رمان
-
رمان بالی برای سقوط پارت126
حاجی با بوسهای دیگر به زور دل کنده بلند شد و مامان فاطمه با بالا کشیدن بینیاش روی دو زانو…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۲۵
صورتش درهم رفت و گویی انتظار چیز بهتری را داشت. ناچار به سمت درسا برگشتم تا باز هم به کمکم…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۲۴
خوشحالم که تونستم خوشحالتون کنم. کمی نگاهم کرد و بعد لب باز کرد: – میتونی بیاریش؟ منظورش همان ولولهام بود!…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۲۳
پلک محکمی زدم و با کلی جنگ درونی از اتاقک دستشویی بیرون زدم. به سمت پذیرایی راه افتادم و در…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۲۲
دستان لرزانم پس از چند ثانیهای مکث به دورش چرخیدند و قطرهی اشکی رقصان از گوشهی چشمم پایین ریخت. –…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۲۱
آره عزیزکم. روی مبل نشستم و در جواب قربون صدقهی زیر لبی مامان خدانکنهای زمزمه کردم. – پس چلا دلسا…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۲۰
به دلیل آشنایی و صمیمیتش با صدرا برای بیرون رفتن و بازی کردن به آغوشش رفت و متوجهی حال بد…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۱۹
جواب دلخواهم را نگرفته بودم. با رفتنش از اتاق اشک به کاسهی چشمانم هجوم آورد. منتظر داد و بیدادهایش بودم…یا…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت 118
– امروز دکتر یه چیزی بهم گفت. سرش را تکان داد و منتظر ادامهی حرفم خُبی زمزمه کرد. لب زیرینم…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت 117
– بله؟ هر دو جا خورده قدمی عقب رفتند. دقیقا مانند بچههای سه چهارسالهای شده بودند که بخاطر خراب کاری…
بیشتر بخوانید »