رمان طلایه دار
-
رمان طلایه دار پارت ۷۶
نیشخندی زد و منتظر به دهانش چشم دوخت. -فکر خوبیه، من اصلا دوس ندارم دخترای قبیلم توی خطر بیوفتن! متوجه…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۷۵
بعد از گذشت مدت کمی، به منزل شیخ رسید و ماشین را جلوی درب خانه پارک کرد.. با برداشتن پوشه…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۷۴
-همینجام، سفارش دادی؟ نیما هم روبه روی شاداب روی تخت نشست و سری تکان داد. -آره دادم، این فسقل چرا…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۷۳
کودکش که سیر شد و بخواب رفت او را روی میل خواباند. خم شد و لیوان چایی و تکه شیرینی…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۷۲
نیما نگاهی به شاداب انداخت و سعی در حفظ کردن درهم رفتگی پیشانی اش داشت.. -سلام و درد، میدونی از…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۷۱
نگاهی به شکمش کرد. – حالش خوبه؟ مهگل سرتکان داد. – اروم افتاد چندتا پله بوده فقط… بیبی نزدیک تر…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۷۰
شاداب زیر نگاه کوروش خودش را مشغول نشان داد در واقعه قلبش در حال کوبش بود. از این به بعد…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت۶۹
بشقاب کفی از دست مهگل رها شد و تقی شکست. شاداب هینی کشید و کوروش سراسیمه در چهارچوب اشپزخانه ایستاد.…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۶۸
روبهروی یک مغازه ایستادند و کتانی ها را نگاه کردند، شاداب عمیقا خوشحال بود و دلش میخواست لباس های جدید…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۶۷
دقیقهای بعد یک دختر که تقریبا از خودش بزرگ تر بود در چهارچوب خانه پیدا شد و لبخند شیرینی زد.…
بیشتر بخوانید »