رمان
-
رمان رأسجنون پارت 86
– یه جوری شدی که گاهی حس میکنم برادر بزرگته تویی و کوچیکتره منم! خبر موفقیتت به گوشم رسیده…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 85
سرور با اخم رو به میعاد تشر زد: – چیکار بچهم داری تو! – خاله بیتربیته آخه. مانیا با…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 84
این نوشته…یعنی…امکان داشت که… با دستش فشاری به قفسهی سینهاش آورد تا بتواند راحتتر نفس بکشد! نگاهش با دقت…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 83
بیطاقت از روی صندلی بلند شد و در حالی که تلاش میکرد نفسهای عمیق و طولانی بکشد، قدم به…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 82
اخمهایش را درهم کشید و خودش را از لپ تاب دور کرده رو به پویا لب باز کرد: –…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 81
هیلا به سرعت چشم گرد کرد و آنقدر از حرف میعاد هول زده شد که تا خواست لب باز…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 80
گویا یک جور خاصی برای این مرد دل میداد و آیا دل هم میگرفت؟ اصلا این را نمیدانست اما…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 79
با شنیدن صدایی چشم گرد کرد و سریع به سمت عقب چرخید و با دیدن دو مردی که یکی…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 78
صورت درهم برد و فحش زیرلبی نثار ترانه کرد: – بمیر با این حرفات…من مگه مسخره توام؟ گاز مسخرهای…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 77
لبی بهم فشرد و با جلوگیری از خندهای که میرفت تا به قهقه تبدیل شود به میان حرفش پرید:…
بیشتر بخوانید »