رمان زهر چشم
-
رمان زهرچشم پارت ۸۱
اخمهایش توی هم میرود… آنقدر که بین ابروهایش خط اخم میافتد و نگاه من اما از آن چشمان سبز رنگ…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۸۰
طولی نمیکشد که غذایمان آماده میشود و مردی قد بلند با لباس فرم قرمز و مشکی رنگ غذا و مخلفاتش…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت 79
– سوار شو ماهک… با خنده دستم را از روی دستش برمیدارم و اما قبل از اینکه عقب بکشم روی…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت 78
– سلام ماهک… جوابی نمیدهم. جز عقدهای بودن خودخواه هم هستم. دلم میخواهد جوابش را ندهم و او صدایم کند……
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت 77
– علی من همچین کاری نمیکنه. حسودیام میشود به آن مالکیتی که علی را علیِ او میکند. مانند کودکی که…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت 76
حتی نفس هم نمیکشد و من بعد از کمی مکث بلند میخندم – سکته نکنی یه وقت؟! فرو خوردن آب…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت 75
عصبی میخندم. جملاتش برایم آنقدری غیر قابل درک هست که عصبانیتم هر لحظه به جای کم شدن، بیشتر شود. –…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت 74
7 پالتوی چرمی را روی شانههایم میاندازم و با اینکه نزدیک عید است و بهار، اما هوا همچنان سرد است.…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت 73
حرفی نمیزند… با اخم نگاه میگیرد و من ادامه میدهم – میدونم شغلت برات مهمتر از هر چیزیه ولی پلیسها…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت 72
تماس را قطع میکنم و با همان حالت جنون وار دور خودم میچرخم. چرا هر چه بیشتر دست و پا…
بیشتر بخوانید »