رمان طلایه دار
-
رمان طلایه دار پارت ۱۷
احساس میکند همین حالاست که نقش بر زمین شود. پس خودش بود، همانی که نیما حرفش را می زد. بی…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۱۶
بسته شکلات را روی میز رو به رویش قرار می دهد. شاداب نگاهش را به شکلات داده چشمانش برق می…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت۱۵
بازویش که از پشت کشیده می شود قلبش هوری می ریزد: _حالا من رو دور میزنی آره فلفل خانم، انقدر…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۱۴
نیما لبخند زدنش مصادف می شود با آووردن سفارشات گارسون که به روی میز رو به رویشان قرار می دهد:…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۱۳
در کافه نشسته بود و تعداد آدم های سر هر میز را می شمرد. یک ساعت از زمانی که قرار…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۱۲
تکه ای از نان را می کَند و پنیر و گردو در آن جا می دهد: _نترس جای سیلیت نمونده،…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۱۱
کف دستش را روی پوست ذوق ذوق کرده ی صورتش می گذارد و هاج و واج به رسام چشم می…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۱۰
به اصرار رسام لباس پوشیده بود . هر چه که می گفت نمی خواهد به این مهمانی برود رسام پایش…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۹
چندین روز از آن روز کذایی گذشته بود. رسام با او خوب بود، می خندید اما نگاهش حرف ها داشت؛…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۸
اب جرعت نداشت حتی نیم نگاهی به سمتش روانه کند. صدای نفس های عصبیاش را می توانست واضح از پسِ…
بیشتر بخوانید »