رمان
-
رمان بهار پارت ۸۰
_ من نمی خواستم هیچ کدوم از این اتفاق های بدی که تو زندگیم افتاده، اتفاق بیفته و همشون اتفاق…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 95
+چون دوسش داشتی – اونوقت اجازه ی پوشیدنش رو هم دارم؟ +آره ولی فقط جلوی خودم…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۷۹
تیز بهش خیره شدم و ابرو های در همش، با دیدن چشم هام از هم باز شد و بالا پرید.…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 94
اما او آنقدر عصبانی بود که اصلا به این چیز ها توجهی نکرد. در آینه به هم…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۷۸
دستم رو گرفت و کشید به سمت اتاق؛ مجبورم کرد دراز بکشم و خودش هم کنارم روی تخت نشست. _…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 93
پایم را از حرص به زمین کوبیدم -داریوش یک تکه آشغال روی گوشه شالم افتاده بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۷۷
خوشت اومده هی بپیچی به پر و پای من؟ چیزی نداشتم بگم، اجازه دادم کارش رو بکنه و حداقل اینطور…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 92
+نفسم -به دکتر شیفت شب گفتم یه خورده زودتر بیاد که غروب بتونم برم خرید ابروهایش…
بیشتر بخوانید »