رمان
-
رمان بالی برای سقوط پارت 165
– حقیقتاً زشت میشه! و اجازه نداد که جواب دهم زشت شدن بخورد به سرت! پوفِ حرصی کشیدم و چشم…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت 84
میداند حریفم نمیشود و بارها گفته بود حین ملاقات با او حجابم را رعایت کنم و من حرفهایش را شنیده…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت 164
فضای تلخی که در ماشین ایجاد شده بود، نطقم را کور کرده بود و نگاهم را از جلو گرفتم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت 163
با خندهی صداداری خودم را عقب کشیدم و به پشتی صندلی تکیه دادم. – نگران نباش…اونم بالاخره میبینه. – خوبه…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت 162
دستانش مشت شده بود و اینبار بیانعطاف و کاملا جدی چشم به او دوخته بودم. دو قدم باقی مانده را…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت 161
حقیقت را میگفت ولی خب مگر قلب زبان نفهم من این چیزها را میفهمید؟ – شنیدم مامان اینا قراره بیان…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 118
بی قرار حوله را بیشتر دور بدن خیس و تب دارش پیچاند و غر زد: – چی کار میکنی رسام؟…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت 160
نگاه خیرهاش اجازهی پیشروی خندهام را نداد. این وسط عقلم فقط فرار را دستور میداد…انگار تاب و تحمل قلبم در…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت 159
صورتش مات مانده بود…قطعا اعتراف کردن به این قضیه اصلا کار راحتی برای من نبود اما نمیشد حقیقت را پنهان…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت 158
سری تکان دادم و با زور لب باز کردم: – برو جلو راهنماییت میکنم کجا بری. ماشین را روشن کرده…
بیشتر بخوانید »