رمان

Fatemehاردیبهشت ۲, ۱۴۰۱
2 4,059

رمان شوگار پارت 13 5 (3)

پدر دخترک باز هم روی سر خودش میزند… مانند مار به دور خودش میپیچد و میداند جز اطاعت کاری…
بیشتر بخوانید »
Fatemehاردیبهشت ۱, ۱۴۰۱
1 4,047

رمان شوگار پارت 12 3.4 (5)

سرها به طرف در برمیگردد و صدای صید محمد دیگر به گوش داریوش نمیرسد… ریز میکند مردمکهایش را……
بیشتر بخوانید »
Fatemehاردیبهشت ۱, ۱۴۰۱
2 5,831

رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 119 4.3 (7)

دندونامو روی هم سابیدم و خشمگین زیرلب زمزمه کردم : _مگه از روی نعشه من…
بیشتر بخوانید »
Fatemehفروردین ۳۱, ۱۴۰۱
6 4,067

رمان شوگار پارت 11 3.7 (3)

دلهره ی عجیبی دارد… روبه رو شدن دوباره با آن دختر…؟ نمیداند حتی آمادگی دوباره دیدنش را دارد یا…
بیشتر بخوانید »
Fatemehفروردین ۳۰, ۱۴۰۱
8 4,378

رمان شوگار پارت 10 4 (4)

کاوه سر تکان میدهد و داریوش با نگاه آخر از کنارش عبور میکند… این برادر بزرگتر آنقدر حرفش سندیت دارد…
بیشتر بخوانید »
Fatemehفروردین ۲۹, ۱۴۰۱
4 4,086

رمان شوگار پارت 9 4.2 (5)

تا من را تکیه به دیوار میبیند ، قدمی به سمت در برمیدارد: _بکش کنار… با لجبازی کاملا…
بیشتر بخوانید »
Fatemehفروردین ۲۸, ۱۴۰۱
0 4,101

رمان شوگار پارت 8 4 (4)

باورم نمیشود… یعنی سیاوش به همین راحتی قبول کرد….؟ قبول کرد طلاهایش را پس بگیرد و نامزدیمان را به هم…
بیشتر بخوانید »
Fatemehفروردین ۲۷, ۱۴۰۱
0 4,080

رمان شوگار پارت 7 4 (4)

_چه سلامی…؟چه علیکی بچه جون…؟سه ماهه سر به خونه عموت نزدی…یه دختر نشون کردی و رفتی پی درس و دانشگاهت…
بیشتر بخوانید »
Fatemehفروردین ۲۶, ۱۴۰۱
0 3,913

رمان شوگار پارت 6 3.8 (4)

ناخنهایم را میجوم که مامان از در داخل می آید و همچنان زیر لب غرولند میکند: _سه ساله دهنمو…
بیشتر بخوانید »
Fatemehفروردین ۲۵, ۱۴۰۱
4 21,440

رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 118 4.5 (8)

_اوکی چشم با باز شدن درهای آسانسور باعجله وار شدم و دکمه پارکینگ رو فشردم بعد از سوار شدن…
بیشتر بخوانید »

صفحه قبلی صفحه بعدی

تازه
پرخواننده
نظرها

رمان استاد مغرور من
مهر ۲۰, ۱۳۹۷
رمان عروس استاد فصل دوم استاد مغرورمن
آذر ۶, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان معشوقه اجباری ارباب
مرداد ۲۱, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا پارت 1
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان معشوقه‌ی فراری استاد
مرداد ۱۷, ۱۳۹۸
رمان حرارت تنت
شهریور ۳۰, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من پارت 1
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷
رمان عروس استاد پارت ۳۵
فروردین ۵, ۱۳۹۸

....
ماشالله ماشالله چقدم ب حرف ما گوش میدی هلاک شدیم اینقد ک منت...
خواننده رمان
پس تارا هم از آخور می‌خورده هم از توبره...
🎀
شمه پارت ۵۶ ب بعد خوندید!؟...
....
خسته نباشی رمانت عالیه ولی کاش زود ب زود پارت بزاری.....
Mahya
کاش زود به زود این رمان رو پارت گذاری کنین...
منال
خیلی قشنگ بود من چند باری خواندمش خیلی خوب بود...
هانا
از صبح هزاربار چک کردم پارت جدید اومده یا نه🥺 چشمم به سایت خ...
.....
قلم نویسنده واقعا عالیه خیلی خوب حال و هوای ادما رو توصیف می...
خواننده رمان
تا سه روز دیگه باید صبر کنیم بفهمیم چی تو ظرف بود چی میشد دو...
راحیل
وای خیلی خیلی قشنگ بود دستتون طلا تا الان همیشه پنج ستاره از...

رمان مقهور پارت ۱۰ بهمن ۱۱, ۱۴۰۳
– دردت چیه؟ … چرا مثل بچه ی انسان نمی خوابی؟ دندان های طلا از استرس روی هم کوبیده می شوند … چشمان مرد از همیشه نزدیک ترند … بدن بزرگش هم … نزدیک طلایی که تا به حال در کمتر از دو قدم فاصله با مردی نبوده است – خوا … خوابم نمی بره […]
Sahel Mehrad
رمان مرد مشکی من part. 31 بهمن ۱۱, ۱۴۰۳
+ دلم میخواد تا صبح بکنمت _کمر نمیمونه برا خودت باشهوت خندید لبامو گاز گرفتم چشمم میخکوب بدن عضله ایش شد شهوت چشمام رو کور کرد خودمو پایین کشوندم لبامو رو نوک سینه مردونش گذاشتم شروع کردم مکیدنشون دستامو کم کم پایین آوردم رو کمرش گذاشتم همزمان نوک سینه مردونشو فشردم موهام رو تو مشتش […]
selvina
رمان هفت‌سنگ پارت۹ بهمن ۱۰, ۱۴۰۳
محسن را که از درمانگاه به خانه برد، همان دم‌در تحویل صفورا داد و خودش رفت خانه همتا. دو روزی می‌شد که حامد ساکن خانه پدرش بود تا دوتایی راحت باشند. همتا بی‌حوصله برای هفتمین بار، چاقویش را پر پنیر کرد و روی سنگک داغی که صبح حامد آورده بود می‌کشید، تا کاملاً مسطح شود. […]
Mahzad 🌱
رمان هفت‌سنگ پارت۸ بهمن ۹, ۱۴۰۳
بعد از اینکه مرخص شد، از محسن خواست سمت خانه همتا برود. هرچه در بیمارستان فکر کرد، دید نه می‌تواند خانه پدر خودش برود، نه پدر امیر؛ اصلاً می‌رفت چه‌ می‌گفت؟ در خانه‌خودشان که قطعاً صدیقه‌خانم، مادرش نچی کرده و با آهی پر حسرت شروع به تعریف یکی از خاطرات مشابه‌اش با حاجی‌جانش می‌کرد و […]
Mahzad 🌱
رمان مرد مشکی من part. 30 بهمن ۹, ۱۴۰۳
سمت پیاده رو رفتم چون قیافه پول داره فکر میکنه دخترا براش صف میکشن قدمام تند تند تر کردم تا به خیابون برسم شاید میتونستم تاکسی بگیرم ولی هر قدمی که میرفتم پاهام بی جون تر میشد دماغم از سرما یخ کرده بود نمیتونستم درست نفس بکشم از صبح هم هیچی جز کیک نخورده بودم […]
selvina
رمان هفت‌سنگ پارت۷ بهمن ۷, ۱۴۰۳
هرچه دم دستش رسید، پوشید. اصلاً مهم نبود که عقربه‌های ساعت دو و نیم را رد کردند، او باید از این خرابه بیرون می‌رفت. امیر در آستانۀ آشپرخانه، مانند نکیرمنکر شب‌اول قبر ایستاده بود. اخم داشت. خیلی از رفتن او ناراحت بود؟ شاید تا حدودی، شاید هم بیرون رفتن این‌موقع شب زنش برایش بد بود؛ […]
Mahzad 🌱
رمان مقهور پارت ۹ بهمن ۷, ۱۴۰۳
ناخون هایش به جان کف دست هایش افتاده اند … مانند گنجشک بی خانه ای شده که از سر ناچاری درون قلمرو یک ببر زندگی می کند الوند بی توجه انگار که کسی در اتاق نیست کتش را گوشه ای پرت می کند … کروات را هم … صدای تیکِ باز شدن کمربند می آید […]
Sahel Mehrad
رمان هفت‌سنگ پارت۶ بهمن ۴, ۱۴۰۳
امیر با برگ بزرگی از کاهو در سکنجبین فرو کرده ‌بود، به طرف او آمد. با سیگار در دستش، نگاهش هم بالا آمد و پرسید: – ای‌…این‌…چی‌‌…چیه؟ جوری ناباور به سیگار زل زده بود، که انگار چاقویی خونین با اثر انگشت امیر در خانه‌اش پیدا شده‌است. امیر کمی خم شد و با دیدن ته‌مانده سیگار، […]
Mahzad 🌱
رمان هفت‌سنگ پارت۵ بهمن ۳, ۱۴۰۳
*** از آن‌روز تقریباً دوسالی می‌گذرد؛ خانه‌ها گران شد و ان‌قدر به سرعت قیمت زمین و… بالا رفت که جرأت مطرح کردن خرید خانه را هم نداشتند. خرید‌های ریخته روی میز را جا‌به‌جا کرد و صدای امیر را درحالی که تا کمر در یخچال بود، شنید: – ده دقیقه دیگه بازی شروع میشه، بدو. پلاستیک‌های […]
Mahzad 🌱
مـــ🌙ـــــاهِ نــــــیلــــگون بهمن ۳, ۱۴۰۳
مـــ🌙ـــــاهِ نــــــیلــــگون پارت 1 -استانبول، ترکیه رو به روی آیینه‌‌ی اتاق پررو ایستاده و به خودم نگاه میکنم؛ به آن صورت میکاپ شده و شنیون موهایم پشت آن تور و تاج عروس. لباس عروس ماهی شکل دنباله دار به خوبی بر تنم نشسته است با صورتی سرشار از اعتماد به نفس به خودم چشم میدوزم […]