رمان زحل
-
پارت 8 رمان زحل
بردیا_ چرا این قدر وول می خوری؟… چرا همراهی نمی کنی؟ فقط سر و تنتو هی می چرخونی. با اخم…
بیشتر بخوانید » -
پارت 7 رمان زحل
_ بیا این قدر بکش تا…. لااله الا الله. _ تا بمیری!، بگو دیگه. چپ چپ نگام کرد و کمربندشو…
بیشتر بخوانید » -
پارت 6 رمان زحل
_ خیلی گشنمه ها زود بیار. بالاخره وارد دنیای عجیب زن ها شدم. سالنی که برای من عجیب و جذاب…
بیشتر بخوانید » -
پارت 5 رمان زحل
بردیا_ آره…! آره تموم شد. نگاش کردم و اونم منو نگاه کرد و گفت: _می خوای بخوابییکم؟ _ بخوابم؟!!! خنده…
بیشتر بخوانید » -
پارت 4 رمان زحل
_ چه رُلی؟ سکوت کرد و برگشت به روبروش نگاه کرد. دوباره موهامو زیر روسری کردم، تیک گرفته بودم، هی…
بیشتر بخوانید » -
پارت 3 رمان زحل
_ تو کیف من یه بسته بود، چی کارش کردین؟ _ ریختیم دور. بایه حالتی تو مایه های سکته کردن،…
بیشتر بخوانید » -
پارت 2 رمان زحل
با خشم داد زدم: _مرده شور تو و اون مانی رو ببره… پس اونم معتاده. «هدی هول شده بلند شد…
بیشتر بخوانید » -
پارت 1 رمان زحل
” به نام خدای توانا “ رمان زحل نوشته نیلوفر قائمی فر هدی _ زدی ؟ _ آره، تو چی…
بیشتر بخوانید » -
رمان زحل
نویسنده: نیلوفر قائمی فر خلاصه: دختری دزد و ساقی که ناخواسته دراین زندگی گرفتار شده بعد از سالها با پسری…
بیشتر بخوانید »