رمان
-
رمان رأسجنون پارت 54
نیامدن منشی حسابی کارش را ساخته بود و حالا به تنهایی باید جور تنظیم ساعتهای کاریاش را میکشید. دلش…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 53
ترانه خندهی ریزی از حالت چهرهی پر حرص هیلا رفت و کمی بعد سقلمهی دردناکش را در پهلویش حس…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 52
کیامهر تمام تلاشش را کرده بود تا صدایش ذرهای از سالن آنورتر نرود و داغ دل مادرش را بیشتر…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 51
بد هم نمیگفت…گاهی اوقات بیخیالی از هزاران فکر بینتیجه بهتر بود! با بیرون زدن ترانه به سمتش لب باز…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 50
بدون ذرهای مکث جوابش را از پشت گوشی شنید: – پات رو تو اون مهمونی نمیذاری! هیلا گیج لب…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 49
کیامهر عجولتر از همیشه اجازهی مکث به او نداد: – خب؟ – نباید بذارین مزایده رو ببرن. میعاد با…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 48
غرید: – مرض! میعاد با دهانی پر از خنده شانهای بالا انداخت و حرکت ریز چین خوردن چشمانش کافی…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 47
– گفتید اون مدارکی که دزدیده شده خیلی مهمه! – گفتم اونو باید به قیمت جونت بیاری؟ جواب سادهتر…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 46
یک قدمی هیلا متوقف شد و افسار احساسی که نگرانیاش را فریاد میزد به دست گرفت. – چرا انقدر…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 45
دستگیره را آرام به سمت پایین کشید و ابتدا سرش را بیرون برد تا اطراف را چک کند. با…
بیشتر بخوانید »