رمان طلایه دار
-
رمان طلایه دار پارت 103
اشک نگاه شاداب را تار کرد. نالید: – چطوری؟ با رفتن؟ با تحقیر کردن و کوچیک کردن من؟ با بلاتکلیف…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 102
رسام معین را بیتردید بغل کرد… لبخندش به خاطر کار پسرکش گویای حال خوبش بود! آرام طوری که شاداب را…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 101
بیبی دست پشت کمرش گذاشت و گفت: – بیا مادر خجالت نکش… سرتو بگیر بالا. عمه مرضیه تند گفت: –…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 100
رفته رفته حرارت بینشان زیاد تر شد و دیگر فقط عشق و خواستن و نیاز ماند…. به زحمت سر و…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 99
نباید اینگونه میشد… نباید تسلیم می شد… قول داده بود رسام را به خاطر حالش مجازات کند. تقصیر او بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۹۸
لب زد: – قسم میخورم… باعث و بانیاش رو مجازات کنم. شاداب بیاختیار گفت: – باعثش خودتی رسام… اخمهای مرد…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 97
دکتر بالای سرش بود… راننده را فرستاده بودند تا برای معین شیر خشک بخرد. رسام نبود. هر چقدر که با…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 96
رسام عجیب شده بود. به او نگاه نمیکرد و تند تند از سیگارِ لعنتیاش کام میگرفت انگار که در آن…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۹۵
شاداب؟ ایستاد که همان صدا گفت: – ممنونم مائده خانوم از این جا به بعدش با من. مائده رفت و…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۹۴
توی همین فکر ها بود که صدای یکی از همکلاسیهایش را از پشت سرش شنید. – شاد… شادی؟ فقط یک…
بیشتر بخوانید »