رمان عزیزجان
-
پارت 3 رمان عزیز جان
جلو رفتم و دستش را گرفتم تا تکونش بدم …. ترسیدم بدنش یخ یخ بود …… فریاد زدم و بقیه…
بیشتر بخوانید » -
پارت 2 رمان عزیز جان
ببین عزت جون بهت بر نخوره این دفعه دیگه حاجی شورشو در آورده گناه داره بنده ی خدا ببین چی…
بیشتر بخوانید » -
پارت 1 رمان عزیز جان
قصه ی اول وقتی یازده سالم بود منو به مردی هفتاد ساله که زنش مرده بود شوهر دادن به…
بیشتر بخوانید »