رمان زهر چشم
-
رمان زهرچشم پارت ۶۱
مقابل آینه میایستم و بعد از بیرون کشیدن چتریهایم از اسارت حولهی سر و ریختنشان روی پیشانیام از اتاقی که…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۶۰
به آنی چهرهاش دوباره سرخ میشود و حین کشیدن کف دستش بر صورتش زیر لب پچ میزند – لاالهالاالله… خدایا…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۵۹
نگاهم سمت دستانش کشیده میشود… طوری دور فرمان حلقه شدهاند که گویا قرار است فرمان را از جا بکند. نگاهش…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۵۸
رها هم بعد از ریختن چای آشپزخانه را ترک میکند و من میمانم و گوشهایی که برای شنیدن صداها تیز…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۵۷
گوشت پهلویم که بین انگشتان رها فشرده میشود، با درد سمتش برمیگردم و با دیدن چهرهی رنگ پریدهاش اخمی میکنم…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۵۶
هیچ علاقهای به بیرون رفتن از این خانه ندارم. دلم نمیخواهد به دنبال خانه بگردم و حتی جواب تماسهای صفایی…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۵۵
ورق میزنم و اما به خاطر حجمی که میان یکی از صفحههای کتاب قرار دارد، آن صفحه باز میشود و…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۵۴
سرش را به عمد کج میکند تا موهای بلندش روی بازویش بریزد و دست علی برای چند لحظهی کوتاه هم…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۵۳
در ساختمان را هل میدهد و با کلهپاچهای که بویش توی راهروی ساختمان هم میپیچد، وارد آسانسور میشود. با تمام…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۵۲
هر چقدر فکر میکند، بیشتر به این نتیجه میرسد که جملهی دخترک پر از ابهام است و اما ذهنش قد…
بیشتر بخوانید »