رمان
-
رمان شوگار پارت 35
نگاه خصمانه ام را به صورت جدی اش میدوزم… از میزان دردی که به سختی داشتم تحمل میکردم خبر داشت:…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 11
با چیزهایی که میدیدم از انسان بودنه خودم خجالت می کشیدم انگار دنیا اینجا به ته می رسید.بغضی به اندازه…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 34
داریوش: او را آهسته روی تخت قرار میدهد و با نگاه سنگین و خیره اش ، لحظه ای رهایش…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 10
راوی … -آقا فقط لب تر کن تا یه جوری ترتیب این دخترو بدم که اصلاً انگار…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 33
شیرین با نگاهی یکه خورده و پوزخندی عیان سر بالا می آورد و داریوش قبل از شنیدن هر جمله ای…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 9
چند صندلی کنار دیوار گذاشته بودند منظورش آنها بود. از آنجایی که پایم بخاطر تند راه رفتنم درد میکرد ،مخالفت…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 32
با سردرد بدی از خواب بیدار میشود… با حس های نیمه مانده ای که دیگر داشتند آزار…
بیشتر بخوانید » -
رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 122
باید خودم کاری میکردم ولی همین که تکونی به خودم دادم درد بدی توی کل بدنم پیچید…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 31
_زود به زود اون شرط رو فراموش میکنی….! داریوش بینی اش را از پشت به موهای دختر…
بیشتر بخوانید »