رمان
-
رمان شوگار پارت 8
باورم نمیشود… یعنی سیاوش به همین راحتی قبول کرد….؟ قبول کرد طلاهایش را پس بگیرد و نامزدیمان را به هم…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 7
_چه سلامی…؟چه علیکی بچه جون…؟سه ماهه سر به خونه عموت نزدی…یه دختر نشون کردی و رفتی پی درس و دانشگاهت…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 6
ناخنهایم را میجوم که مامان از در داخل می آید و همچنان زیر لب غرولند میکند: _سه ساله دهنمو…
بیشتر بخوانید » -
رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 118
_اوکی چشم با باز شدن درهای آسانسور باعجله وار شدم و دکمه پارکینگ رو فشردم بعد از سوار شدن…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 5
همه جاهد را نگاه میکنند و او با چشمهایش برایم خط و نشان میکشد …. _لالمونی گرفتی…؟اون زبون صد…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 4
گردنش را کَج میکند و نگاهش را به سرتا پای مرد میدهد… صلابت و هیبتش همیشه چشمگیر است… با…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 3
نا امید و سرگشته ، کمی منتظر میمانم… اطراف را نگاه میکنم و اینجا حتی پرنده هم پر نمیزند… همه…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 2
چشم قُرّه ای به جاهد میروم تا دهانش را ببندد… و او هم به نفعش هست که چیزی نگوید.از کنار…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 1
مقدمه: از هر کسی که بپرسید مفهوم “زن” را برایتان شرح دهد ، شاید بگوید ” زن…
بیشتر بخوانید » -
رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 117
بعد از این حرف صدای پاهایی که دور و دورتر میشدن نشون از رفتنش میداد کلافه شامپو مخصوص…
بیشتر بخوانید »