی…
بیشتر بخوانید » -
رمان دیازپام پارت 15
قاب عکسش بود افتاد. “حتی نتونستم برای چهلمت بیام سر خاکت!” -اینم دختر ماه بانو! زنی میانسال از بالای…
بیشتر بخوانید » -
رمان دیازپام پارت 14
چیزی خواستم به فرانک بگم که پیرمرد گفت: -تا تموم شدن شام کسی سر میز صحبت نمی کنه! آراد،…
بیشتر بخوانید » -
رمان دیازپام پارت 13
چیزی خواستم به فرانک بگم که پیرمرد گفت: -تا تموم شدن شام کسی سر میز صحبت نمی کنه! آراد،…
بیشتر بخوانید » -
رمان دیازپام پارت 12
-تو چقدر بی کس بودی و من نمیدونستم. مامان خوشگلم جای خالیتو با کی پر کنم؟ دیگه کی بغلم…
بیشتر بخوانید » -
رمان دیازپام پارت 11
-اسپاکو، منم با عمه و بابا موافقم. روستا دیگه برای شما امن نیست. پسر خان فهمیده تو دختری ……
بیشتر بخوانید » -
رمان دیازپام پارت 10
گوشه ی لبش کمی بالا رفت. لبه ی تخت نشوندم. صندلی پایه بلند استیل رو کشید و رو به…
بیشتر بخوانید » -
رمان دیازپام پارت 9
شیخ: بریم. همه سمت سالن اصلی راه افتادیم. ویهان اومد سمتم. -به هیچ عنوان سمت ما نمیای؛ اگر اون شیخ…
بیشتر بخوانید » -
رمان دیازپام پارت 8
ماشین و کنار خونه ای نگهداشت. بعد از دو بوق در باز شد. با ماشین وارد حیاط شدیم. -پیاده…
بیشتر بخوانید » -
رمان دیازپام پارت 7
بالاخره مدارک آماده شد. قرار شد از استانبول به تهران بریم. یه دست لباس از دنیز گرفتم. توی…
بیشتر بخوانید »