رمان بالی برای سقوط
-
رمان بالی برای سقوط پارت ۷۰
– آنا خودتی؟ هر چند برق چشمانش واضحتر و شفافتر از اعترافش بود. گویی در فضا به سر میبرد که…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۶۹
پفک را جویدم و پفک بعدی را آمادهی بالا بردن کردم. – گفته بودی رضا چی میخونه؟ – جراحی عمومی!…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت۶۸
– ما هم دیگه خریدامون آخرشه بیاین خیابون… *** – لامصب این مقنعه رو بکش جلو دل همه رو بردی!…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۶۷
لبخند زورکی به لب نشاندم و هیچ جوره از نگاه مستقیمش احساس خوبی نداشتم. – بله. دستانش را پشت کمر…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۶۶
– شنیدم قبل از عید میآن! یک حساب سر انگشتی در ذهنم باعث شد حدود باقی مانده تا پزشکان اعزامی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت۶۵
امروزم به قدر کافی شوکه کننده گذشته بود که دیگر چشمهایم قدرت گشاد شدن و قلبم قدرت ناباور شدن نداشت.…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۶۴
پشت چشمی نازک کرده مقدار دیگری از نوشیدنی را به دهان فرستاد. – که مثلا آمین خانم ندونه چیشده! چشمانم…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۶۳
دَم به دَم سر به سر مامان فاطمه میگذاشتم و ندای تنها گذاشتن پسرش را میدادم و او با خنده…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۶۲
هیچ صدایی به گوشم نرسید. گویی سکوت را به توجیح کردن و دلیل آوردن ترجیح داده بود. – چیزی شده؟…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۶۱
شوکه شدن را میتوان از تمام جوانب سر و صورتش یافت. توقف لبانش، پلک نزدنش، دست مشت شدهای که باز…
بیشتر بخوانید »