رمان طلایه دار
-
رمان طلایه دار پارت 136
طوری “خودتو” را ادا کرده بود که گویی، گفته است؛ خودت را میخواهم و به دستت میآورم. دخترک از خود…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 135
ساعت از دوازده نیمه شب گذشته بود… رسام بیقرار طول خانه را قدم رو میرفت. فلفلش و سیاهی شب.. دستی…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 134
با این جمله ی مرد خونش به جوش آمد و حواس ش آقا گفتن، تنها موندنتون به صالح نیست. از…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 133
-پول میزارم برات. خرید حلقهاش را هم به مانند حاملگی و خیلی چیزهای دیگر، باید با تنهاییاش شریک میشد و…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 132
شادابش خوب همه چیز را حدس زده بود و لعنت به فاطمه که آخر زهرش را ریخت و همه چیز…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 131
صبح زیبایش در حالی شروع شد که از پشت خودش را به تن رسام چسبانده بود و رسام تمام او…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 130
-به چی فکر میکنی؟! رسام پرسید و دستش نوازشوار موهای نرم و مخملی همسرش را لمس کرد. شاداب سرش را…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 129
– آخ! جونم در رفت… آروم رسام چته؟ – تو طبیعت ما مردهاست که هر چقدر زنش بگه نکن دوست…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 128
ادامه داد: – خیانت هم نمیکنم… تو منو اینطوری شناختی شاداب؟ اصلا منو شناختی؟ جوابی نداشت که بدهد. دخترک در…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۱۲۷
صیغه رو فسخ کن! بوم!… وَ تمام! عین کسی که انگار آتش گرفته بود و به جای “سوختم سوختم” فریاد…
بیشتر بخوانید »